قسمت دوم نامه علی قشقاوی به مسعود بنی صدر
در رابطه با هدف مجاهدین خلق از راه اندازی انقلاب درونی ایدئولوژیک
مسعود عزیر سلام
امیدوارم سالم و تندرست باشید. من در ادامه نامه قبلی که موضوع آن هدف مجاهدین از راه اندازی انقلاب درونی ایدئولوژیک می باشد را برای شما نوشتم.
من در نامه قبلی نظر خودم را در قالب فاکتهای و نمونه های عینی از درون مناسبات مجاهدین برای شما استدلال می کردم و اما آلان توجه شما را در این بخش از نامه به یک استدلال دیگر جلب میکنم. در یکی دیگر از نشستهای ایدئولوژیک در 1375 در عراق، یکی بلند شد تا از پیچیدگی های این مرحله از انقلاب صحبت کند، و قصد داشت در واقع این عمل سازمان را تائید کند، گفت: وقتی به تاریخ نگاه می کنیم تمام امامان و حتی پادشاهان و جنگجویان در عین مبارزه در مقطعی با مشکلات این چنینی مواجه بودند که امروز ما هستیم و مسائلشان را متناسب با شرایط و موقعیت آنروز اما به نوعی دیگر حل می کردند او گفت: نه مثل ما که در حال انقلاب ایدئولوژی هستیم بلکه به صورت های دیگر آن را حل می کردند ناگهان وسط حرف این فرد رجوی گفت: اصلا صحبت آنها را نکن همه آنهای که تو داری میگویی غرق در نون وحشی(نرینه وحشی)، جنسیت و فردیت خرکی بودند!
هر وقت توسط کسی از انقلاب ایدئولوژیک به عنوان وسیله ای برای حل مشکلات در امر باصطلاح مبارزه تایئد میشد، رجوی عصبانی می شد و آن را رد می کرد و می گفت: حرفت درست و می دانم که تو از روی حسن نیت این حرفها را میزنی ولی این که داری می گویی آنی نیست که من به دنبالش هستم.
در یکی از روز های گرم تابستان با یکی از مسئولین سازمان بنام سید رحیم موسوی در حال ماموریت بودیم به او گفتم چرا سازمان این کارها را در نشست های انقلاب می کند؟ و چرا افراد را وادار می کند مثل سگ جلوی جمع پارس کنند که تا باصطلاح فردیت شان بشکند و گفتم آیا درست است که یک فرد را بخاطر شرکت نکردن در بحثهای عملیات جاری این همه کتک بزنند و 3 شب وروز آنقدر بر روی او داد و بی داد، فحش، تهمت و کتک بزنند که او از هوش برود؟ و… و از او پرسیدم آیا این کارها بر ضد ارزشهایی نیست که سازمان از روز اول مدعی آن بود؟ او در جواب به من نگاه نگاه کرد و از ته دل آه و نفس عمیق کشید گفت: واقعیت این است که پیروزی سازمان به تاخیر افتاد و سازمان هم در شرایط عراق تحت فشار است و مجبور است فشارها را روی نیروها خود تخلیه کند.
من آن روز درک امروز را از سازمان نداشتم فقط به او گفتم نه این جوری نیست گفتم فقط می فهمم این بحث ها آدرسهای بسیار پیچ در پیچی دارد که در این لحظه جزئیات آن از فهم من خارج است.
بله با کمی دقت در عملکرد سازمان از این انقلاب درونی براحتی میتوان دریافت که سازمان مجاهدین برای بدست گرفتن قدرت و یا برای سرگرم کردن نفرات درون خود آن را انجام ندادند.
چون واقعیت این است تنها با انگیزه بدست گرفتن قدرت یک حکومت و بدست آوردن لذت قدرت نمی تواند اینهمه انگیزه، انرژی، زشتی، رسوایی و گذشتن از این همه مرزها و حریم های انسانی و… را برای خود بخرند و دست به چنین اعمالی بزند و این همه انگیزه برای رهبران آن ایجاد کنند. چون عمل بد نتیجه بد را در پی خواهد داشت. بلکه این یک باور و اعتقادات ایدئولوژیک فرقه ای می باشد. همیشه مسعود و مریم وعده می دادند که اگر اشرف به طور صدرصد از این بند های انقلاب عبور کند، ما به راحتی می توانیم این انقلاب را جهانی کنیم. جالب اینجاست که قبلا جرات گفتن چنین حرفهای را بصورت علنی نداشتند ولی حالا دیگر علنی این حرفها را میزدند چون هرچه فاصله آنها با مردم و بیرون از اشرف بیشتر میشد، بیشتر در خود فرو میرفتند و به دنیای غیر واقعی رو می آوردند و متوهم تر میشدند. جالب اینجا بود که خیلی از مسئولین و حتی نفرات سازمان آن را با افتخار آرزو می کردند و واقعا فکر می کردند این طور خواهد شد. این نگاه بطور واقعی در سر رهبران این فرقه موجود است ولی هرکسی که با دنیای بیرون از سازمان مجاهدین در تماس باشد، طبعا با واقعیت های دنیا هم در تماس است و به راحتی میفهمد که این آرزوهای سازمان بیهوده است.
به عنوان نمونه در سال 1375 حدود 50 نفر از نفراتی جدید که از داخل و خارج کشور به سازمان آورده بودند، بعد از فارغ شدن از آموزشهای پذیرش، آنها را به مناسبات در یگان ها تقسیم کردند از آنجایی که افراد در داخل سازمان سالها بودند و با افراد بیرون از خودشان در تماس نبودند، خصوصا افرادی را می دیدند که از دل اجتماع آمده بودند، چیز های جدید و فضایی خوبی با خود داشتند و برای نفراتی که سالها در بیابانها و با خاک و خول سرکار داشتند، خیلی دوست داشتنی و جلب توجه بود اما این افراد جدیدالورود نتوانستند بیش از 4 ماه در اشرف بین آدمهای قدیمی سازمان دوام بیاورند و آنها را تحمل کنند که بعد از مدتی اکثر آنها اعلام جدایی کردند و سرانجام سازمان مجبور شد تعداد باقی مانده آنها را مجددا در محلی بنام مرکز 13 متمرکز کنند که با دیگر افراد قدیمی هیچ گونه تماسی نداشته باشند و باقی این گروه از افراد جداشده را نفوذی اعلام کند. در همان زمان مسئولین سازمان در نشستهای عملیات جاری یقه نفرات قدیمی تر را می گرفتند و می گفتند شما آنقدر جانورید که نتوانستید افراد جدیدالورود را جذب کنید و می گفتند چون شما قدیمی ها اشعه ضدیت با انقلاب ایدئولوژیک را از خود ساطع می کنید، آنها هم جذب نمیشوند و نفرات قدیمی تر متهم می شدند که باعث دفع آنها شدند. اما واقعیت چه بود؟ رجوی و سازمان او در ظرف فرقه ای فقط می توانست بحث های انقلاب ایدئولوژیک را به خورد نفراتی تحمیل کند که سالها در خاک عراق بدون هر گونه ارتباط با بیرون از خود بسر میبردند. از آنجایی که فرقه برای کار خود تجربه دارد، می داند که با چه شیوه های گام به گام فرد را تحت عنوان پالایش تشکیلاتی از همه چیز ببراند و خواسته های خود را در درون آن برای مدتی جایگزین کند. این پروسه در فرد آن قدر با ظرافت انجام میگیرد که فرد بعد از جدایی از فرقه بازهم متوجه نمی شود که قسمت زیادی از کار کرد و عمل کرد فرقه را اصلا نشناخته است.
یکبار در ملاقات با یکی از انجمن های ضد فرقه در آلمان، مسئول انجمن ضد فرقه کاراکترهای برجسته فرقه ها را در قالب کاریکاتور که بیش از 20 مورد بود را به ما نشان داد و آنها را برای ما تعریف کرد و از ما سئوال کرد آیا در فرقه مورد نظر شما با این مقولات سر کار داشتید؟ چون به اعتقاد او یک فرقه می تواند علامت ها و مشخصات این چنینی داشته باشد که ما در مواجه با تعریفی که مسئول انجمن ضد فرقه از نحوه شناختن فرقه به ما گفته بود، تازه به این نتیجه رسیده بودیم که ما خیلی کمتر از آنچه که غرق در افکار و مناسبات فرقه ای بودیم، آن را تصور میکردیم. ما در این ملاقات تازه بیشتر گذشته خودمان را شناختیم و آنجا بود که بعد از سالها سال از جدایی با فرقه شوکه شدم که واقعا هیچ وقت فکر نمی کردم ما فراتر از فرقه های معمول فرقه بودیم ولی خودمان این را نمی دانستیم. در همان لحظه به فکر آنهایی افتادم که هنوز تحت تاثیر فرقه در مناسبات فرقه هستند و آنجا بود که عمیقا برای آنها متاسف شدم که آنها چطور و چه وقت می توانند به واقعیت آنچه که بخورد آنها داده می شود، پی ببرند. این برای من تکان دهنده بود که ما با فرقه مشکل داشتیم ولی همه وجه فرقه را فهم نمی کردیم. من فکر می کنم هر جداشده از فرقه با انجمن های ضد فرقه و یا آنهایی که در شناخت فرقه ها تخصص دارند و فرقه ها را بر اساس استانداردهای شناخته شده بین المللی مورد ارزیابی قرار میدهند، برخورد کنند، قادر خواهند بود کارکرد سازمان یافته فرقه را بیشتر هضم کنند. در این ملاقات ها احساس من این بود که شاخص های دیگر فرقه ها نسبت به فرقه مجاهدین خیلی نرم تر و میانه روتر بود و مثل مجاهدین خشونت گرا و نشستهای عملیات جاری و دیگ و… نداشتند.
به هر حال برای اثبات اینکه این انقلاب برای پیشبرد کار نظامی نبود، دلایل زیادی داریم از جمله: رجوی در نشست های حوض علنا و با تاکید گفت: دیگر عملیات نظامی نداریم و بجای آن عملیات جاری داریم (که همان بحثهای درون تشکیلاتی و ایدئولوژیک بود) دقیقا بعد از چند ماه از گذشت بحثهای عملیات جاری و نشستهای حوض، ناگهان رجوی طرح راهگشایی برای نفوذ و رخنه در داخل کشور تحت نام عملیات راهگشایی را مطرح کرد این طرح با دستگاهی که رجوی در چند ماه قبل آن را چیده بود و توضیح آن را مفصلا داده بود، هیچ گونه همخوانی نداشت و همه را به ناگهان شوکه کرده بود. بعد از سرنگونی صدام و پیداشدن نوارهای ویدئویی ملاقاتهای مخفی رجوی با سران نظامی صدام، مشخص شده بود که خود عراقی ها برای کار نظامی به سازمان خط و خطوط می دادند که در داخل کشور ایران چگونه عملیات کنند. از آنجا بود همگان بدون ابهام متوجه این نکته شدند و یقین حاصل کردند که رجوی اساسا از دیر زمانی از خود هیچ گونه استقلال و اختیاری برای کار نظامی در عراق برای حمله ور شدن به داخل ایران را نداشت. در اوایل سال 75 موجی از عملیات نامنظم تحت عنوان عملیات راه گشایی شروع شد که سازمان در آن سلسله عملیات که بیشتر شبیه عملیات انتحاری بود، آگاهانه حاضر شد بهترین نفرات خود را تحت نام راهگشای دسته دسته از دست بدهد. عقل سالم می فهمید که از این عملیات نمی توان به عنوان عملیات راهگشایی برای سرنگونی نام برد. از آنجایی که رجوی هیچ گونه اختیاری از خود برای اجرای این گونه عملیاتها نداشت، طبعا نمی توانست قبل از آن اطلاعی داشته باشد.
یادم است در شروع بند الف انقلاب موسوم به طلاق ایدئولوژیک، رجوی گفته بود طلاق برای ابد و دهر و برای همیشه است این طلاق فقط مربوط به زن نیست بلکه مردها و مجردها باید هر نوع وابستگی را طلاق دهند که در بحث طلاق برجسته ترین آنها جدایی زن و شوهر و از هرگونه احساس و وابستگی عاطفی و… بود که این مقولات را بقول رجوی می باید هر فرد از زندگی و از قلب ، روح، و ضمیر خود طلاق می داد و به آن فکر هم نکند در آن روزها خیلیها سر این بحث برای همیشه مسئله دار شدند و عقب نشستند که رجوی مجبور شد در نشست بعدی آن را ماست مالی کند و بگوید: ما نمی توانیم برای طلاق ایدئولوژیک زمان تعین کنیم چون اگر زمان برای آن مشخص شود، فرد همیشه به یاد زن خود است که روزی به آن بپیوندد ناچارا مجبوریم بگویم برای ابد از زن و شوهر باید جدا شد. این ابتدای کار بود ولی بعد از عبور از بندهای دیگر مجددا افراد مجبور میشدند بر روی تک تک بند های قبلی مرور و بر روی آنها تعمیق بشوند و بقول رجوی زنگار زدایی بکنند تا اراده و عزم خود را در پایبندی به بندهای قبلی جزم کنند و آن را صیقل یدهند که بقول سازمان بازگشت ناپذیر بشوند. جالب این بود که همه این طلاق ها و بگیر ببندهای برای شخص رجوی نبود بلکه فقط برای دیگران بود. مریم عضدانلو در یکی از نشستهای عمومی در رابطه با رجوی گفت: رهبری از جایگاه خاص الخاص برخوردار است و گفت: در بین همه مرد های دنیا فقط و فقط رهبری مسعود رجوی است که قادر است مرز بین نیاز جنسی و استثمار جنسی را تشخیص دهد.( همانطور که میدانید یکی از اهداف انقلاب ایدئولوژیک تحت توجیهات باصطلاح برای از بین بردن استثمار تاریخی مرد بر زن بود، باجرا درآمد) به همین خاطر کسی در رابطه با جایگاه همه جانبه او نمی تواند حرفی داشته باشد. مریم در آن نشست در رابطه با جایگاه خاص الخاص رهبری سخنها گفت. بعد از برگشتن از نشست عمومی به یگانها ، یکی از نفرات در نشستهای یگان بلند شد گفت: با توجه به این توضیح که خواهر مریم داد، پس نتیجه میگیریم فقط برادر مسعود است که به آن درجه از صلاحیت ایدئولوژیک برخوردار است که میتواند با خواهر مریم رابطه جنسی داشته باشد. این سئوال به ناگهان نشست را شوکه کرد از آنجایی فرد بدون قصد و منظوری و صادقانه این سئوال کرده بود، زیاد به او سخت گیری نکرده بودند ولی بعد از این سئوال، دیگر طرح هرگونه سئولات این چنینی برای همیشه در نطفه خفه شد. در آن مقطع هنوز مثل امروز کسی نمی توانست ماهیت و هدف از راه اندازی انقلاب ایدئولوژیک را بداند به همین خاطر افراد بطور واقعی ایمان کوری که به سازمان داشتند، فداکارانه از همه این وابستگی ها کنده شده بودند ولی سازمان اصرار داشت که میباید شب و روز بارها و بارها و لحظه به لحظه با بکارگیری بهترین و زنده ترین زمان و توانمندی و انرژی برای این بند ها و گزارش نویسی، نشست های مستمر و بی پایان تا جایی که حتی فرصت برای سرخاراندن هم وجود نمی داشت، ادامه میدادند. این همه انرژی به قول مریم عضدانلو 80 درصد انرژی برای انقلاب درونی بکار گرفته می شد، هیچ انرژی برای کار نظامی صرف نمیشد. اگر اینهمه انرژی، جدیت، جزمیت، پیگیری، سرسختی، مدیریت در مناسبات مجاهدین در عراق در هر جهتی غیر از بحث های بی پایان فرقه ای موسوم به انقلاب ایدئولوژیکی بکار گرفته می شد، مطمئنا نتیجه دیگری در بر داشت اما سازمان به هیچ عنوان بدلیل اعتقادات ریشه ای به سازماندهی تشکیلات فرقه ای هرگز نمی تواند یک سازمان منظم سیاسی باشد. شخص رجوی و مسئولین بالای سازمان معتاد و عاشق راه اندازی این جور بحث ها بودند بعنوان مثال رجوی بعضا 16 ساعت پشت سر هم در رابطه با یک موضوع حرف می زد همه در نشست می خوابید و او نقطه نامعلوم را مخاطب قرار میداد و با جدیت بحث خود را دنبال می کرد او مطمئن بود که در روز های آینده نوار ادیت شده آن بحث ها را در یگانها همه می بایستی طبق دستور تشکیلات می دیدند و در موردشان گزارش نویسی می کردند.
مسعود عزیز! بگذار در خاتمه خاطره ای برای شما دوست خوبم تعریف کنم. مدتی بود سرکوچه محل زندگی ما در آلمان، فردی را می دیدم گیتاری در دست داشت و از صبح تا تقریبا آخر شب چشم های خود را می بست ایستاده غرق در حس برای مردمی که از آن کوچه رفت و آمد می کردند، گیتار مینوازید. این فرد برای مردم این کار را میکرد. اگرچه بعضی ها از این کار نوازنده لذت می بردند ولی من همیشه برای او دلسوزی می کردم در دلم می گفتم مگر این فرد با این کار خود چقدر میتواند درآمد داشته باشد؟ طبعا درآمد او بسیار بسیار ناچیز در مقابل آنهمه انرژی که صرف می کرد، بود. اما بعد از اینکه همیشه این فرد را می دیدم که این کار را با اشتیاق فراوان ادامه می دهد، پی به یک واقعیت سرسخت بردم که قبل از آن دنیای این نوازنده برای من قابل هضم نبود و انگیزه گیتارسیت را فقط محدود به مسئله مالی کرده بودم. آنجا بود که به این فهم رسیدم و به این درک رسیدم قبل ازاینکه این فرد برای پول این کار را بکند، دارای یک هدف و یک لذت، صفا یا به نوعی دچار اعتیاد به این کار و یا هر چیز دیگری که شاید من از فهم آن عاجز باشم، است که هر چه باشد، خارج از انگیزه مادی، بلکه آن است که خود می داند و خدای او.
پس با توجه با مباحث و فاکتهای فوق به این نتیجه می رسم که انقلاب درونی مجاهدین دارای هدف بسیار بلند مدت و یک باور و یک ایدئولوژیک بود نه برای رسیدن به هدف نظامی، سیاسی بعنوان یک تاکتیک.
مسعود عزیز، من فکر میکنم انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین خود یک مبحثی است که همانطور بهار ایرانی به آن اشاره کرده بود باید به طور منظم سرجمع شود و به بند بند آن از ابتدا تا انتها پرداخته شود خودم به این نتیجه رسیدم که در قالب نامه نمی توان به همه ابعاد آن پرداخته شود بنابراین تصمیم گرفتم در فرصت مناسب به این مهم بپردازم. در پایان مایلم در صورت امکان و داشتن زمان، نظر شما را در رابطه با نامه های که در رابطه با انقلاب ایدئولوژیک نوشته ام بدانم چرا که مطمئن هستم و با شناختی که از شما دارم نظر شما می تواند به درک و کیفیت تجربه من از این معمای مجاهدین بیافزاید. کمااینکه از واکنشها مشخص است ابهام انقلاب درونی برای خیلی ها باقی و سئوال برانگیز است خصوصا برای آنهایی که در دهه 60 از سازمان جداشده اند و یا در ارتباط با آن بوده اند، با تعجب و با ابهام به این مسئله نگاه میکنند.
مسعود عزیز دیگر بیش از این سرت را درد نمی آورم مرا ببخش از طولانی شدن این نامه.
امیدوارم در کارهایت موفق باشید. خدا نگهدار
قربانت علی