از سازمان حنیف چیزی باقی نمانده است

پانزدهم شهریور هزار و سیصد و چهل و چهار ، روزی بود که محمد حنیف نژاد بهمراه سعید محسن و اصغر بدیع زادگان سازمان مجاهدین را تاسیس کردند. جوانانی انقلابی با افکار مذهبی، برعلیه استبداد ستم شاهی به پا خواستند و مشی مبارزه مسلحانه را پیش گرفتند. آنها با مطالعات شبانه روزی از جامعه ایران ودیگر انقلابات کشورهای دیگر، به این نتیجه رسیدند که برای از بین بردن ظلم و ستم و نابرابری در جامعه، بایستی سلاح بدست بگیرند و تا سر حد جانشان مبارزه کنند. اما اگر محمد حنیف میدانست که سرنوشت سازمانی که او بنیان نهاده بدست مسعود می افتد و حال و روزش این میشود که امروز مشاهده میکنیم، شاید که از خیر تاسیس سازمان و مبارزه و همه چی میگذشت!
محمد حنیف و یارانش تا پای جان بر سر اعتقاداتشان ایستادگی کردند و نهایتا جانشان را برسر عقاید و اهدافشان فدا کردند. آنها سازمانی ضد امپریالیستی تاسیس کردند و مشکل اصلی جامعه ایران را وادادگی شاه در مقابل امریکایی ها میدانستند و دخالت کشورهای غربی و خصوصا امریکا را باعث نابرابری و ظلم و ستم در جامعه ارزیابی کرده بودند. بطوریکه حتی برای کوتاه کردن پای امریکایی ها در ایران توسط تیم های عملیاتی شان، چند مستشار نظامی امریکایی را در همان سالیان در تهران ترور کردند. آنها سرودهای انقلابی ضد امریکایی مانند”سر کوچه کمینه مجاهدین پر کینه امریکایی بیرون شو خونت روی زمینه” ساختند و تلاش داشتند که حس و انگیزه مبارزه ضد امریکایی را در بین جوانان و اقشار تحصیلکرده و مشخصا دانشگاهی بالاتر ببرند!
سرانجام سازمانی که حنیف نژاد و یارانش روزی با اهدافی کاملا ضد امپریالیستی تاسیس کردند، اینست که اکنون در آلبانی مشاهده میکنیم. فرقه ای تا اعماق متحجر و فرورفته در وطن فروشی و خیانت به مردم ایران!
مسعود رجوی که تنها جان سالم بدر برده از مرکزیت سازمان در زندان شاه بود بعد از آزادی از زندان در سال 1357 ، زمام امور را بدست گرفت. او که بهتر از هرکسی میدانست که در زندانهای شاه کم آورده و با همکاری هایش با ساواک، حکم اعدامش به ابد تخفیف داده شده است، کوشید تا با تصفیه های درونی و با از بین بردن کسانی که با او در زندان بودند و میدانستند دلیل زنده ماندنش را، شرایطی را مهیا سازد که به نفر اول سازمان با اختلاف نسبت به بقیه تبدیل شود تا برای هر آنچه که میخواهد انجام دهد، مانعی نداشته باشد.
ازین رو خود بعداز اعلام جنگ مسلحانه با رژیم حاکم بر ایران، به فرانسه گریخت و تمامی اعضای مرکزیت و رده بالای سازمان را در ایران برای ادامه مبارزه باقی گذاشت. هرکسی میدانست که ماندن در تهران به مثابه دستگیری یا کشته شدن خواهد بود و این چیزی بود که مسعود بدنبالش بود. در 19 بهمن 1360 ، موسی خیابانی و دیگر اعضای رده بالای سازمان کشته شدند.مسعود بعد از یک نمایش پوشالی و ریختن اشک تمساح برای موسی و دیگر اعضای کشته شده، سر و ته قضیه را بهم آورد و ظرف کمتر از شش ماه، دختر بنی صدر را جایگزین همسر اول خود که با موسی از بین رفته بود کرد. یعنی حتی حاضر نشد تا سال آنها صبر کند.
مسعود که شخصیتا از یک سو آدم ضعیف النفس و از سوی دیگر بشدت جاه طلب بود، رفته رفته زمینه را برای تبدیل کردن سازمان از شورای مرکزی به رهبری عقیدتی فراهم کرد و در سال 1364 ، مریم که همسر اول مهدی ابریشم چی بود را مجبور کرد از شوهرش طلاق بگیرد و خودش را به عقد او درآورد! کاری که شاید در طول تاریخ آنهم در این سطح بی سابقه باشد! با تبدیل شدن مسعود بعنوان رهبر عقیدتی ، مسعود زمام امور را محکمتر از قبل و دست نیافتی تر از قبل بدست گرفت.
با اشتباهات استراتژیکی پشت سر هم و مشخصا با رفتن به عراق و هم پیمان شدن با دشمن ترین دشمن مردم ایران یعنی صدام، مسیر حرکت سازمان را بسمتی برد که دیگر نه راه برگشت داشت و نه راه پیشرفت! بعد از آتش بس بین ایران و عراق، استراتژی عراق رفتن هم به بن بست خورد. چرا که دیگر امکان انجام عملیات نظامی گسترده علیه ایران از خاک عراق میسر نبود. اما مسعود بجای اینکه سازمان را از عراق خارج کند و برای کار سیاسی به اروپاو امریکا بازگرداند، سرنوشت خودش را با صدام گره زد و با حمایت تمام قدی که صدام از وی داشت، هر جنایتی که میتوانست در حق هم نیروهای خود وهم مردم ایران فرو گذار نکرد!
با سرنگونی صدام و تسخیر عراق توسط ارتش امریکا، تمامی شعارهای مسعود رجوی در حمایت از صدام به یکباره تغییر 180 درجه ای کرد و آنها را به متحد استراتژیک امریکا تبدیل نمود! کار تا جایی بالا گرفته بود که مسئولین سازمان به نیروهایشان میگفتند که به امریکایی ها بگویید که ما از ابتدا با صدام مخالف بودیم و او رایک دیکتاتور میدانستیم! آنها با سرعت هرچه تمامتر از مواضع قبلی خود فاصله گرفتند و تلاش کردند که بصورت سقوط آزاد، به دامان همان امپریالیستی فرود آیند که روزی مستشارانشان را در خیابانهای تهران ترور میکردند! دیگر امریکا بد نبود. امریکا شده بود دوست درجه یک و متحد استراتژیکی (برادر مسعود و خواهر مریم)!! آنها آنچنان حرفهای گذشته خودشان در خصوص ضدیت با امریکا را انکار میکردند که اگر آدمی به گوش خودش نشنیده بود شک میکرد! آنها برای ماندن دست به هر خیانتی هم در حق خودشان،هم در حق شهدایشان، بنیانگذارنشان و از همه مهمتر مردم ایران زدند! آنها برای ضربه زدن به مردم ایران و کشور ایران، دست دوستی به رژیم صهیونیستی و سعودی ها و هرکس و ناکسی دادند فقط بخاطر اینکه باقی بمانند واینها همه محصول رهبری نالایق و ناشایست مسعود رجوی و مریم قجر بود که با سازمانی که روزی سرلوحه اش فدا و صداقت بود و همین روحیه در بین مسئولین و رهبرانش بود که جوانان زیادی را جذب خودشان میکرد به سازمانی تبدیل شد که سرلوحه اش دروغ و تظاهر شده بود!
حقیقتا از سازمانی که روزی حنیف و یارانش تاسیس نمودند، چیزی جز مشتی افراد عقده ای، خسته، افسرده، پشیمان و درخود فرو ریخته چیزی باقی نمانده است!
الف عباسی

خروج از نسخه موبایل