خطي براي الهه، صدايي آسماني
رسواي زمانه منم….
مريم کاشاني، بیست اوت 2007
در گوشه اي از تهران، در خلوت و شايد بي خبري، هنرمندي چشم بر جهان فروبست که پيش از رفتن، سال ها پيش از آن، خود خوانده بود:رفتم، رفتم، گريزانم از ديدارت رفتم، رفتم….رفتم….رفتم
زني با صدايي آسماني، با ترانه هايي که تا صدا هست و موسيقي هست و تا خاطره هست، با ماست: الهه.
هم او که خواند: از خون جوانان وطن لاله دميده؛
هم او که از عاشقانرسواي زمانه گفت: شمع و پروانه منم،رسواي زمانه منم، بيگانه منم….
وهم او که اززمانه ماناليد: چرا در زمانه ما، رنگ مهر و وفا، عشق و صدق و صفا نيست، خدايا، خدايا، اي رقم زن ما، تا به کي ناروايي…
و صداي اين زن، که بهار غلامحسيني، نام داشت و شهره به الهه، از وي چنان پيشي گرفت، که حتي امروز چه بسيار که ترانه هايش را زمزمه مي کنند، بي آنکه نامش بدانند: مکن هرگز ياد مرا، برو پيشم ديگر ميا، مبر نامم بهر خدا….
اينصدا که از آن مهم ترين خوانندگان تاريخ موسيقي ايران بود، سه روز پيش در بيمارستاني در تهران، و به دنبال سرطاني که سال ها خوره جان شده بود،خاموشي گرفت. خاموشي گرفت؟
نه. صاحب اين صدا رفته است، اما صدايي که برنامه گل ها بدان صد گل شد، خاموشي پذير نيست.
الهه، زندگيش نيز چون صدايش پرآوازه بود.او از شاگردان عبدالله دوامي، استاد بزرگ رديف موسيقي ايران و غلامحسين بنان، خواننده الهه ناز بود. در اوان بيست سالگي صدايش مورد توجه داوود پيرنيا، تهيه کننده برنامه گلها در راديو ايران قرار گرفت. هم او بود که از مهندس همايون خرم، آهنگساز برجسته ايران خواست آهنگي براي صداي الهه بسازد. حاصل رسواي زمانه بود: رسواي زمانه منم، ديوانه منم….
و او همچنان خواند و خواند: کعبه دل ها، فريب، يک شاخه گل، رقص شکوفه ها، دل ديوونه، تجديد عهد… و بسياري ترانه هاي ديگر، يکي بعد از ديگري، برگي افزودند بر کارنامهصدا؛ صدايي که دل بشکسته را به خانه کعبه مي برد و هربارقصه دل از سر مي گرفترنجش افزون مي شد.
از به يادماندني ترين ترانه هاي خانم الهه، ترانه از خون جوانان وطن لاله دميده، ساخته و سروده عارف قزويني بود که استاد روح الله خالقي آن را تنظيم کرد.
بعد از انقلاب اسلامي و با توقف پخش برنامه گلها و ممنوعيت خوانندگي، الهه به خارج مهاجرت کرد وبه آمريکا رفت: کاليفرنيا، جايي که ايرانيان بسياري در آن گرد آمده بودند. جايي که صدا را قدر نشناخت. دوران، براي همه ديگر شده بود.
و در اين عصر بي وفايي و تنهايي، الهه کنسرتي داد که برگزار کننده اش سازمان مجاهدين خلق بود؛ او خود اما گفت هيچ اطلاعي از اينکه هدف کنسرت تبليغ سازمان مجاهدين خلق است نداشته. و اين در پاسخ همه آناني بود که صداي او را نيز مانند مرضيه صداييملي مي خواستند نه سياسي.
الهه، پاسخ را داد: تمام گروههاي اپوزيسيون به جاي اينکه به کمک من بيايند فقط من را بيشتر و بيشتر به طرف مجاهدين هل دادند، اين بود نتيجه فشارها و انتقادات و حملات بيرحمانه اي که به من مي کردند، من ديگر هيچ پناهگاهي نداشتم، در چنين وضعيتي، مجاهدين پروژه اي از نشان دادن محبت و احترام و غيره نسبت به من آغاز کردند، در اين فاز، من واقعاً به چنين محبتهايي نيازمند شده بودم، در آن زمان اگرچه من متوجه مي شدم که اينها دروغ است ولي نيازي وچيزي در رفتار و گفتارشان بود که جلبم مي کرد و از طرف ديگر بشدت علاقه مند شده بودم که بيشتر در مورد آنها بدانم، من از طرف آنها دعوت شدم که به عنوان خواننده به آنها بپيوندم و البته فکر مي کردم که آنها جنگجوياني براي آزادي اند.
هنرمند اما دير يا زود، به امن جاي هنر برگشت؛ هر چند اين بار تنها نبود. سرطان بر جانش خيمه زده بود.و سه ماه پيش صدايش و دل بشکسته اش به خانه برد. همان جا که امروز آرامگاه ابدي اوست: ايران.
به احترام اينصدا بر مي خيزيم که رقصد سنبل، خندد مينا، قمري نالان، بلبل گويا.