پاسخی به خانم فرهودی و فحاشی هایش

پاسخی به خانم فرهودی و فحاشی هایش
بهزاد علیشاهی، شانزدهم ژانویه 2007
چندی است که خانمی به نام شهره با ادبیاتی مستهجن و فحاشی از طرف سازمان مجاهدین مسئولیت نوشتن مقاله علیه جداشده ها را به عهده گرفته است , ابتدا علیه خانم هشترودی و اینبار علیه خانم میترا یوسفی قلم فرسایی نموده که گویی ایشان مسئولیت فحاشی علیه زنان جداشده از شورا و سازمان را دارد , و چه خوب کار در سازمان تخصصی شده است.
خانم میترا یوسفی را بخوبی میشناسم و برای عقاید و نوشته های ایشان احترام زیادی قائلم , البته نه من ,بلکه هر ایرانی شرافتمندی نیزکه با ایشان آشنا شده ارادت خود را نشان داده , کما اینکه در برنامه تلویزیونی وقتی با ایشان مصاحبه کردم رگبار تلفنهای محبت آمیز بود و درود به مقام و منزلت ایشان.
این احترام مرا بین دوراهی پاسخ به خانم فرهودی یا بی جواب گذاشتن او گذاشته بود ؛ گاهی فکر میکردم باید پاسخ داد و گاه میگفتم مه که در حال نورافشانی است بگذار هر که هرچه میخواهد بنویسد ؛ اما بالاخره نوشتم که شاید خانم فرهودی و یا از مجاهدین هرکس که هنوز یک ذره انسانیت در وجودش هست شک کند ، شک به هر چه سازمان میگوید و شک به هر شناختی که از طریق تشکیلاتی به دست آمده. نوشتم نه بخاطر خانم دوست عزیز خانم یوسفی بلکه بخاطر حقیقت , برای همین از فحاشی های نویسنده علیه خانم میترا یوسفی در اغلب موارد میگذرم.
و اما مطلب خانم فرهودی به اسم اندر احوالات یک معرکه گیر مونث را از قلم خودش بخوانید:
شما حتما معرکه گیرها را دیده بودید. آنها که وسط میدانک های دورازشهر و یا درمیدانچه های دهات و شهرها ی کوچک معرکه بپا میکردند. یک پارچه بدیوار می کوبیدند با نقاشی هایی برجسته و درباره آن نقش ها قصه میگفتند و یا شعر میخواندند. گاها مارهایی هم داشتند که با آواز نی قر درکمرشان می انداختند و مارها هربار از سوراخ جعبه ای که آشیانه شان بود بدرمیآمد ند و سرمی جنباندند و معرکه گیر به مدد رقص ترسناکشان چند تومانی عایدات درمیآورد.
( مقایسه کنید با معرکه گیری مسعود رجوی و سوراخ جعبه ای به اسم اشرف که با هر عملیات مقداری عایدات از حزب بعث داشت )
و اما من هیچوقت معرکه گیر مونث ندیده بودم. ( من دیده بودم هم معرکه گیر مونث و هم معرکه گیر مخنث)……..و تازگی ها با یک معرکه گیر مونث آشا شده ام. اسم شریف ایشان میترا یوسفی است. خانمی که انبانی از همه چیز است. از شعر و غزل و حماسه و عرفان وچیزهای دیگر!! ( خانم فرهودی متاسفانه در قالب دشمن هم نمیتوانید به توانائیهای ایشان اعتراف نکنید) و تا دلتان بخواهد معرکه گیری قهار است. درانبان این خانم شریفه و نجیبه ( که شرافت و نجابت و دیگر چیزها!! از سرو کله اش می بارد ) و از ما بهتران هم علوم حضوری و حصولی اش بیشتر است ( جمله داخل پرانتز شما فحش است یا متلک؟ حرفی دارید یا نه سنت سازمان است و سفارش؟ نکند که داستان کافر همه را به کیش خود پندارد باشد؟ به هرحال برای فهم نجابت و شرافت ایشان میتوانید زندگینامه ایشان را با خواهر مریم و بقیه مقایسه کنید و اما جمله بعدی و بیرون پرانتز خب مشکل انشائی دارد و در باره اش صحبت نکنیم بهتر است. ) پرده های رنگارنگی از معرکه ها است و مارهای هفت رنگ و هفت خط و خوش رقصی که هر از چندی از سوراخ جعبه مارگیری این مخدره سر برمی آورد و به نظر میرسد که عایدی ایشان هم بسیار بسیار بیشتراز هرمعرکه گیر مذکری است.
هروقت دری به تخته ای میخورد و آدمی سیاسی گود سیاست را می بوسد و کنار می گذاردد و یا مبارزی میدان مبارره را ترک میکند و بقچه و بندیلش را می بندد و به سرای پر مهر و عطوفت سید خدا سعید مرتضوی میرود و یا پدری فرزندش را به خاطر خودخواهیهای مردانه اش ( و یعنی نامردیهای پدرانه اش ) از مدرسه و درس و تحصیل دریک کشور مرفه غربی می دزدد و به ایران میفرستد تا چون دیگر نوجوانان و جوانان ایرانی درکوچه و خیابان بیکار و بیهدف بچرخد و احتمالا از شدت بیکاری و درماندگی به مواد مخدر معتاد شود و یا سراز زندان ها و شکنجه گاه های جمهوری اسلامی درآورد ( این تصویر خانم فرهودی از ایران است نمیدانم تصویر ایشان از قرارگاه اشرف چیست ؟ اما اگر من یک دختر یا پسر جوان داشته باشم و مخیر باشم که او در اشرف زندگی کند یا در ایران مسلما ایران را ترجیح میدهم , و حتی اگر بین اشرف و افغانستان و هر کجای دیگر دنیا مخیر شوم بازهم انتخابم اشرف نخواهد بود ) خلاصه هربار کسی دربرابر آخوند ها به زانو می افتد وبه نعلین بوسی به دربار ولایت فقیه به ایران میرود این معرکه گیر مونث پرده معرکه اش را بدیوار سایت ها ی مجیز گوی آخوند ها می کوبد و شرو ع میکند به قصه سرایی هایی که در هیچ کتاب کلثوم ننه ای مثل ومانندش را نخوانده اید. ( معلوم میشود که خانم فرهودی کتاب کلثوم ننه را چند بار خوانده اند نمیدانم جز مواد درسی برای مطلب نویسی است و یا به دلیل دیگری آن را مطالعه کرده اند ) و آنچنان کلمات و جملات و اشعاری در وصف این آدم های مفلوک و درمانده که برای انتقام گیریهای شخصی شان از یک سازمان ویا یک فرد ، تمام گذشته و افتخار ات و مبارزاتشان را درسینی نقره ای به درگاه شیخان پتیاره آدمکش هدیه میدهند بکار می برد که آدم درمیماند که آن شاعر و آن نویسنده اصلا این نوشته را که این معرکه گیر فاضله و فاخره دربکار بردن شان اینچنین ولخرجی میکند برای چه نوشته بودند و چه هدفی از نوشتن آنها داشته اند!
مثلا این تیتر مطلب اخیر ایشان است( این تیتر را خانم یوسفی بخاطر پیروزی حبیب خرمی در دادگاه و رسیدن به فرزندش انتخاب کرده و چه پر معنی و زیبا که این چنین دستگاه مجاهدین را به هم زده )
و داستان این یعقوب و یوسف اش یعنی داستان حبیب خرمی و پسرش بهادر است. آنطور که دوستانی درکانادا که از نزدیک بهادر را میشناختند تعریف میکنند بهادر فرزند زن و شوهر رزمنده ای بوده است که درسال 91 دربحبوحه جنگ خلیج به درخواست پدرومادر و توسط سازمان مجاهدین به کانادا برده میشود وخانواده ای ایرانی سرپرستی اور ا متقبل میشوند. بهادر درکانادا به مدرسه میرفته ، بیشتر از اینکه فارسی بداند به انگلیسی صحبت میکرده است. آن خانواده اورا چون پسر کوچک خودشان بزرگ کرده بودند. حبیب خرمی از مجاهدین جدا میشود و از عراق به اروپا می رود.( بیشک با کمک مجاهدین). درهلند مستقر میشود و آنوقت برای دیدن کودکش به کانادا میرود. درکانادا بهادر را می بیند و بعداز مدتی که بهادر کارقانونی اش درست میشود و پاسپورت میگیرد ( البته به کمک سرپرستان اش درکانادا) پدرنامبرده می آید کانادا و پسر را برای دیدار و بودن با خودش به هلند می برد. مدتی میگذرد و بهادر برنمیگردد. سرپرستانش نگران میشوند. زنگ میزندد و پدر بهانه می آورد. بهاد رکه شماره تلفنی داشته است به خانم سرپرست اش زنگ میزند و میگوید که اینجا ناراحت است و میخواهد به کانادا برگردد. سرپرستان بهادر از کانادا به هلند میروند و شکایت می کنند و پدر به زندان می افتد. چون بهادر را برای رها شدن از دست سرپرستان اش درکانادا!!! به ایران فرستاده است. درزمانی که هرجوانی درایران آرزوی آمدن به کانادا و تحصیل دردانشگاه های آنجا را دارد بهادر بیچاره به خاطر خود پرستی پدری بیمار درایران میماند. ( خانم فرهودی کسانی که برای شما تعریف کرده اند یا مغرض بوده اند و یا ا زفرد مغرضی داستان را شنیده اند اگر داستان اینگونه بود که قابل طرح در دادگاه هم بود و لااقل آقای حبیب خرمی این پیروزی را دردادگاه بدست نمیآورد) در جریان دادگاه که قاضی میخواسته با بهادر صحبت کند او را با وجود داشتن پاسپورت از ایران به هلند نمی فرستند ( میترسند که او برضد پدرش گواهی بدهد) و حالا که پدر بعد از دوسال زندان آزاد شده است درسایت های مربوطه برایش چشن آزادی گرفته اند!! ( خانم فرهودی داستان زندان حبیب خرمی را هم تشکیلاتا اشتباهی به عرض شما رسانده اند؛ من ایشان را در مراسم هشتم آوریل در پاریس دیدم وقطعا نه در زندان، در این باره هم بهتر است از منابع مستقل جویای حقیقت شوید.) و معرکه گیر مربوطه هم پرده اش را چراغانی کرده است!!دستتان درد نکند!! دوسال زندان و پسری انگلیسی زبان درمدرسه های ایرانی و درچنگ جمهوری اسلامی. خوشا به غیرت چنین پدرانی! ( خانم فرهودی شما آیا فرزندی هم دارید؟ فرزند شما کجاست ؟ در اشرف یا خارج ؟ و آیا فرزند شما پدر هم دارد یا مشمول انقلاب ایدئولوژیک شده است ؟ به نظر شما باید گفت دست این پدر درد نکند یا دست پدری که پسرش درس را رها کرد و به اشرف آمد و بعد دست به خود سوزی زد؟؟) واما خانم معرکه گیر را میگفتم که باز پرده اش را اینبار با عکس یعقوب و یوسف ( که لابد منظور حبیب خرمی و بهادراست ) را به دیوار سایت ایران دیدبان کوبیده است و پایش نشسته و آواز میخواند. و شعرهای حافظ را به خورد خوانندگان بیخبرش میدهد. گرچه بهادر ( ویا یوسف خیالی ایشان ) هنوز درچاه جمهوری اسلامی است و حتی اجازه آمدن به اروپا و بودن دردادگاهی که درمورد او تشکیل شده است را ندارد ( خانم فرهودی آیا سمیه و بقیه نوجوانان هم سن بهادر اجازه آمدن به اروپا را از اشرف دارند و یا اجازه آزاد حرف زدن ؟ در این باره هم سئوال کنید. بد نیست بیشتر بدانید ) و یعقوب خیالی هم البته همان پدریست که پسرش را از تحصیلات و زندگی و آزادی درکانادا محروم کرده است و اورا به بیغوله ای به اسم ایران جمهوری اسلامی که اعتیاد و ایدز تازه بهترین صفات آن محسوب میشوند فرستاده است.( این نوشته شما آیا توهین به مردم ایران است ؟ در ایران جوانان مبارز و شجاعی اعم از دختر و پسرزندگی میکنند که نه مثل اشرف نشینان دچار صدها مشکل روحی و جسمی و جنسی هستند و نه مثل شما در نا آگاهی و بغض ؛ کسانی که نه نانخور صدام بوده اند نه نوکر آمریکا میشوند ؛ کسانی که در مورد شما و سازمانتان قضاوت خواهند کرد.).

خروج از نسخه موبایل