در سالهای 1377 تا 1388 در داخل مناسبات قرقه رجوی که با نیرنگ و فریب مانند این روزها نیروهای خود همچون ماها را سرگرم کند بحثی را بعنوان جذب نیروازداخل درنشستها شروع کرد.با این عنوان که مگر نمی گویید نفرجدید نیست این همه نیروازداخل که منتطر یک اشاره هستند واول از خانواده های خودتان شروع کنید.
البته رجوی ، سرکرده فرقه مجاهدین خلق ازاین بحث چند هدف را پیش می خواست ببرد.
یک اینکه رقابت و چشم وهم چشمی بین نفرات بیندازد وهمه را چند صباحی در گیر این بحث بکند.
خوب در بین افراد هم کسانی بودند مانند ماها که سالیان بود از خانواده خیری وحتی شماره تلفنی نداشتیم.
دومین گروه کسانی بودند که حتی اگر شماره یا تماسی داشتند به آنها اعتمادی نبود.
واما سومین گروه به حساب زنان با صلاحیتی بودند که با یک تلفن سحر آمیز در طی چند روز تعداد زیادی نیروی جوان ازداخل وخارج جذب می کردند. امثال فهیمه اروانی و دیگران که این هم برنامه از پیش تعیین شده ای بود که تو سر بقیه بزنند و بگویند حال به واقعیت پی بردید که صلاحیت این زنها در هرکاری بیش از شماست.
و اما واقعیت چی بود؟ فرقه مجاهدین خلق در کشورهای همسایه مانند ترکیه، پاکستان و کشورهای حاشیه خلیج فارس نفراتی داشت که به عناوین مختلف برایش کار می کردند (این رااز نفری که خودش دراین کشورها بوده برایم بعدها تعریف کرد) بعد از مدتی نشستهای پی در پی شروع شد که فهیمه اروانی با یک تلفن چندین نفر را به سازمان وصل کرده یا فلان مسئول از خارج با یک تلفن دهها نفر را جذب کرده و در حال آمدن و پیوستن به ارتش آزادی هستند. و همینها نیروهای خودمان هستند که در داخل قفل شده بودند ولی ما آن بنده خداها را در چنگال رژیم گیر انداخته بودیم. ولی دیدید با فقط تعداد کمی از مسئولین همه به جای اصلی خود که باید سالهای زودتر این کار انجام می شد ولی از کم کاری همه ماها بوده است.شاید صدها نفر هم کشته یا در زندان باشند که خدا سر این موضوع از تقصیرات همه ماها بگذرد. ولی اشکال ندارد چون همه با هم هستیم آماده باشید برای نیروهای جدیدالورود.
نشستها به همین اکتفا نمی کرد.نفرات بایستی می نشستند پروژه می نوشتند و تعریف و تمجید از دست اندرکاران که به اصطلاح ارتش آزادیبخش را می کردندکه با نیروی جوان دارند سازمان را بازسازی می کنند (البته همین نیروی جوان بعد معلوم شد که به چه بلایی گرفتار شدند) بعد از مدتی به اصطلاح نیروهای جدید تشنه آزادی وارد فرقه مجاهدین شدند آنهم با چه سروصدایی وجشن همراه با آهنگهای مانند (اندک.اندک جمع مستان می رسند) همان روز محل آنها را به بهانه آموزش نظامی وبه اصطلاح انقلاب ایدولوژیک درونی از سایرنفرات جدا سازی کردند که کسی با آنها به جز افراد از پیش توجیه شده تماس نداشته باشد. ساختمان جدا و نگهبان مستمر درب ورودی محل آنها ولی مشخص بود که تعدادی را از ترکیه و تعدادی از بچه های بلوچستان که برای کار به کشورهای خلیج فارس و یا پاکستان رفته بودند در بین آنها بودند. تا مدتها هیچ کس بجز همان افراد مشخص شده با این نفرات تماس نداشت مگر درجشنها و یا مهمانی های که خودشان ترتیب می دادند که آنها هم شرکت می کردند ولی برای هر کدام چند نفرنگهبان گذاشته بودند که کسی با اینها تماس نگیرد. اگر میزی که برای صرف غذا چیده شده بود نفرات مشخص شده ای بایستی انجا می نشستند.حال اگر بر حسب اتفاق بطورغیر منتطره نفری میرفت آنجا نفرات از پیش تعیین شده اطراف اورا می گرفتند که حرفی ردوبدل نشود. بارها شنیده می شد که همین افراد گفته بودند که چرا مارا از بقیه جدا می کنید؟ ولی هر بار بهانه ای داشتندکه به آنها بگویند یا آموزشتان تمام نشده یا هنوزبحثهای انقلاب مانده تا شماها گواهینامه قبولی و ورود به یگانها را داشته باشید. در نهایت روز موعود فرا رسید.
اول بایستی این نفرات در یک مهمانی باعنوان جشن اتمام دوره با حضور همه افراد قدیمی شرکت کرده و بعد از شام روی سن می رفتند و پس از معرفی خودشان با نام مستعار و از دوره ای که آشنا و وارد فرقه شده بودند ، تعریف و تمجید می کردند. که ما چی بودیم ولی الان با انقلاب در اوج هستیم. و از این حرفهای دیکته شده. شام تمام شد. و نوبت به این مرحله از کار رسید. نفراول که اهل سیستان بود و سواد خواندن و نوشتن هم نداشت رفت بالای سن وخودش را معرفی کرد درهمین حد.
نفر دوم که پشت میکروفون قرار گرفت خودش را معرفی کرد وسپس گفت من برای کار در اروپا به ترکیه آمدم که با یک نفر ایرانی آشنا شدم و گفت من برایت کار درست می کنم. همین را گفت ولی میکروفون قطع شد ومسئول نشست با صدای بلند گفت یک کف محکم برایش بزنید. نفر مانده بود که چکارکند.نفر مشخص شده رفت با او دیده بوسی کرد و بیرون رفتند. ولی بقیه در این ابهام ماندند.تا همین نفر به دلیل کاری که داشتم و مراجعه می کرد با او دوست شدم ویک شب داستان آنروز را از او سوال کردم.
که گفت موضوع این بوده که آن نفر گفته تو به مدت دوماه بیا عراق و ما آنجا کار تورا درست می کنیم که به اروپا بروی و…
بله دراین روزها در دنیای مجازی گفتگوی خانواده هایی را می بینم که درست عزیزانشان به همین فریب و نیرنگ فرقه هنوز اسیرودربند فرقه مجاهدین فریبکار هستند. ولی نا گفته نماند این دوست سالهای قبل با کمک مادرش از فرقه رهایی یافت. به امید اینکه تمام این نفرات یک روز هم شده زودتراز اسارت این فرقه با کمک سازمانهای بین المللی وبا کمک خانواده هایشان رهایی یابند..
غلامعلی میرزایی