مگذار بی نصیب ز دیدار خود مرا…

به: سیدحسین رضوی (اهل یزد- بهاباد)
از: خواهرش
یا حق
سلام برادرم
سلام حسین جان. امیدوارم که حالت خوب باشد و در سلامتی کامل باشی. برادرم از وقتی تو را دیدم دیگر برایم شب و روز معنا ندارد و همیشه به یادت هستم و نمیتوانم تو را فراموش کنم.
حسین جان مادر حالش خوب نیست هر روز بدتر از روز قبل میشود و تنها چیزی که او را تا به حال نگه داشته یاد تو و امید به دیدن دوباره توست. شبانه روز برای تو میخواند و گریه میکند و از بس گریه کرده چشمانش کم سو شده. مادر خانه ای ساخته برای تو به امید روزی که برگردی و در آن خانه زندگی کنی.
احمد هم حالش خوب است و همیشه نگران توست. او هم تنها غصه دوری تو را دارد. بچه ها همگی بزرگ شده اند و آرزوی دیدن تو را دارند و همه سلام میرسانند.
برادرم تمام افرادی که عضو این گروه بوده اند یکی یکی در حال جدا شدن هستند و بیشتر آنها به ایران برگشته اند و در ایران زندگی میکنند. همگی آنها به راحتی و بدون کوچکترین مشکلی زندگی میکنند و بعد از بازگشت صاحب زن و فرزند شده اند بدون آنکه کوچکترین مشکلی از طرف دولت ایران برای آنها پیش بیاید.
من نمیدانم ترس تو از بازگشت به ایران چیست. حسین جان برگرد به ایران و اینجا زندگی کن به خطر مادر پیرت و برادرت و من و تمام اقوام و آشنایانی که آرزوی دیدن تو را دارند و دوست دارند دوباره تو را ببینند.
حسین جان بهاباد خیلی پیشرفت کرده مطمئنم اگر برگردی نمیتوانی باور کنی که اینجا همان بهابادی است که چندین سال پیش از آنجا رفتی.
مگذار بی نصیب ز دیدار خود مرا      عمریست دیده چشم به راهت بیا بیا.
رضوی.

خروج از نسخه موبایل