خاطره گویی آقای علی قدس از کنار پادگان اشرف

سلام
بنام خدا
من علی قدس هستم برادرم محمد رضا قدس که چندین سال است در فرقه رجوی اسیر است. من برای اولین بار بود عازم عراق شدم و خیلی خوشحال بودم و در پوست خودم نمی گنجیدم چون بعد از چندین سال دوری از برادرم لحظه دیدار با برادرم نزدیک تر می شد.
با خودم می گفتم محمد رضا را ببینم حتما او را با خودم به خانه بر می گردانم. در کنار پادگان اشرف مستقر شدم و کلی از خانواده ها را دیدیم که فرزندانشان را صدا می کردند. از یکی از خانواده ها سئوال کردم چرا فریاد می کشید به آنها بگوئید فرزندانتان را نزد شما می آورند در جواب به من گفت احتمالا اولین بار است که به اینجا می آیی! در جواب گفتم بله گفت چند روزی در اینجا بمان ببین ما از دست سران فرقه رجوی چه می کشیم!

هنوز نمی فهمیدم که خانواده ها چه می گویند! از خاک ریز کمی جلوتر رفتم به یکی از نفرات فرقه که در کنار خاک ریز ایستاده بود، گفتم: بعد از چندین سال می خواهم برادرم را ببینم هر چه بد و بیراه بود نثار من کرد. من مات مانده بودم! یکی از خانواده ها مرا صدا زد گفت بیا عقب الان با سنگ می زنند و شما را زخمی می کنند. ظهر وقت ناهار و استراحت فهمیدم که به این راحتیها نیست با برادرم دیداری داشته باشم.
چند روزی در کنار پادگان اشرف در عراق بودم هر کاری خانواده ها می کردند من هم در کنارشان بودم عناصر و سران فرقه رجوی آداب و معاشرت نداشتند و خیلی بی ادب بودند. یک جمله خوب از دهان آنها بیرون نمی آمد همش بد و بیراه و فحش هایی می دادند که من از خجالت سرم را پایین می انداختم. کسانی که اینقدر وقیح هستند از انسانیت بدور هستند انتظار داشتم برادرم را نزد من بیاورند! وقتی سران فرقه این هستند پس رهبرانشان چگونه هستند. بعد از چند روز در کنار پادگان اشرف بایستی به ایران بر می گشتم در واقع پادگان نبود یک زندان با سیم خاردارهای کشیده شده دور تا دور آن.. من موفق نشدم برادرم را ببینم ولی سخنان خانواده ها مرا تسکین می داد خانواده هایی با فرهنگ های مختلف. درود بر آنها..
امیدوارم برادرم و سایر اسیران در فرقه رجوی هر چه زودتر خودشان را نجات دهند و یک زندگی آزاد داشته باشند … به امید آن روز
علی قدس برادر محمد رضا قدس اسیر در فرقه رجوی
اراک

خروج از نسخه موبایل