نامه آقای حمید دولتشاهی به برادرش که در بند فرقه رجوی اسیر است
به : وحید دولتشاهی
وحيد عزيزم سلام
همانطور که در نامه ديماه 85 ياد آور شده ام من تمام راههای ممکن برای برقراری تماس با تو را امتحان کردم وموفق نشدم.وبه ناچار به انجمن نجات که از مدتها پيش به دنبال برقراری ارتباط با من بود متوسل شدم. به هر تقدير مقصود اصلی من و تو که همان اطمينان خاطر ازسلامت همديگر بود حاصل شد.البته مسئولين سازمان که اينچنين از نامه ساده من شفته شدند وتو را وادار به نوشتن جوابيه آن هم به آن شکل مضحک وبی ادبانه نمودند.گويا مصاحبه ای هم در کار بوده.وحتما انواع فشارها و تهمت ها را هم به خودت به خاطر داشتن چنين برادری داشته اند.می توانستند مدتها پيش نامه های مرا به تو برسانند تا نياز به انجمن نجات نباشد.اما واقعيت اين است که وقتی سازمان نتوانست از من استفاده کند حداقل به عنوان- منبع اطلاعاتی -ارتباط ها را قطع نمود وبی شک به تو هم اعلام کردند که قطع ارتباط از طرف من بوده است که صد البته اگر من چنين قصدی داشتم زحمت آن سفر پر از خطر از کربلا به اشرف را به خود نمیدادم البته من اطمينان خاطر دارم که آنچه نوشته شده تحت فشار سازمان بوده و نه مکنونات قلبی خودت البته اشاراتی هم بود.مثل اينکه من 2 سال پيش نزد تو آمده ام در صورتی که من بهمن 84 پيش تو بودم وچند نمونه ی ريز ديگر که بهتر است بين من و تو بماند.
نامه ات چند قسمت داشت اول آنجا که تبيين ديدگاههای سازمان بود که البته حضورا به خودت ودوستانت گفتم مرا با آنها کاری نيست ،دوم آنجا که موضعگيری بر عليه انجمن بود که آنهم از دوستان سابق خودتان هستند وخود قادر به پاسخگویی هستند و چون با پشت پرده ی ماجراها خوب آشنايند مطالب آنها سازمان را حسابی آشفته می سازد.تنها نکته ای که در مورد آنها بايد بگويم آن است که آنها موقعی از سازمان جدا شدند که ديگر مبارزه سخت نبود و قيمتی نداشت نه مثل من.اما قسمت سوم نامه که صحبتهائی با خود من بود صفتهائی مثل مزدور، خائن،
جيره خوار، شغال، دم و دنبالچه، اصلا مرا بر نمی آشوبد چون اين صفت تمام ملت ايران است و تنها استثناء آن همان 3000 نفری هستند که در اشرف به اصطلاح زند گی ومبارزه ،
می کنند.
برادر خوب و عزيزم.در طول مدت 2 سال که تو در زندان بودی رضا يکبار به ديدن تو آمد آنهم به اصرار مادرمان و همانطور که گفتم او و همسرش مايل به ارتباط با تو نيستند.درد ناک است ولی واقعيت دارد.عليرغم اينکه ما با هم اقدام به گرفتن گذرنامه کرديم وقتی موضوع سفر به عراق جدی شد او باز هم به تحريک همسرش از اين سفر سر باز زد. واما بچه ها، بزرگترين آنها موقع رفتن تو 6 ساله بوده.آنها حتی تصويری از تو در ذهن ندارند چه رسد ارتباط. البته جواب نامه ی چند خطی يکی را با 4 صفحه توصيف اشترانکوه و درياچه ی گهردادی و آن طفلک با ساده دلی دنبال کشف رمز نامه ات بود ومن البته می خنديدم چون تنها رمز موجود ،نبودن يک خاطره مشترک بود.علاقه ای که آنها به تو دارند ساخته ی من است و تو خود خوب اين را می دانی ، وحيد عزيزم.آنکه راست نمی گويد سازمان جهنمی توست ،آنها 20 سال بدون هيچ ارتباطی تو را در اختيار داشتند وهر آنچه خواستند در ذهن تو جا دادند ،بی ارتباط با دنيای خارج، بی اطلاع از همه جا ، اراک 2 ميليون نفری که يادت هست.حال اگر راست می گويند تنها 24 ساعت مرا و ترا در هر کجای دنيا که می خواهند به حال خود وا گذارند تا ببينند موقعی که درهای واقعيت به رويت گشوده شود،موقعی که عشق واقعی را لمس کنی چگونه رشته های 20 ساله اشان پنبه می شود.آيا اين شجا عت را دارند؟ آنها حتی يک شب جرات نکردند ما را تنها بگذارند.وعلی را به عنوان ميزبان.همراه ما کردند.آنها از نامه ای آنچنان ساده که تنها مرهم دلتنگی بود و گلايه ای از جدايی ، آنچنان برآشفتند که بالاخره تو بعد از 20 سال به سيمای آزادی راه يافتی وتو را وا داشتند از همه خرج کنی، از قرآن،از پيامبر،از پدر،از برادر،وخلاصه هر چه دم دست بود.اما از مادرمان خرج نکردی چون نبودی که ببينی از چه غمی مرد.
وحيد عزيزم، پاره تنم من به تو ايمان دارم.
دوستت دارم وبه اميد ديدارت. حميد