خاطرات سیاه ، محمدرضا مبین – قسمت چهل و دوم
در مدت کوتاه فرارصدام تا اشغال عراق به دست آمریکائی ها ، سازمان هر چقدر که در توان داشت، غنائم جمع کرد و حتی از اهالی روستاها، اموال دزدی آنها را به قیمت های بسیار پائین می خرید و به اشرف منتقل می کرد. تقریبا اکثر زرهی های سپاه دوم عراق ( فیلق 2 )، توسط رجوی مصادره شد! بسیج بزرگی برای خرید اموالی که عراقی ها دزدیده بودند آغاز شده بود.اتوبوس های شرکت واحد بغداد و لودر و بولدوزر نیز در زمره این خرید ها و غنیمت ها بود. هنوز سرنگون شدن دولت عراق، از طرف سازمان تکذیب می شد. بعد از استقرار آمریکایی ها در عراق و زمانی که هنوز کنترل کامل به همه شهرها نداشتند باز هم مجاهدین دست به جمع آوری غنایم و وسایلی که از قرارگاههای عراقی و شرکت ها و موسسات به جا مانده بود می زدند، در یک مورد شنیدم ، یک لودر دولتی توسط یکی از اهالی روستاهای اطراف در بخشی از خانه اش مخفی شده بود و دور آن دیوار کشیده بود ؛ مجاهدین متوجه شدند ولی روستایی بخت برگشته حاضر به اقرار نبود که به دستورسیامک دیانتی با کامیون وارد خانه این روستایی شده و همه دیوارهای کاه گلی اش را خراب کرده تا لودر را پیدا کردند , روستایی فقط توانست زن وبچه اش را از مرگ نجات دهد.
اما در نهایت این در هم به روی سازمان بسته شد.
دیگر، ترددات به بیرون ، فقط در حد موارد حاد پزشکی و خریدهای کلان و با اسکورت نیروهای آمریکائی میسر بود. درب اشرف به کنترل نیروهای ائتلاف در آمد. گهگاه جیپ های آمریکائی را نیز در درون قرارگاه می دیدیم. ارتش آزدایبخش رجوی دیگر زمین گیر شده بود.
دوران قرنطینه اشرف شروع شد.
زمزمه های تسلیم و قضیه های تردد های قبلی با پرچم سفید و مجوزهای خروج از اشرف برای بیماران اورژانسی و … در تناقضات اعضاء در نشست های مختلف سر باز کرد. همه دیگر بصورت آشکار از اسارت و تسلیم سخن می گفتند. یک روز قبل از پیام مسعود، این زمزمه بودکه قرار شده حفاظت ما را آمریکائی ها به عهده بگیرند. تانک های ام یک آمریکائی وارد قرارگاه شده بودند. هلی کوپترها بالای سرمان آمده بودند. داخل اشرف در کنترل کامل آمریکائی ها بود. قرار شد تانک ها به شمال اشرف منتقل شود. کار انتقال شروع شد. اتاق تسلیحات تخلیه و به محل گفته شده انتقال یافت. فرمانده مقر در نشستی کوتاه همه را توجیه کرد که باید همه همکاری کامل بکنند، کسی حق ندارد حتی یک فشنگ نیز نگه دارد. همه نیروها از خود بیخود ( در سازمان به این حالت” واو” می گفتند ) شده بودند. سالها می گفتند که سلاح فردی ناموس هر مجاهد خلق است. اما ما باید از سلاح ها خداحافظی می کردیم. هواپیماها در ارتفاع بسیار پائین و با سرعت کم، در پرواز بودند، صورت خلبان ها را می شد دید. گردآوری سلاح ها آغاز شده بود و مراحل پایانی را طی می کرد. بعد از امضای قرارداد آتش بس با آمریکا این دومین گام مهم بود. سال 2003 (1383) یکی از پرتنش ترین سالها برای سازمان بود.
صحبت از کنوانسیون ژنو و تحت حفاظت گرفتن توسط آمریکائی ها شروع شد. در ماه می سال 2003 ، پیامی از مسعود رجوی در سالن اجتماعات، پس از مقدمه چینی اف جی قرارگاه قرائت شد. خلاصه متن آن پیام ننگین رجوی بدین شرح بود:
پیام از شیرهمیشه بیدار به افسران ارتش آزادیبخش!
در جریان حمله نیروهای ائتلاف و سقوط دولت عراق ، من یک بار دیگر چون فروغ جاویدان، در معرض یک انتخاب تاریخی قرارگرفتم. یکباردیگر در این سرفصل تاریخی باید تصمیم می گرفتم. من باید بین سلاح و سلاح دار یکی را انتخاب می کردم، من و مریم پس از ساعت ها جلسه و … سلاح دار را انتخاب کردیم. من تک تک شما را از پس هزار دریای رنج و خون بدست آوردم… این آغاز پایداری پرشکوه مجاهدین برای پیروزی در اشرف است. از این لحظه ببعد همه مجاهدین مسئولانه و آگاهانه باید اصول مناسبات تشکیلات آهنین خود را نشان بدهند…”
من دیگر هیچ چیز را نمی شنیدم. وقتی بخود آمدم که سرود فرمان مسعود از بلندگوهای سالن غذاخوری پخش می شد و ما مثل یک ربات آنرا تکرار می کردیم.
غروب استراتژی جنگ آزادیبخش نوین در عراق فرا رسیده بود.
در یک غروب به یاد ماندنی در مزار مروارید ( گورستان اشرف )، مراسم خداحافظی از زرهی ها برگزار شد و مجاهدین بصورت رسمی از زرهی و سلاح خداحافظی کردند. اما هنوز سران سازمان می گفتند که همین آمریکائی ها بزودی مجبور خواهند شد سلاح های ما را برگردانند. اما هرگز این اتفاق نیافتاد و در روزها و هفته های بعد شنیدیم و دیدیم که تمامی سلاح ها معدوم شدند وحتی لوله های زرهی بریده شد.
مجاهدین دیگر با چماق و چوب دستی به نگهبانی از مقرها مشغول بودند. در اطراف تمامی مقرها دو سه ایستگاه نگهبانی مستقر شده بود و چوب بدست به سمت محل خواب اعضای سازمان نگهبانی می دادیم تا کسی فکر فرار به سرش نزند.
برای پرکردن وقت اعضای بیکار و اسیر هم سازمان چندین کلاس تئوری را استارت زد و دانشگاهی نیز برای رشته های فنی کاردانی شروع شد که تعدادی استاد عراقی آمده وبا یک مترجم درس می دادند ، من هم در کلاس کاردانی برق سازماندهی شدم. خلاصه باید یک طوری سازمان، سرمان را مشغول می کرد.
ادامه دارد …
محمدرضا مبین ، کارشناس ارشد عمران ، سازه