من به شخصه و در طول تمامی این مدت در رابطه با اعضایی که هنوز در مناسبات فرقه مجاهدین خلق هستند دوست نداشته و ندارم که مطلبی بنویسم. حتی اعضایی که شاید تحت اجبار تشکیلات و یا اظهار وجود، من را با شیوه های غیر اصولی و گاها خارج از معیارهای اخلاقی برای خشنودی رجوی و گرفتن دست مریزاد از او مورد لطف ومحبت خود قرار دادند. چرا که اعتقاد دارم بجز رجوی وتعدادی پادو و جیره خوار شناخته شده اش که عملا سرنوشت شان را با رجوی گره زده و آینده ای ندارند مابقی؛ قربانیان این فرقه محسوب میشوند که می بایست شیوه گفتاردرمانی را درخصوص انها بکار گرفت.
ولی درمواردی همانند اقای اسدیان که شیوه گندم نمایی وجوفروشی درپیش می گیرد وتلاش میکند برای توجیه ولاپوشانی پروسه مشعشه گذشته خود لاف درغربت زده ولغز مبارزه بخواند سکوت گاهی سخت است واحساس میکنم اگر سکوت کنم در وهله اول بخودش خیانت کرده ام چرا که گاها با به رخ کشیدن گذشته برخی از افراد و نشاندن انها درجایگاه اصلی شان ممکن است از توهم خارج شده وبه خویشتن خویش برگردند. مقاله آقای اسدیان در رابطه با آقای رضا اکبری نسب را خواندم.
ابتدا قدری تامل کردم چون تا انجایی که من اقای اسدیان را می شناسم این ادبیات و بحث انقلابی و مبارز بودن ومرزبندی وپیروی از اصول وپرنسیب به ایشان نمی اید! انهایی که با اقای اسدیان در مناسبات اشنایی دارند بخوبی بیاد می اورند که ایشان نمونه بارز شلختگی، بی بند و باری ، نداشتن مرزبندی و دریک کلام غریبه با مبارزه و رنج ودرد بود. فکر می کنم بهترین مطلب را رهبرش دریکی از نشست های ایدئولوژیکی در قرارگاه بدیع ودرجمع اعضای ستادهای تبلیغات روابط خارجی و سیاسی در حق او ادا کرد. آنجا که در مقابل دیدگان همه چشم در چشم به وی گفت از نظر من تو نه یک نویسنده، نه یک روشنفکر، نه یک مبارز! بلکه درمناسبات ما یک مستاجر بدون اجاره هستی! که به اندازه خورد وخوراک و پوشاکت هم کارنمیکنی!
موهای ژولیده، صورت نتراشیده، پیراهن از شلوار بیرون افتاده و کفش های تا شده و خاک خورده و بی حالی و تلوتلو و لب پر خوردن مشخصات اصلی حمید اسدیان بود. درزمانی که اعضا درگرما وسرما در مانور و عملیات بودند وجانشان را در کف گرفته بودند جناب اسدیان با همان گردبند طبی همیشگی که درهنگام عملیات وا حساس خطر در قالب تمارض به گردن می بست در کتابخانه پرسه میزد و درلابلای کتاب ها میگشت تا فرارش از صحنه عملیات را توجیه کند و بجای ریسک از دست دادن جان! چرندیات بهم ببافد.
از اقای اسدیان باید پرسید یک بار درگرمای کشنده اشرف خیابان 100 را جارو زدی؟ یک بار درگرما و سرما درپارگینگ زرهی حاضرشدی تا ادوات زرهی که رجوی برای پرکردن وقت اعضا از ارتش عراق به شرط برگرداندن گرفته بود را سرویس کنی؟ یک شب دربرج ها نگهبانی دادی؟ تحت امر اشپزخانه وساعت ها بیگاری کردی؟ درکدامیک از عملیات ها شرکت کردی؟ پاسخ این سوال ها برای ما که مشخص است تنها پروسه کاری شما عضویت در شورای ملی مقاومت بود که آن هم باز بقول رجوی روی دست سازمان باد کرده بودید.حضورتان درمناسبات بریدگی را ترویج و اعضا را مسئله دار می کرد. شما را به شورا تبعید کرد.
کسی باید از انقلابی گری ومبارزه دم بزند که خودش لااقل دستی در آتش داشته باشد.اقای اسدیان شما درقبال خون و رنج و آوارگی اعضا است که نفس می کشید ودرپاریس زندگی می گذرانی. این نان حرام را چگونه می خورید؟ الان که دیگر خبری از عملیات و خون و کشته شدن نیست. انقلابی ومبارز شده اید؟ کی از مستاجری بیرون امدید؟ آقای اسدیان در پیرانه سر شرم وحیا کنید و برای چند روز دنیا و پرکردن شکم اینقدر واقعیت های درونی خودرا به دیگران نسبت ندهید حداقل باخودتان خلوت کرده و پروسه خودتان در بدیع و اشرف را مرور کنید! اگر یک جو انقلابی گری و پروسه مبارزه در کارنامه تان دیدید به ما اطلاع دهید.
اکرامی