به بهانه بازخوانی شورش مسلحانه مجاهدین در ۳۰ خرداد ۶۰
در پی مجموعه انتخاباتی که در سال 58 برگزار شد (مثل همه پرسی قانون اساسی، مجلس خبرگان ، انتخابات ریاست جمهوری و انتخابات مجلس)، سازمان که علیرغم همه تبلیغات و دعاوی که در خصوص مقبولیت بی نظیر خود در میان تودههای مردم انجام میداد، از پروژه قبضه نظام حکومتی جمهوری اسلامی از طریق فرایندهای دمکراتیک تقریبا ناامید شد. از این رو برنامههای سازمان برای قیام مسلحانه و اصطلاحا «انقلاب در انقلاب» برای سلطه بر حکومت، زودتر از پیش بینیها کلید خورد و به اجرا درآمد.
بنی صدر که به واسطه توهم و خودشیفتگی حادی که از رای 11 میلیونی به او عارض شده بود، گمان میکرد که همه قدرت ها باید به او ختم شود، و سایر قوا و نهادهای حکومتی و انقلابی باید تایید کننده بی چون و چرای رفتار و برنامههای او باشند، وقتی با مقاومت نیروها و نهادها در برابر این خوی دیکتاتوری خود مواجه شد، خیلی زود سرخورده گردید و کم کم جامه ی اپوزیسیون نظام را بر تن کرد.
جریان انتخاب نخست وزیر و درگیری های بنی صدر با سایر ارکان حکومت اسلامی، کار را به جایی رساند که رئیس جمهور کشور، در سخنرانی های عمومی خود شروع به اتهام زنی و زیر سوال بردن کلیت نظام جمهوری اسلامی با عنوان «اقلیتی چماقدار» کرد که اجازه نمی دهند منتخب مردم به خواست و اراده ی مردم عمل کند.
سازمان مجاهدین که تا اواسط تابستان 59 از دشمنان سرسخت بنی صدر محسوب می شد، رندانه و به صورت خزنده شروع به سرمایه گذاری روی موضع گیری های ضدنظام رئیس جمهور کرد و با صدور بیانیه ها و اعلامیه ها و انجام سخرانی ها، خود را به عنوان حامی اصلی رئیس جمهور در برابر «فاشیسم مذهبی» ، «ارتجاع روحانیت» و «حزب چماقداران (حزب جمهوری) » مطرح کرد.
کار به جایی رسید که خیلی زود با چراغ سبز بنی صدر، اعضای سازمان به صحنه گردانان اصلی دفتر رئیس جمهور موسوم به «دفتر هماهنگی همکاری های مردم و رئیس جمهور» تبدیل شوند.
حقیقت این بود که بنی صدر گمان می برد در کسوت جانشین فرمانده کل قوا و مسوول ارتش و نیروهای انتظامی، میتواند نهادهای مسلح انقلابی مثل سپاه، کمیته و بسیج را به حاشیه ببرد و نیروهای مسلح کلاسیک کشور را برای اهداف و برنامههای خود به کار بگیرد.
اما تیر بنی صدر به سنگ خورد و او نتوانست از ظرفیت نیروهای مسلح برای قبضه ی قدرت و کنار زدن رقبا استفاده کند. از این رو، وقتی دست دوستی مجاهدین را به سوی خود دراز شده دید، در درجه اول تصور کرد که می تواند از توان نظامی سازمان و نیروهای شبه نظامی سازماندهی شده ی آن موسوم به «میلیشیا»، به عنوان اهرم فشار بر حاکمیت و به ویژه شخص آیت الله خمینی استفاده کند تا امتیاز بگیرد.
در واقع سازمان هم به نیروهای خود و به ویژه میلیشیا برای اجرای سناریوهای خطرناک و پلید خود، امید زیادی بسته بود. تا قبل از 30 خرداد 60، سازمان مدعی بود که حدود 10 هزار نیروی میلیشیا دارد و به این امر بسیار مینازید. اما با ورود زودهنگام به عرصه تقابل مسلحانه و تعجیل در رو کردن نیات پلید خود، عملاً موجب ضربه خوردن و نابودی بخش عمده ی این میلیشیا شد.
و کلام آخر از زبان خود مسعود رجوی که یکباردر نشست درونی گفت اگر به استراتژی و حضورمان در عراق شک کنیم و بگوییم اشتباه کرده ایم، بایستی قدم به قدم به عقب برویم و نهایتاً به 30 خرداد شک کنیم و بگوییم پس 30 خرداد اشتباه بود.
این سخنان البته پاسخ به کسانی بود که در مورد آمدن به عراق حرف داشتند و موج نارضایتی بالا گرفته بود. ولی این یک واقعیت است، واقعیتی سخت که مجاهدین در 30 خرداد بزرگترین اشتباه تاریخی خود را مرتکب شدند و رو بروی نظامی ایستادند که پایگاه اجتماعی مستحکمی داشت. کما اینکه هنوز پس از 38 سال از آن ماجرا سرپا ایستاده و با کشورهای بزرگی همچون آمریکا سرشاخ شده است. رجوی هرگز به این اشتباه تاریخی خود اعتراف نکرده و نخواهد کرد چون اعتراف به اشتباه، تبعات مهلک تری در پی دارد.
30 خردادسال 1360، آغاز مسیر طولانی خیانت و جنایت سازمان و تشکیلاتی بود که 17000 شهید ترور بر جای گذاشت و از هیچگونه جنایت وخیانتی در حق ملت ایران چشم پوشی نکرد، از کشتار مردم کوچه و خیابان با تشکیل نیروهای میلیشیا، تا همدستی با صدام در جنگ، با تشکیل ارتش آزادیبخش از بازمانده های میلیشا و صدها مورد جنایت دیگرکه البته بررسی این کارنامه سیاه مجال و مقالی مفصل می طلبد.