دیرزمانی است که رهبر سازمان مجاهدین خلق، بزرگترین تهدید فروپاشی خود را خانواده اعضای تشکیلات خود تشخیص داده و بیشترین انرژی خود را صرف حمله و ترور آنان کرده است. اما چرا این تشکل که روزگاری همان خانواده ها را پشتیبان اصلی خود می دانست و از آنان بیشترین بهره سیاسی-اجتماعی را می برد، اینک به چنین استیصالی گرفتار شده که قادر نیست نام خانواده را تحمل کند و از آنها تحت عنوان”مزدور – وزارتی – سپاهی” یاد می کند و وحشت دارد؟ هضم این مسئله برای کسانی که از مناسبات درونی فرقه مجاهدین اطلاع دقیقی نداشته باشند بسیار مشکل است اما پدیده ترور و طرد خانواده برای اعضای مجاهدین نمودی عینی و بسیار ملموس دارد و هیچ مجاهدی نیست که کم و بیش از آن آسیب ندیده باشد. برای بسیاری این ایده وجود دارد که رهبری مجاهدین پس از سقوط صدام به کینه کشی علیه خانواده ها روی آورد، اما پدیده خانواده ستیزی در درون تشکیلات مجاهدین ریشه ای عمیق دارد که نگاهی دوباره به آن می تواند به درک بیشتر آن کمک کند. در اینجا دو تصویر از دو زمان دور از هم، از شهرزاد صدر تا احسان اقبال، تاریخچه رهبری”مطلقه” مسعود و مریم رجوی بر سازمان مجاهدین را به نمایش می گذارد!
“عموجان فرومایه” و”عمه جان وزارتی”
چند روز قبل دستنوشته ای از احسان اقبال، فرزند محمد اقبال عضو قدیمی مجاهدین خلق منتشر شد که عنوان آن شباهت زیادی به نوشته سه دهه قبل خانم شهرزاد صدرحاج سیدجوادی عضو شورای رهبری مجاهدین خلق دارد. وی با حمله به عمه خود (خانم عاطفه اقبال، عضو پیشین و منتقد فعلی مجاهدین خلق) او را آماج اهانت هایی قرار داد که در عرف همه جوامع بشدت ناپسند و بهت آور است. البته چنین کاری از سه دهه قبل تاکنون در ادبیات مجاهدین خلق به امری روتین تبدیل شده و از سال 1368 یکی از درسهای آموزشی مجاهدین است. پاییز 68 که مریم قجرعضدانلو به عنوان مسئول اول مجاهدین معرفی گردید، مباحث”انقلاب” با کلیدواژه”طلاق ایدئولوژیک” برگزار می شد که در طی آن، مردان ضمن جدایی از همسر، آنان را”استفراغ خشک شده” و متقابلاً زنان نیز پس از طلاق از شوهر، او را”نرینه وحشی” صدا می زدند تا بدین وسیله بین آنان به جای عواطف و احساسات انسانی، نفرت و انزجار جایگزین شود. چند دهه پیش از اینکه احسان اقبال عمه خود را اینگونه خطاب کند، رئیس دفتر مریم قجرعضدانلو (شهرزاد صدر) عموی خود مرحوم”علی اصغر حاج سیدجوادی” را به جرم جدایی از شورای ملی مقاومت و اعتراض به شکنجه در قرارگاه های مجاهدین، با لحنی اهانت آمیز”عموجان فرومایه” خواند تا وی را تحقیر نماید!. شهرزاد طی سالهای 74- 76 از سوی مریم رجوی به عنوان مسئول اول مجاهدین برگزیده شد و با انتقال مجدد مریم به اروپا پس از سقوط صدام، به همراه وی به عنوان رئیس دفتر به پاریس منتقل گردید. برادرش (علیرضا) نیز از همان دوران دور، راننده مسعود رجوی و از کادرهای حفاظت شخصی اوست. نکته قابل توجه اینکه آقای حاج سیدجوادی در سال 1355 در دو مقاله مجزا به انتقاد شدید از سیاست های شاه پرداخت و در سال 1359 نیز نامه ای به آیت الله خمینی نوشت و از برخی مسائل موجود در کشور انتقاد کرد، اما نه از سوی شاه و نه از سوی جمهوری اسلامی مورد اهانت و تحقیر قرار نگرفت ولی با اولین انتقاد که به مسعود رجوی وارد کرد، سیل تهمت و افترا به سمت وی روانه گشت که تا سالیان ادامه داشت و گویا هنوز در خاطره آنان باقی مانده و در قلم احسان اقبال جاری است!
احسان اقبال در آن سالیان هنوز یک بچه دبستانی به حساب می آمد که پس از جنگ کویت به دلیل سن کم به همراه صدها کودک دیگر به اروپا اعزام شد، لذا در آن سالیان از یادگیری چنین ادبیاتی بدور ماند. ولی از اواخر دهه 70 وی به همراه بسیاری دیگر از کودکان بزرگ شده، مجدداً به عراق برگشت داده شد و آموزش”انقلاب” را زیر نظر مهوش سپهری از سر گذرانید. آموزشی که در تابستان 1380 در نشست های موسوم به”طعمه” به مدارج بالاتر رسید. اگرچه می دانیم که در این فرقه افراد مجاز به فکر کردن مستقل نیستند، و بنابراین احسان و پدرش ملزم به نوشتن شده اند، با اینحال نوع فرهنگ و ادبیات این نوشتار، برآمده از همان تفکرات مسعود رجوی است که پدر و پسر همکلاس این دانشگاه معرفت هستند:”پسر کو ندارد نشان از پدر/ تو بیگانه خوانش مخوانش پسر”.
محمد اقبال سال 1391 در کمپ لیبرتی عراق ساکن بود و از همانجا به خواست مریم رجوی دست به نوشتن مقاله ای توهین آمیز علیه خواهرانش عفت و عاطفه زد که در سایت ایران افشاگر منتشر شد. بلافاصله پس از این تهاجم ادبیاتی، ایشان منتخب مریم برای اعزام به فرانسه جهت قرار گرفتن در خط مقدم نبرد با”خانواده منتقد” گردید. دوسال بعد (1393) محمد مقاله دیگری با استفاده از زشت ترین جملات علیه خواهران خود نوشت، مطلبی که شنیدن آن در مورد”یک خواهر” برای هر انسانی غیرقابل تصور است و می توان حس کرد که آن خواهران از دیدن چنین واژه هایی تا چه حد شوکه شده اند. در این دستنوشته، محمد اقبال خواهرش عاطفه را”ماماچه پلیدک، حیوان لیبرتی، فضولات خوار، گاو و گوساله، گندگاو چاله دهان و دریده” نامید و برای اولین بار اثبات کرد که در تشکیلات مجاهدین خلق نه تنها از اخلاق هیچ باقی نمانده، که از حداقل عرف جوامع بشری نیز تهی شده است. وقتی یک مرد مسن آنهم با استفاده از کت و کراوات روشنفکرانه، به صورت آشکار از چنین ادبیاتی علیه خانواده اش استفاده می کند، طبیعی است که فرزندش نیز از آن بی بهره نماند و متقابلاً به عمه خود اهانت و به آن افتخار کند!. وی به این هم بسنده نکرد و مجددا در همین روزها (اردیبهشت 1398)، همزمان و هماهنگ با مقاله پسرش، مطالب دیگری تحت عنوان”حرام لقمگی پسا مدرن” نوشت و با همان ادبیات چاله میدانی، عاطفه را بخاطر افشای زد و بند حول انتقال احسان به فرانسه، متهم کرد که این افشاگری بخاطر قرار گرفتن سپاه پاسداران در لیست تروریستی است!!!. اینکه ایشان چطور این مسئله را به سپاه ربط داده خود بحث دیگری است اما واضح است که این افشاگری ضربه سختی به مریم رجوی وارد کرده است وگرنه آنقدر مهم نبود که پدر و پسر را در آن واحد علیه خواهر بسیج نماید.
طنز ماجرا اینکه احسان تاریخچه ای از”تلاش های مریم قجرعضدانلو برای انتقال ساکنان لیبرتی به اروپا” جعل کرده تا انتقادهای عمه را تکذیب نماید، حال آنکه مریم رجوی در آن سالیان صدها لابی اروپایی و آمریکایی را برای اسیر نگهداشتن چند هزار مجاهد در لیبرتی و اشرف بسیج کرده بود و آنقدر روی آن پافشاری داشت که مثلث شوم”هیلاری – بولتون – مک کین” هم زیر فشار سازمان ملل و دولت عراق جا زدند و به مجاهدین هشدار دادند که دیگر عراق جای ماندن نیست:
(((من در نیمه بهمن ۱۳۹۲جزء آخرین گروههای ۱۰۰نفری که دولت آلمان با تلاشهای بیوقفه خواهر مریم پذیرفته بود به آلمان بیایند، از لیبرتی به آلمان منتقل شدم. تعداد کسانی که مثل من پاسپورت قدیمی پناهندگی آلمان داشتند اما تاریخ آن سپری شده بود، خیلی بیشتر بود. اما اسم من را هم بهرغم مخالفتهای متعدد خودم وارد همین لیست کرده بودند. وجدانم رضایت نمیداد که دوست و یار و همرزم دیرینهام مجاهد قهرمان امیرمسعود نظری که او هم مثل من پاسپورت پناهندگی قدیمی آلمان را داشت در ۱۰شهریور همان سال در اشرف شهید بشود ولی من به آلمان بیایم. برای متقاعد کردن من، مسئولانم نشستهای متعددی گذاشتند تا عازم سفر به آلمان شدم.
در دیدارهای همان ایام در لیبرتی با هیأت آلمانی و با کمیساریا، همه میدانستند که خواهر مریم و سازمان و وکلای آن خواهان انتقال ۳۰۰نفر به آلمان بودند و اقدامات زیادی انجام شده بود. اما دولت آلمان فقط ۱۰۰نفر را قبول کرده بود که هیأت آلمانی با همه آنها در لیبرتی مفصل مصاحبه کرد. در این فاصله از شروع پروژه در تیر ۱۳۹۲تعدادی هم شهید شده بودند که هر کدام یک موضوع جداگانه است. در چارچوب همین پروژه بود که من به آلمان آمدم و در حال حاضر هم پناهنده سیاسی در آلمان هستم. اما چند روز پیش خواندم که یک «عمهجان وزارتی» منرا از جمله جوانانی خوانده که مجاهدین «با زدوبندهای پشت پرده با دولت فرانسه، به فرانسه آوردند»!
عمهجان وزارتی که نوشتههایش تماماً همان انسان «مسلوبالاختیار» را تداعی میکند، علاوه بر ادعای مضحک زدوبند پشت پرده مجاهدین با فرانسه که مستقیم یا غیرمستقیم توسط وزارت اطلاعات آخوندی به او دیکته شده، مدعی است که من اجازهای «برای تماس با دیگران و یا نزدیکترین افراد فامیل و خانواده» ندارم و «حتی محروم از شرکت در مراسم ترحیم» مادربزرگم بودهام!)))
البته گناه اصلی عمه جان این است که دو دهه قبل به برادر زاده گفته اند مراقب باشد توسط مریم رجوی تبدیل به یک”آدم آهنی” نشود. و بعد هم تلاش کرده این دو را (به عنوان یک خواهر دلسوز) از لیبرتی و اسارت فرقه رها کند، غافل از این که برادر محترم تحت آموزشهای ایدئولوژیک مریم و مسعود رجوی بکلی مسخ شده و اخلاق و وجدان را فروخته است. محمد اقبال در این مقاله منت بزرگی بر سر دو خواهر گذاشته که با کمک وی و به اسم مجاهدین در اوایل دهه 60 از ایران خارج و در فرانسه پناهندگی گرفته اند، و در این سالیان (1984 تا 2010 میلادی) هم مسعود رجوی معادل 500 هزار دلار به آنها کمک مالی کرده است!.
اشاره داشتم که حمله همزمان پدر و پسر به”خواهر و عمه” چیزی جز یک دستورالعمل هماهنگ تشکیلاتی از سوی مریم رجوی نیست و افراد از خود اراده ای ندارند و باید هرچه تشکیلات به آنها امر می کند به انجام برسانند. اما چرا مریم قجرعضدانلو قادر به تحمل کوچکترین انتقاد حتی از سوی خانواده اعضای مجاهدین نیست؟ در این زمینه می توان با کمی کنکاش به نکات قابل توجهی رسید.
کرامت خانواده در تشکل مجاهدین خلق
پیش از شروع مباحث انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین، هرگز شاهد چنین ادبیات منحط و سخیف در مناسبات سازمان نبوده ام. طبیعی است که همه اعضای مجاهدین در درون جامعه ایران بزرگ شده و به درون تشکیلات قدم گذاشته اند، اما این تشکیلات است که به مرور زمان اعضای خودش را پرورش و رشد می دهد. به عنوان کسی که مدتها با عاطفه اقبال زندگی کرده ام، می توانم بخوبی تفاوت او با برادرش را درک نمایم، تفاوتی که ناشی از حضور در”درون و برون” مناسبات است. عاطفه برخلاف آنچه برادرزاده اش احسان در پایان دستنوشته ذکر کرده، انسان”بی عاطفه” ای نبوده و نیست. وی در ابتدای انقلاب مسئول نشریه”فریاد گودنشین” در تهران بود لذا مدتی پس از ورود به قرارگاه اشرف به بخش فرهنگی ستاد پرسنلی منتقل شد. کار اصلی وی”ویرایش و سانسور فیلم های سینمایی” جهت پخش برای نیروها بود. به عنوان یکی از همکاران عاطفه باید بگویم که وی زنی پرنشاط، مهربان، خوش برخورد و باعاطفه بود و برخورد محترمانه ای با دیگران داشت. پس از جنگ اول آمریکا با صدام، عاطفه مناسبات مجاهدین را تحمل نکرد و به اروپا اعزام شد و تا چندسال قبل (که هنوز نمی دانست در مناسبات مجاهدین چه جنایتهایی صورت گرفته است) همچنان با مجاهدین همکاری نزدیک داشت و بالاخره بعد از سلسله افشاگری جداشدگان، راه خود را تغییر داد و منتقد مجاهدین شد و تلاش زیادی برای رهایی اعضای اسیر مجاهدین از مناسبات فرقه در عراق انجام داد. بدون تردید اگر عاطفه این”اقبال” را نداشت که از همان اوایل نمایش”انقلاب مریم” مناسبات تنگ مجاهدین را رها کند و به اروپا برود، هم اکنون شبیه اکثر زنان اسیر در فرقه، انسانی وارفته، مستأصل و پرخاشگر بود و از ادبیاتی استفاده می کرد که مهوش سپهری و همکارانش آموزش می دادند و محمد اقبال آنرا فراگرفته است، و این جدا ماندن از مناسبات مجاهدین دلیل تفاوت ادبیاتی وی با برادر و برادرزاده اش است.
در همین مدت نیز شخصاً شاهد بوده ام که عاطفه نه تنها برخورد ناپسند با برادر نداشته که علیرغم اینهمه اهانت ها، همچنان با زبان محترمانه به مجاهدین نقد، و گناه برادر را نادیده می گیرد، و اتفاقاً مریم رجوی از همین بشدت خشمگین است و قادر به تحمل آن نیست، چون بخوبی می داند که این همان”زبان عواطف یک خواهر و زبان محبت آمیز یک خانواده نسبت به خویشاوند” است. زبانی که برخلاف ادبیات لمپنی فرقه مجاهدین، سرشار”عشق و محبت” است و برای اعضای یک فرقه، سمی مهلک و فروپاشنده است. مریم از این ادبیات در وحشت است و به همین دلیل طی سالیان گذشته نمی توانست فریاد عاشقانه مادران و خواهران مجاهدین در بیرون قرارگاه اشرف را تحمل کند و آنان را با سنگ و آهن هدف قرار می داد و زشت ترین واژه ها را نثار آنان می کرد. او از عشق و عواطف مادر و خواهری در هراس است چون می داند عامل فروپاشی تشکل اوست.
من از ابتدای انقلاب با مجاهدین بوده ام، در آن زمان خانواده ارزش و اهمیت بالایی داشت و مجاهدین بهترین روابط را با خانواده ها برقرار می کردند. در نشست هایی که همان زمان به صورت تیمی برگزار می شد، فرماندهان مجاهد از احترام گذاشتن به خانواده و کمک کردن به مادر و خواهر در امور خانه و مهربانی با آنان سخن می گفتند، و این نه یک توصیه، که به عنوان یک دستور تشکیلاتی و درس ایدئولوژیک ابلاغ می شد. مسعود در سخنرانی هایش مدام از مادران مجاهد و خانواده ها تمجید می کرد و بیشترین حمایت نیز از سوی خانواده ها نثار مجاهدین می شد. حتی با شروع عملیات تروریستی توسط مجاهدین، کماکان این احترام باقی بود. مسعود رجوی شخصاً این خاطره را نقل کرد که به فرزندان مجاهد محمدی گیلانی (رئیس دادگاه انقلاب) اجازه نداده مستقیم با پدرشان درگیر و ایشان را ترور کنند چون قصد نداشت حرمت”پدر فرزندی” نقض شود. وی همچنین در مورد آیت الله طالقانی اجازه نداد کسی چون عذری علوی طالقانی (جانشین فرمانده کل ارتش رجوی) بخاطر رابطه خویشاوندی سخنی بر زبان بیاورد که علیه وی و به نفع خودش باشد. همچنین با اینکه تمامی اعضای خانواده رضایی در تشکل مجاهدین بودند، نمی گذاشت که علیه پدرشان (حاج خلیل رضایی، که حاضر نشده بود وارد تشکل مجاهدین شود) حرفی بزنند هرچند که یکبار محسن رضایی طعنه ای به پدرش زد و مسعود تلاش کرد جلوی او را بگیرد…
اگر به اولین سخن شهرزاد صدر علیه عموی خویش که وی را”عموجان فرومایه” خوانده بود نگاهی بیندازیم، بخوبی نقش انقلاب ایدئولوژیک مریم را در آن خواهیم دید. این انقلاب از سال 1364 با ازدواج مسعود و مریم کلید خورد، یعنی درست از زمان دگردیسی سازمان مجاهدین و مبدل شدن به یک فرقه با رهبری عقیدتی بلامنازع!. انقلاب مریم، سرآغاز فرقه گرایی و ضدیت با خانواده بود. اگرچه دهسال طول کشید تا رجوی فرقه را به کمال برساند، اما از همان آغاز تغییرات چشمگیری در مناسبات مجاهدین برای”مطلق کردن” همه چیز به”رابطه با رهبری” کلید خورد و چهار سال بعد (1368) با ایجاد نفرت بین”زن و شوهر” همگانی شد و در مدتی کوتاه با جداسازی”مادر از کودک” به مراحل بالاتر جهش کرد و نهایتاً اواخر دهه 70، با طرح پروژه «نخ وصل» متکامل شد. در این پروژه همه مجاهدین می بایست از خانواده ابراز برائت می کردند و یادآوری خاطرات خانوادگی به عنوان یک گناه شناخته شد که هرمجاهد می بایست از آن با نفرت یاد می کرد تا نخ وصل خود به خانواده را پاره کند.
خانواده پس از صدام
بازی”نخ وصل” بعد از سقوط صدام برای مدت کوتاهی منتفی شد چرا که سیل خانواده ها از داخل و خارج ایران به سمت اشرف روانه شده بودند تا عزیزان خود را از جهنم رجوی نجات دهند. رهبری مجاهدین که خود را با سیلاب خطرناکی مواجه می دید بعد از مدتها پافشاری ناچار به پذیرش ملاقات خانواده ها با فرزندانشان شد و با یک پروژه کاملاً امنیتی به مدت چند ماه آنان را به داخل اشرف راه داد تا از این طریق شاید بتواند خانواده ها را فریفته و به جذب نیرو و استخدام جاسوس مشغول شود. اما این پروژه در همان گام اول با شکستی سنگین مواجه گردید و اینبار خانواده ها بودند که بر عزیزانشان تأثیر، و زمینه را برای جوانه زدن دوباره احساسات و عواطف در آنان مهیا می کردند. به همین علت به دستور مسعود رجوی، نشست هایی حول تخریب خانواده ها در بین مجاهدین برگزار شد که طی آن افرادی که خانواده به دیدارشان آمده بود باید اعتراف می کردند به اینکه ملاقات با آنان باعث دلسرد شدن شان از مبارزه و تشکیلات شده است و از این پس با خانواده دیدار نخواهند کرد، بخصوص که این خانواده ها با امکانات رژیم (جمهوری اسلامی) به اشرف اعزام شده اند!.
ورود کردن به چنین نشست هایی، هزاران تناقض دیگر را در افکار مجاهدین رقم زد که گام به گام تشکیلات را دچار خوردگی می کرد. تخریب خانواده به صورت آشکار و بی پرده در این نشستها، تفکر خانواده ستیزی را در مناسبات مجاهدین برقرار و نهایتاً راه به ضرب و شتم آنان برد به نحوی که حتی همسر سابق خانم سلطانی را وادار کردند جلوی نیروهای آمریکایی به وی (همسرش) اهانت کند و مورد ضرب و شتم قرار دهد. خروج مجاهدین از اشرف و انتقال آنان به لیبرتی، رخدادها را از حملات فیزیکی به حملات نرم منحرف نمود. در لیبرتی خانواده ها مجاز به ملاقات با عزیزانشان نبودند و شرایط دشواری برای آنان فراهم کرده بود. از این نقطه، وادار کردن اعضا به نامه نگاری علیه خانواده ها آغاز شد که همچنان در دستور کار مجاهدین قرار دارد. در همین چند سال گذشته می توان دهها نمونه از آنرا مثال زد. از وادار کردن دختر آقای حسین نژاد و دختر آقای محمدی به اهانت به پدرانشان، تا مجبور کردن کبری میرباقری به نامه نگاری علیه خواهرش (خانم زهرا میرباقری) و یا دهها نمونه مقاله نویسی برخی اعضا علیه جداشدگان… که همگی یک هدف را دنبال می کند و آن ایجاد نفرت و کینه جهت جلوگیری از رسیدن نسیم محبت خانواده ها به اسیران که بی تردید بهار زندگی را در دلهایشان جوانه می زند و موجبات جدایی از فرقه را فراهم می سازد که این معنایی جز فروپاشی تشکل رجوی نخواهد داشت. ترس مریم رجوی دقیقاً همین جاست که دلها به هم پیوند نخورد.
ترور بخش جدایی ناپذیر از ماهیت فرقه رجوی
اگر امروز مجاهدین به خود اجازه ترور شخصیتی نزدیک ترین وابستگان اعضای خود را می دهند، نشانگر تغییر رفتار آنان از اقدامات خشن به ترورهای نرم نیست. مریم رجوی معتاد خشونت است و چون بازوی نظامی خویش را از دست داده و امکان قتل زنجیره ای جداشدگان هم برایش فراهم نیست، بناچار خود را با ترورهای نرم مجازی سرگرم نموده است. فراموش نمی کنیم تا همین چند سال پیش در قلب اروپا و آمریکا به صورت سیستماتیک و سازمان یافته به اکسیون جداشدگان منتقد حمله ور می شد با قمه و چماق آنان را مجروح و مصدوم می ساخت. اما امروز نه ارتش آزادیبخش برایش باقی مانده که برای اقدامات تروریستی به داخل شهرهای ایران بفرستد و نه آبروی چندانی در اروپا دارد که همان را هم در طبق اخلاص بگذارد و هزینه کند. تنها کاری که فعلاً برایش ممکن است، به میدان مجازی فرستادن چماقداران و قداره بندان چاله دهان است تا از این طریق دهان و قلم افشاگران را ببندد و بکشند تا ریزش نیرو را هرچه کندتر کند.
طبعاً این دوران هم خواهد گذشت و این”عروس جنگ” نیز به شوهر غارنشین خود خواهد پیوست و تشکل مجاهدین بیش از پیش بی دنباله و بی رهبر به حال خود رها خواهد شد. آنچه واضح است، انتظار برای تغییر ماهیت این فرقه جز خیالی خام نیست و ماهیت مجاهدین خلق پس از قدرت گرفتن رجوی نمی تواند جدا از خشونت و ترور باشد همانطور که ماهیت”کیش شخصیت و طلاق اجباری” سازمان نیز هرگز تغییر نخواهد یافت و هرگونه تغییری در آن به معنای پایان تشکل مجاهدین خلق خواهد بود. لازم است هموطنان تا جای ممکن مردم اروپا را آگاه سازند که خطر حضور این فرقه با تفکرات خشونت آمیز در کنارشان، با گذر زمان بسیار بیش از حضور القاعده و داعش در آنجا خواهد بود.
حامد صرافپور