نامه آقای مرتضی پورحسن به برادرش اسماعیل
به نام خداوند بخشاینده مهربان
با سلام خدمت برادر عزیز و همیشه در خاطرمان اسماعیل
اسماعیل جان امیدوارم که حالت خوب باشد که می دانم از نظر روحی و عاطفی اینطور نیست. ما که همه اینجا دلتنگ دوریت هستیم و لحظه ها و ثانیه ها را می شماریم تا ذره ای شجاعت در تو ریشه دواند تا شهامت پیدا کنی و ایران زیبا و خانواده ات را به اسارت ترجیح دهی. اسماعیل عزیز اینجا همه، مشتاق دیدار دوباره ات هستیم، هنوز کسانی هستند که انتظارت را می کشند و در خلوت خود با خاطرات تو همه چیز را زنده می کنند. می دانی که مادر پیر و رنجورمان را می گویم اشک چشمانش خشک شده، من برادرت مرتضی از تو ملتمسانه تقاضا دارم که مانند گذشته ها که همیشه شهامت تو را در دل تحسین می کردم شجاعت به خرج دهی و برای برگشتن به وطن و رسیدن به آغوش گرم مادر و خانواده ات برای خود قدمی برداری. اینجا حتی محله مان هم برای تو دلتنگ است. اسماعیل جان سالهای دوری از تو ما را افسرده و نگران کرده است که به کمک انجمن نجات گیلان این امکان برای من فراهم شد که بعد از سالها برایت نامه بنویسم. می دانم که تو هم دلتنگ ما و ایران هستی، امیدوار باش و شجاع باش، و شجاعانه تصمیم بگیر و خود را نجات بده. می دانم که آنها به شما گفته اند که خواهر و مادر و پدر و خانواده خود را فراموش کنید و حتی به آنها فکر هم نکنید. ولی آیا ممکن است برادری پرعاطفه مثل تو برادرش را فراموش کند برادرزاده هایش، که همگی بزرگ شده اند و مشتاق دیدار تو هستند را فراموش کند. خواهرانش را که در فراق تو می سوزند و مادرت را که برای تو هر روز می بارد را از ذهن خود پاک کند. اسماعیل عزیزم، عزیز دل برادر نترس ما با تو هستیم، همگی ما پشتت خواهیم بود، دل همگی ما برایت تنگ شده برگرد و به پشت سرت نگاه نکن به آینده ات فکر کن، آینده روشنی که در وطن خود در کنار خانواده ات در محله خود و در کنار هموطنان و هم دلان خود خواهی داشت، من می دانم که آنها روی نقطه ضعف شما کار می کنند، و شما را تحقیر و خوار و ذلیل می کنند. برای اینکه شما اعتماد به نفس خود را از دست دهید ، دست به هرکاری می زنند تا شما کورکورانه مطیع آنها باشید. ولی التماست می کنیم ذهن خود را شستشو بده و با این همه شکنجه خود را از اسارت ذهنی سازمان رها ساز و این را بدان که در ایران با افرادی مثل تو کاری ندارند چون تو هنوز یک ایرانی هستی و متعلق به وطنت می باشی، و این را هم بدان که در حال حاضر جمهوری اسلامی اعضای این گروه را مورد عفو قرار داده و امن ترین مسیر ممکن را برای نجات افرادی مثل تو فراهم می کند. برادرم امیدوار باش و به خدای بالای سرت توکل کن که خدا بندگانش را در غربت فراموش نمی کند. سعی کن بهترین تصمیم را بگیری، که مطمئن باش در وطن و در کنار آب و خاک خود بودن بهتر است تا در غربت زیستن ، اینجا افرادی هستند که از سازمان جدا شده و اکنون زندگی جدیدی را آغاز و در کنار خانواده خود خوش و خرم گذران عمر می کنند. پس به تهدیدات آنها مبنی براینکه هرکس بخواهد از سازمان جدا شود و به ایران برگردد اعدام و به زندان می رود و یا شکنجه می شود توجهی نکن زیرا تمامی آنها جزء دروغ بافی های آنهاست که به زور در مغز شما فرو می کنند. در ضمن این را هم بگویم که آقای پوراحمد کنار ماست می دانم که او را می شناسی همان پوراحمدی را می گویم که در کنار تو در قرارگاه اشرف بوده است.
الان که این نامه را می نویسم زن داداشت مینا ، دلتنگ توست و یادت را هرلحظه زنده می کند، امیدوارم وحید را فراموش نکرده باشی. خودش گفت که یادآوری اش کنم. می گوید دلش خیلی برایت تنگ شده. دیگر بیشتر از این نمی توانم برایت بنویسم. سعید و نوید و مریم هم مشتاق دیدار عمویشان هستند. بازهم می گویم از خدا بترس نه از بنده خدا، به او توکل کن و بار سفرت را ببند، اینجا همه هر روز منتظر آمدنت هستیم به امید دیدار روزی که در کنار ما و با ما نفس بکشی.
دوستدارت برادرت ، مرتضی پورحسن