شاید ماجرای دردناک مصطفی محمدی و دخترش سمیه را که گهگاه در رسانه های گوناگون منتشر می شود، شنیده باشید. مصطفی و همسرش محبوبه بیش از بیست سال است که برای آزادی دخترشان از چنگال فرقه رجوی تلاش می کنند. آن ها تجربیات تلخی در کانادا، عراق و آلبانی از سر گذرانده اند اما اجازه نیافتند که با دخترشان ملاقاتی داشته باشند. در عوض از سوی تشکیلات مجاهدین خلق برچسب «مزدور رژیم» خوردند. داستان مبارزه سرسختانه ی مصطفی محمدی برای نجات دخترش چندین بار در فیلم های مستند و رسانه های خبری سرشناس پوشش داده شده است. در مقابل سمیه تحت فشار و مغزشویی فرقه ای، در رسانه تبلیغاتی مجاهدین خلق علیه پدر و مادر خود شهادت داد و آن ها را عامل جمهوری اسلامی دانست.
این در حالی است که داستان های بسیار دیگری از زندگی پر رنج و درد پدران و دخترانی وجود دارد که درساختار فرقه ای مجاهدین خلق قربانی شده اند. ماجراهای آن ها اگر بیشتر از قصه محمدی ها دردناک نباشد، کمترنیست. در زیر به تنها سه مورد از صدها خانواده ای که توسط ساختار فرقه ای تحت فرمان مسعود و مریم رجوی متلاشی شده اند اشاره می کنیم؛ داستان سه پدر و سه دختر که قربانی کیش شخصیتی رجوی شدند.
قصه علی رضا بشیری : او تنها پس از دوسال از زمان پیوستش به مجاهدین خلق تصمیم به خروج از تشکیلات گرفت، کمپ اشرف در عراق را ترک کرد در حالی که همسر و فرزندش در آن جا مانده بودند. همسرش ماند چون تحت تعلیمات مسعود رجوی و در پی طلاق اجباری اجازه نداشت به شوهر خود بپیوندد. چندی بعد علی رضا موفق شد دخترشان نوشین را در حالی که بیمار و تب دار بود از سازمان بگیرد اما تلاش های او برای خارج کردن همسرش راضیه خبازان بی ثمر ماند. علی رضا و نوشین بارها برای برگرداندن راضیه از نروژ به عراق سفرکردند اما هرگز اجازه نیافتند ملاقاتی خصوصی با او داشته باشند. راضیه تنها یکبار اجازه یافت تحت نظارت مسئولان مافوقش با آن ها دیدارداشته باشد و جرات نکرد که تمایل خود برای خروج را ابراز کند؛ به آن ها قول داد که تا شش ماه دیگر به آن ها بپیوندد اما هرگز موفق نشد.
نوشین از سنین کودکی دیگر مادر خود را ندیده است. او اکنون خودش مادر است. او از خاطرات کودکی خود می گوید: « بابا بهم می گفت که مامان بر می گرده. من حدودا چهار سالم بود. هر وقت یک خانم خوشکل می دیدم به بابا می گفتم میشه ازش بپرسی ببینی دوست داره مامان من بشه. دوست داشتم مامان داشته باشم.»
قصه اسماعیل رضایی: اسماعیل همین چند هفته پیش در کمپ اشرف سه در آلبانی فوت شد. مطابق معمول خبر فوت او در رسانه های فرقه منتشر شد. او در گورستان مخصوص اعضای مجاهدین خلق در نزدیکی تیرانا به خاک سپرده شد در حالی که خانواده چشم انتظار او در ایران در آرزوی بازگشتش بودند. دختر اسماعیل اکنون نزدیک به چهل سال دارد. وقتی پدر برای دفاع از میهن در جنگ ایران و عراق خانه را ترک کرد، او نوزاد بود. پدر به اسارت نیروهای عراقی درآمد و بعد ها فریب تبلیغات مجاهدین خلق در اسارتگاه های عراق را خورد و به مجاهدین خلق پیوست. دختر به همراه عمو و مادرش بارها به عراق سفر کردند تا پدر را ملاقات کنند اما هرگز اجازه ملاقات نیافتند.
اسماعیل به همراه دیگر اعضای مجاهدین خلق به آلبانی بسی دورتر از مرز ایران، انتقال یافت. یکی از اعضای جدا شده به خاطر می آورد که اسماعیل بارها تقاضای خروج از سازمان کرده بود اما اجازه نیافته بود. یگانه دختر اسماعیل می گوید: « نزدیک به چهل بهار از عمرم بدور از پدر با ناملایمات بسیار و طاقت فرسا گذشت. هنگام اسارت بابا من فقط و فقط چهل روزه بودم.»
او که عزادار مرگ پدری است که هرگز ندیده بود، در ادامه می گوید: « خدا نگذره ازشون. چی میشد که میذاشتن یه بارمیدیدمش ویا حداقل صدای نازنینشو از پشت گوشی تلفن می شنیدم. خدایا دارم میسوزم. همون روز که بهم خبردادن بعداز ظهرش مشهد تو حرم بودم دعا کردم یه خبر ازبابا بهم برسه…ولی 4ساعت بعدش خبر مرگش بهم رسید. وای که خیلی سخته …من اهل نفرین کردن نیستم ولی اینهمه درد و فراق را واگذارمیکنم به خدا که از رجوی حسابرسی کنه.»
با وجود همه این قصه های غم انگیز، تا ریشه در آب است امید ثمری هست. به محض اینکه یک عضو فرقه کوچکترین فرصتی برای انتخاب آزادانه برای آینده اش، پیدا کند، امید ثمر میدهد. تلاش های اسیران فرقه برای بازگشت یه دنیای آزاد و پایان دادن به نگرانی ها و چشم انتظاری های خانواده هاشان در این مواقع به نتیجه می رسد.
قصه محمد تورنگ: او سی سال از عمرش را در اسارت فرقه رجوی گذراند اما سال گذشته موفق به خروج از فرقه و بازگشت به نزد خانواده اش در ایران شد و دختر عزیزش را پس از سی سال در آغوش گرفت.
مسلما موارد بسیار بیشتری از خانواده های قربانی تروریسم وجود دارد. داستان پسرانی که از مادران جدا شدند مانند حنیف بالی، امیر وفایغمایی و موردی که اخیرا به افشاگری علیه مجاهدین خلق پرداخت، حمید قنبری آرا و صد ها داستان سرشار از خشونت و نقض حقوق بشر که در دهه های اخیر در تشکیلات مجاهدین خلق رخ داده است. شمار زیادی فرزند که والدینشان را در تشکیلات مجاهدین خلق از دست داده اند و صد ها پدر و مادر که چشم انتظار لحظه دیدار با فرزندانشان در خارج از حصار های فرقه ای مجاهدین خلق هستند.
به امید به ثمر نشستن آرزوی آزادی همه اسرای فرقه رجوی.
مزدا پارسی