چرا رجوي براي ايرانيان و پناهندگان مقيم خارج خط و نشان مي كشد؟
انجمن نجات – دفتر استان مازندران 28/6/86
روياي سرنگوني يك شبه و اتخاذ تصميم غير منطقي و قدرت طلبانه مبارزه مسلحانه او در سال 60 باعث نابودي و در بدري خانواده و افراد زيادي از مردم شريف ايران شده است كه تا به حال نيز آوره ديار غربت در كشورهاي مختلفند.
آنانكه روزي با شعارهاي پرطمطراق مبارزه ضد امپرياليستي – مبارزه با ارتجاع و….. برپايي قسط و عدل ، طرفدار و هوادار و عضو مجاهدين شدند امروز شاهد همكاري رهبران سازمان با رهبران امپريالسيم و مرتجعين عربي منطقه و مونتاژ كنندگان القاعده اند.
آنانكه روزي با وعده بر پايي جامعه قسط و عدل تماميت خانواده و زندگي را فداي راهشان كردند امروز شاهد بر پايي مناسبات فرقه اي در اشرف و حتي د رقلب اروپا ( اور ) مي باشند.
به همين دليل تاكنون بخش زيادي از آنان با دروغ خواندن شعر و شعارها و تحليلهاي رهبري فرقه اقمار دست ساز او ديگر قصد ندارند ننگ سمپاتي و هواداري فرقه را با خود به يدك كشيده و لعن تاريخ را براي خود بخرند.
درد اصلي رهبران فرقه در حال حاضر به بن بست رسيدن تحليلهاو استراتژيهاي سرنگوني نزد هواداران خارج كشوري خود مي باشد.
آنانكه 25 سال زالو وار از رنج و زحمت و خون ريخته شده فرزندان خلقي كه از ندانم كاري او!!كشته شدند ارتزاق مي كردند امروز با از دست دادن اين جايگاه چه در خارج و چه نزد خانوادههاي كشته ها و هواداران ، شاهد پشت كردن و بازگشت آنان به وطن مي باشند.
اين چنين است كه چون گرگ زخم خورده چنگ دندان به هموطنان و ايرانيان مقيم خارج نشان مي دهد تا شايد چند صباحي به زندگي خفت بار خودشان در زير دست سناتورهاي اروپا و آمريكا ادامه دهند تا شايد فرجي حاصل شود و سوار بر تانكهاي آمريكايي به سمت تهران روانه شوند.
البته كه بعيد نيست كه بزودي از طرف رهبري!! پيام و اطلاعيه اي صادر شود كه سزاي همه ايرانيان مقيم خارج به جرم نپيوستن به ما و ايراني بودن مرگ است
امروز پاي صحبت باز گشته اي از سوئد مي نشينيم كه بدور از همه جنجالها و هياهوي دارودسته رجوي بعد از 15 سال براي ديدار اقوام و خانواده به وطن بازگشته است.
س : آقاي پناهي ضمن خوش آمد گوئي لطفا خودتان را معرفي نمائيد.
ج : من علي لشكرپناهي فرزند نصراله متولد 1338 اهل تنكابن هستم تحصيلاتم تا سيكل مي باشد. در سال 1361 به خدمت سربازي رفتم كه بعداز آموزش يكسره به منطقه جنگي غرب كشور رفتم كه بعدا بدليل مشكلات خانوادگي از سربازي فرار كردم و مجددا در سال 1366 به خدمت سربازي مراجعه نمودم كه در همين رابطه در منطقه دهلران در روزهاي اول خدمتم در پايگاه بيات در يك حمله اسير مجاهدين شدم.
س : از چه زماني به مسائل سياسي آشنا شديد ؟
ج : من از زمان انقلاب با مسائل سياسي آشنا شدم و در تظاهرات تهران شركت داشتم آن موقع در تهران زندگي مي كردم.
س : آيا قبل از اسارت با مجاهدين آشنايي داشتيد ؟
ج : هرگز – من هيچگونه آشنايي با آنان نداشتم و بعد از انقلاب دنبال مسائل زندگيم بودم.
س : چي شد بعد از اسارت جذب سازمان شديد ؟
ج : آنها از بدو اسارت افراد، برخورد بسيار خوبي با ما داشتند و حتي زخميهايي را كه نمي توانستند منتقل كنند در كناري مي گذاشتند كه آن موقع دليل اين كارها را به حساب خوبي آنها مي گذاشتم و آنان با هدف اين كارها را مي كردند دنبال جذب ماها و يا همان اسرايي در حال انتقال به عراق بودند.
ابتدا پذيرائي خوبي از ما كردند و با برخورد گرم و صميمي با ما و برآورده كردن نيازهاي اوليه مثل سيگار و آب و…. در يك برخورد سيستماتيك و حساب شده احساسات اسرا را مي دزديدند من كه اصلا آنها را نمي شناختم در لحظه اول مجذوب حركات و برخوردهاي فرمي آنها شدم و در همين رابطه بعد از مدتي كنجكاو اهداف آنها شد م.
س : آيا آنها دراردوگاه خودشان براي اسرا كار تبليغي مي كردند ؟
ج : بله آنها تمام كارشان تبليغي و براي جذب نفرات بود كار تبليغي آنها بيشتر نشريات و برنامه هاي سيما و نوارهاي نسشت و نوارهاي عملياتهاي مختلف در منطقه مرزي و بخصوص نوارهاي افرادي كه از خارج به آنها مي پيوستند و براي انگيزه دادن ديگران از مصائب و مشكلات و….خودشان مي كفتند، برايمان پخش مي كردند.
اگر چنانچه فردي انگيزه بيشتري به آنها پيدا مي كردسريعا به او مسئوليت كاري در همان اردوگاه مي دادند تا سريعتر او را تشكيلاتي تر كرده وجذب ارتش خودشان كنند.
س : شما چه مدت بعد از اسارت در اردوگاه سازمان بوديد ؟
ج : از زمانيكه اسير شدم اول به مدت 2 ماه در سليمانيه عراق بودم و بعدا به اردوگاه دبس كه درحوالي شهر كركوك واقع شده است برده شديم كه حدود6 ماه اسارت در اردوگاه هاي سازمان بود.
س : بعد از 6 ماه چه اتفاقي افتاد كه به مناسبات رفتيد ؟
ج : در آن موقع رجوي براي جلب توجه و نشان دادن خود به مردم و…. به تعدادي از اسرا خود اعلام كرده بود ، مختارند به ايران بروند و يا اينكه در مناسبات بمانند.
افرادي كه براي سازمان مسجل بود كه ديگر انگيزه اي براي ماندن و كارشان ندارند اعلام رفتن كردند كه مسئولين نيز توجه زيادي به آنان نداشتند. ولي افرادي مثل من كه در همان ابتداي كار فريب حقه و كلك رفتارشان را خورده بودم واندكي انگيزه پيدا كرده بوديم هرگز از ديد مسئو لين اردوگاه خارج نبوديم و موقع تصميم گيري نيز روي ما كار مي كردند و حتي اينكه يك هفته قبل از اعلام آزادي روي ما كار كرده بودند تا اسم ما را به اصطلاح بعد از آزادي در ليست اسامي پيوسته ها بنويسندكه من نيز يكي از اين نفرات بودم و در واقع قبل از اعلا م آزادي توسط رجوي مرا جزارتش خود كرده بودند.
س : چند نفر از اسرا مثل شما با همين شگرد عضو ارتش آنها شدند ؟
ج : حدود 60 نفر مثل بنده در همان مقطع وارد سازمان شدند.كه همه ما را به پايگاه سردار در كركوك بردند و ما را آموزش اوليه دادند البته آن موقع كه سازمان در منطقه مرزي غرب و شمال عمليات زيادي مي كردنياز سريع به نيروي رزمنده داشت كه به همين دليل سريعا ما را به اشرف منتقل كردند.
س : در اشرف در كدام يگانها و لشگرها بوديد ؟
ج : من چون مازندراني بودم و آن موقع هم يگانها استاني بود مرا به تيپ 110 ( محمود قا ئم شهر) كه تماي نيروهايش از مازندران بودند منتقل كردند ولي به ما اعتماد نداشتند و هميشه در پشتيباني نگه مي داشتند.
س : پس چطوري شما را در عملياتها شركت مي دادند ؟
ج : همانطوريكه در بالا گفتم آنها در عملياتهاي اول جهت چك و اطمينان ما ،بيشتر از نفرات جديد پيوسته ها در پشتيباني استفاده مي كردند. مثلا اندكي بعد از ورود ما به اشرف عمليات آفتاب و چلچراغ شد كه در هر دو عمليات بعنوان نفرات پشتيبان و نهگباني و… از مااستفاده مي كردند و به ما اعتماد كامل نداشتند و حتي بعضا سلاح به ما نمي دادند.
س :در عمليات مرصاد يا همان فروغ كجا بوديد ؟
ج : بر عكس عملياتهاي قبلي سازمان همه نفرات و حتي نفرات جديدالورود خارج كشوري چند ساعته مسلح مي كردند. من هم در تيپ 110 ( تيپ جواد ) بودم كه تا سه راهي ملاوي در اسلام آباد رفتيم كه به دليل عقب بودنمان زياد هم در گيري نداشتيم و جز اولين تيپهائي بوديم كه به عراق برگشتيم.
س :آقاي لشكر پناهي قاعدتا شناخت شما از ماهيت واقعي سازمان بايد بعد از بازگشت از عمليات مرصاد و ورود به اشرف باشد مي خواهم بپرسم بعد از مراجعه به اشرف سازمان و مناسبات را چگونه ديديد ؟
ج : سازمان كه تلفات زيادي در مرصاد داده بود سعي داشت بعد از يك هفته نشست جمع بندي را توسط شخص رجوي در سالن اجتماعات بگذارد ،آنجا بود كه فهميدم همه افراد خسته هستند و انگار براي آنان همه چيز تمام شده است تعدادي از نفرات در بيرون سالن خوابيده بودند كه مهدي ابريشمچي دسته دسته آنها را بيدار كرده و به داخل سالن براي نشست مي برد.
البته قبل از نشست نيز در نشستهاي يگاني فرماندهان افراد و فرماندهان دسته را توجيه مي كردند كه بايد در سالن اجتماعات در جلوي جمع از پيروزيها و دلاوريهاي خود و آمار تلفات رژيم بگويند تا روحيه پاسيوشده نفرات پايين را كمي تقويت كنند.ولي حتي بعد از نشست وتا مدتها ديگر فضاي سابق حاكم نبود و همه گرفته و درگير و فضاي يگانها وقرارگاه كاملا سرد و بي روح بود. تعدادي از زنان سازمان نيز كه در اين عمليات بستگان وشوهران خود را از دست داده بودند ديگر فضاي سابق را نداشتندو خيلي دمق و بي روح بودند.فرماندهان براي جمع و جور كردن يگانها يشان هر شب تا دير وقت در نشستهاوغيره بودند و تقريبا قرارگاه اشرف را به حال خود گذاشته بودند.
س : آيا مسئولين سازمان فرقي بين شما و اسراي پيوسته به سازمان از اردوگاه صدام مي گذاشتند يانه ؟
ج : به ظاهر خير ولي عملا آنها نسبت به اسراي پيوسته از اردوگاه عراقي بي اعتمادي بيشتري داشتند و سعي داشتند به ما بقبولانند كه شما با ميل و شناخت خودتان به ما پيوستيد تا از اين طريق كار و مسئوليت بيشتري از ما بكشند و بيشتر مارا در خودشان نگهدارند.
از آن طرف منافقانه به اسراي پيوسته اردوگاه عراقي مي گفتند ارزش شما كه بعد از ده سال اسارت در عراق به ما پيوستند از آنهائيكه از اردوگاه مان به ما پيوستند بيشتر است كه در واقع با اين ترفند قصد انگيزه دادن د رجهت ماندگاري بيشتر اين بخت برگشته ها در اشرف و بهره برداري بيشتر را داشت.
س : به نظر شما چرا سازمان بعد از مرصاد بحث انقلاب طلاق را مطرح كرد ؟
ج : اول اينكه براي كنترل بيشتر نيرو كه بعد از مرصاد هم مسئله دار شده بودند و احتمال طرح مسئله و خارج شدن از سازمان بود.
دوم اينكه در چنين شرايطي اگر كسي قصد خروج داشت مسلما زن و فرزند و بستگان خودش را تحت تاثير مي گذاشت و آنها هم به همراه او مي رفتند در چنين فضاي رجوي براي جلوگيري از ريزش احتمالي نيرو بحث طلاق را مطرح كرد و در وحله اول همه زن و مردها را سه طلاقه كرد حتي براي ماهائيكه زن و فرزندانمان در داخل كشور بودند چنين مطرح مي كردندكه شما هم بايد زن و فرزندان خود را از ذهن بدور كنيد و در واقع آنان را سه طلاقه كنيد.
س : شما كه اسير سازمان شديد ظاهرا همسر و دو فرزند داشتيد آيا سازمان ويژگي و يا پوششي براي شماها در جهت ارسال كمك مالي و يا حتي ارتباطات تلفني و نامه و غيره را قائل بود ؟
ج : هرگز ، بنده بدليل احساس مسئوليتم نسبت به خانواده و بخصوص زن و فرزندانم چندين بار از مسئولين سازمان خواستم تا يك نامه اي برايشان بفرستم تا آنها را از اسارتم نزد سازمان آگاه كنم ولي آنها به ما مي گفتند در حال حاضر امكان نوشتن نامه توسط شما و فرستادن به داخل كشور از طريق پست نمي باشد. بعضا نيز نامه هايي را از ما جهت فرستادن قبول مي كردند كه حتي يك عدد آن فرستاده نشد
نمونه ، ديده شده كه نامه به اصطلاح پست شده به داخل كشور بعد از چند ماه در دفتر كار مسئولين پيدا شد.آنان از بدو اسارتمان تا روز رهائي از دست سازمان تلاش داشتند كه هيچ گونه ارتباطي بين ما و خانواده ما نباشد در مناسبات اين سازمان هرگونه رابطه عاطفي سم تشكيلاتي محسوب ميشد. بنده و تمامي دوستان اسير همدوره اي من در طول چندين سالي كه من در اشرف بودم هيچگونه تماسي با خانواده نداشتم.
البته انقلاب طلاق مريم براي بعضي ها چون من راهگشا و رها كننده بود من سازمان و ماهيت انقلاب طلاق مريم را در نشستها از گفته هاي مسئولين آن شناختم. در يك نشست عمومي رجوي مسئولي را بلند كرده و گفته بود شما كه چند سال پيش رها شديد { منظورش زنش را طلاق داده } ولي مسئول مورد نظر در همانجا جلوي جمع و پشت ميكروفون مجددا!! انقلاب كرد و گفت با اينكه من سه سال پيش زنم را سه طلاقه كردم ولي تاكنون با او رابطه دارم آنجا بود كه ديگر پي به ماهيت كثيف آنها بردم و از درون از آنها بريدم.
س : آيا فكر مي كنيد كسي در سازمان انقلاب كرده باشد ؟
ج : خير. تمام اينها لفظي بود خيليها را مي ديدم كه بقول خودشان انقلاب مي كردند ولي بعد از مدتي مجددا مسئله دار و دو باره اورا براي انقلاب مي آوردند. نمونه بالاهميشه در سازمان تكرار مي شد كه اصلا قابل بحث نمي باشد.
س : چه چيزي باعث جدائي شما از سازمان شد ؟
ج : بعد از جريان طلاق از همه نفرات خواسته بودند كه نظرتان را از انقلاب طلاق براي مسئولين بنويسيد. من كه از بحث مسخره آنها بدم آمده بود براي فرمانده لشگرمان مهوش سپهري ( نسرين ) نوشتم كه من اصلا انقلاب شما را قبول ندارم كه بعد از مدتي جرو بحث بامن از اينكه تو مزدور رژيم هستي و اينجا بايست تا بيايند تكليفت را روشن كنند…. و چيزهاي ديگر كه شايسته خودش و سازمان مي باشد به من گفت و من در همانجا خواهان جدائي از سازمان شدم كه بعد از چند روز زنداني شدن در بنگال در همان لشگر، مرا به زندان دبس بردند.
س : چه مدت زندان دبس بوديد ؟ آيا كسان ديگري هم بودند ؟
ج : من حدود سه ماه در زندان دبس بودم كه فقط در بند ما 94 نفر بوديم ولي در بندهاي ديگر نيز بودند كه تعداد خانوادههاي جدا شده در آنجا زياد بودند. آن موقع كار بيشتر زير نظر محسن رضائي بود كه ظاهرا در آن مقطع مسئول پرسنلي سازمان بود.
س : شما كه هم موقع ورود وهم موقع خروج از سازمان از زندان دبس گذشتيد چه خاطره اي از آنجا داريد ؟
ج : زندان دبس برايم اول و آخر سازمان بود. ياد آوري دوران اسارت اوليه و برخورد منافقانه گرم و صميمي مسئولين و نفرات سازمان و از طرف ديگر برخورد تهديد و تحقير آميز مسئولين بالاي سازمان از جمله محسن رضائي – مهدي ابريشمچي ( نور چشمي مسعود ) و محمد محدثين بود.
محسن رضائي مي گفت نفري كه ازسازمان در اين مقطع جدا شود كثيف ترين فردي است كه تاريخ بشريت به خود ديده است ظاهرا آقاي رضائي فكر مي كندكه فقط بشريت يعني افراد در چارچوب فرقه.
خاطره ديگرمن اززندان دبس كه هرگز از ذهنم پاك نمي شود اين بود كه دو خواهر كه از آلمان براي يك دوره آموزشي چند ماهه به مناسبات آمده بودند پس از مدتي مسئله دار شده و قصد خروج از سازمان را داشتند ، مسئولين سازمان پاسپورت آنها را گرفته و هر دو را در دبس زنداني كردند در جواب اعتراض دو خواهر مهدي ابريشمچي به آنها گفته بود اگر سازمان نبود شما هر دو الآن مي بايست در كشورهاي غربي خود فروشي مي كرديد. اين دو زن چند روز فقط در محوطه زندان گريه مي كردند.
راستي اين چه عدالتي است كه مسئولين آن جواب اعتراض را اين چنين مي دهند. آيا جامعه بي طبقه توحيدي شما همين است ؟ آيا سنبل و پيشتاز و الگو جامعه فرداي شما آقاي ابريشمچي لومپن مي باشد.شايد سازمان در طول مدت مسئله داريم توهين يا تحقيري نسبت به بنده يا سايرين كرده باشد ولي خدا مي داند كه اين حرف او هرگز از ذهنم پاك نشده است ؛ اين هم يك نوع بي شرفي از مجاهدين.
س : چگونه به خارج رفتيد ؟
ج : بعد از زندان همه ما تحويل نيروهاي عراقي شديم و به كمپ رمادي عراق رفتيم كه بعد از 9 ماه دربدري و گرفتاري در كمپ و زير بمباران و عدم امكانات صنفي و…. به unمراجعه كرديم كه بعد از مدتها پي گيري از طريق un به كشور سوئد منتقل شدم س : چند سال در سوئد هستيد ؟
ج : من حدود 15 سال در سوئد بودم كه بعد از دو سال ماندن در آنجا همسر و بچه هايم به نزدم آمدند. فعلا هم كارمند رستوراني هستم و از كار و زندگيم راضي هستم.
س : در طول اين 15 سال چند بار به ايران آمديد ؟
ج : من اولين بار است كه به ايران آمدم.من با توجه به اينكه اسير پيوسته بودم و مدتي هم در سازمان كار مي كردم و از طرف ديگر تبليغات سوء منافقين باعث شده بود كه ترس از برخورد نظام با خودم داشته باشم. هر چند كه زن و فرزندانم تا به حال چندين بار به ايران آمده بودند ولي من باز هم ترس داشتم تا اينكه به هر حال به اين نتيجه رسيدم اگر مسئله اي باشد نظام بايد مشكلاتي براي زن و بچه ام ايجاد كنند كه امسال تصميم جدي گرفتم كه به وطنم باز گردم كه فعلا در انجمن شما هستم.
س : شما كه بعد از سالها دوري از شهر وديار خودتان به اينجا بازگشتيد چه احساسي داريد ؟
ج : من احساس مي كنم كه دو باره متولد شدم و هرگز فكر نمي كردم با چنين برخوردي از من استقبال شود راستش تا دو سه روز اول بعد از بازگشت گنگ و گيج بودم كه آيا واقعا چنين تنظيم رابطه بامن داشتند.
س : به نظر شما وبا توجه به شناختي كه از سازمان داريد اگر مسئولين مجاهدين بودند،چه برخوردي با شما و امثال شما مي كردند ؟
ج : جواب واضح و مشخص است.
آنهائيكه به قدرت نرسيده با جدا شدگان خود و كسانيكه از اعضا و مسئولين سابق او بودند يا ماهائيكه سالها در بدترين شرايط با آنها كار كرديم چنين برخوردي داشتند و افراد خواهان جدائي را مورد ضرب و شتم و توهين و…. قرار مي دادند چنانچه حاكمان خيالي ملتي شوندبا مردم چه خواهند كرد و از پل پت بي رحمتر خواهندشد.
ابريشمچي – محدثين – رضائي و….. كه كثيف ترين برخوردها و توهينها را به ناموس خودشان مي کنند ديگر جواب سئوال شما معلوم است كه با دشمنان خود چه خواهند كرد.
س : حتما دوستان و افراد جدا شده و…. زيادي در خارج مي شناسيد كه قبلا شرايط شما را داشتند و از سازمان جدا شده و در خارج هستند ولي بدليل همان ذهنييات فرموديد تا به حال نتوانستند به ايران باز گردندچه پيامي براي اين افراد داريد ؟
ج : اولين پيام براي كسانيكه شرايط مثل مرا دارند و اسير پيوسته بودند بايد بگوئيم همانطوريكه همه تان مطلعيد شما شرايط و معروفيت مرا در سازمان نداشتيد امروز من ( علي لشكر پناهي ) در ايران هستم و از جانب پروردگار مشكلي ندارم.
اگر كسي باور ندارد بزودي مي تواند بامن در سوئد ملاقات كند يك روز ديرتر برابر با 50 سال عقب ماندن.
دومين پيام من به آن دسته از افرادي است كه روزگاري از اعضا و مسئولين سازمان بودند و ترس از گذشته خود دارند كه مبادا در ايران مورد برخورد قرارگيرند ، بايد بگويم.خود شاهد افرادي در داخل كشور بودم كه قبلا از اعضاي مجاهدين و در عملياتهاي مختلف نيز شركت داشتند كه فعلا مشغول كارو زندگي خود هستند.
به تبليغات دروغين فرقه رجوي و دارو دسته او توجه نكنيد آنان تاكنون با اين نسخه هاي دروغين خود افرادزيادي را بي خانمان و آواره كشورهاي ديگر كردند.
گول وعده هاي سرنگوني امروز و فرداي آنها را نخوريد. آنها اگر خيلي قدرت دارند كافي است نفرات خود را فقط در عراق نگهدارند تا فرار را بر قرار ترجيح ندهند.
با تشكراز شما كه زحمت كشيديد وراه زيادي را طي كرديد به ملاقات با ما درانجمن نجات دفتر مازندران تشريف آورديد.