آقاي رجوي! ديدي بازي زمانه را!!؟
حميد دهدار حسني – انجمن نجات دفتر خوزستان
نزديک به بيست سال از عمرم را با ايمان به آرمان ها و شعارهاي سازمان مجاهدين سپري کردم. پانزده سال تمام در عراق ، با وعده هاي پوچ و پوشالي رهبري اين فرقه هر سختي و مصيبتي را متحمل شدم. در مقاطع و برهه هاي مختلف تاريخي ، به کرات برايم پيش آمده بود که نسبت به عملکرد يا موضع گيري سازمان ترديد نمايم و يا در حيرت و شگفتي فرو روم. اما هر آنچه شگفتي ديدم و هر اقدامي که باعث بهت زدگي من شده بود ، در برابر حيرت زدگي اخيرم هيچ به حساب نمي آيند. هر چه شگفتي در اين فرقه ديدم و تمام اعمالي که شگفتي آفرين بودند در مقابل تعجب و بهت زدگي فعلي ( که خواهم گفت ) هيچ هستند. اما براي آنکه از کيفيت و ژرفاي اين قصه به نيکي آگاه شويد ، بهتر است يک واپسنگري داشته باشم به سالهاي قبل ، يعني همان سالهايي که در « قرارگاه اشرف » همانند ديگر اعضاي گرفتار و بازي خورده اين فرقه شب و روزم را به کار « چاله بکن ، چاله پر بکن » مشغول بودم. پس ، به همراه شما خواننده ارجمند نقبي مي زنم به آن سالهاي نکبتي و تلخ :
ـ در فرداي روزي که رسانه ها ـ و خود مجاهدين ـ خبر اولين ملاقات رجوي با صدام را منتشر نمودند ، در قرارگاه اشرف قصه دهان به دهان پراکنده شده بود.
قصه اين بود : صدام در توصيف شخصيت برادر مسعود چنين گفته است که ؛ وقتي از مسعود رجوي خواستم تا راجع به ايران اطلاعاتي بدهند که به کار فرماندهان نظامي عراق ـ جهت شناسايي مراکز و تاٌسيسات مهم اقتصادي و نظامي ايران ـ سودمند باشد ، برادر مسعود تن به اين کار نداده و از « سيد الرئيس » ( صدام ) تقاضا نموده که مجاهدين را از چنين همکاري هايي معاف و معذور بدارند!. آري ، اين وطن دوستي مايه فخر و مباهات است و نه تنها مجاهدين ، که خود صدام هم از اين سيرت و سلوک برادر مسعود مثل خر کيف کرده و او را ستوده است!. اماچه بايد کرد که عمر دروغ خيلي کوتاهتر از آن چيزي است که برادر مسعود مي پنداشت.
بعد از سقوط رژيم صدام ، فيلم ها و اسناد فوق سري از کاخ هاي صدام و مراکز امنيتي به بيرون راه يافت و تصاويري که ظاهرا خود برادر رجوي هم از ضبط شان در هنگام جلسات با رؤساي دستگاه امنيتي عراق بي اطلاع بود بر روي آنتن هاي شرق و غرب رفت.
آن چيزي که سبب شد تا غرق در شگفتي شوم ، دادن اطلاعات مربوط به مراکز اقتصادي ـ نظامي ايران و يا گزارش تحرکات رزمندگان ايراني در جبهه هاي جنگ ( توسط رجوي و مسئولين سازمان مجاهدين در آن جلسات فوق سري با رؤساي سازمان اطلاعات عراق ) نبود و نيست. زيرا از منظر ايدئولوژيک و بلحاظ سياسي تمام اين خيانت ها و افعال ضد ميهني براي رجوي عين خدمت به وطن است. رجوي براي هر خفت و ذلتي که نصيب خود و فرقه اش مي کرد ، توجيهي با رنگ و لعاب ايدئولوژيکي ارايه مي داد که اعضاي غفلت زده تشکيلات نيز ، يا بواسطه استحمار يا از سر ناچاري براي اين اعمال رذيلانه هورا هم مي کشيدند. اما شگفتي من ناشي از چيست ؟!.
وقتي مشغول تماشاي فيلم مذاکرات رجوي و مسئولين استخبارات عراق بودم ، آنگاه که کيسه هاي پر از پول بر روي ميز قرار گرفت کله ام داغ شد. دقيقا همين امروز که اين فيلم را تماشا کردم ، ساعتي قبل از آن ، زني بنام « صديقه مرشد زاده » به « انجمن نجات خوزستان » مراجعه کرده بود که حکايتي شنيدني و جانسوز داشت.
« صديقه مرشد زاده » يکي از هواداران قديمي مجاهدين است که مدت 7 سال از عمرش را به جرم هواداري و فعاليت براي مجاهدين در زندان ايران سپري کرده است. همسرش « عطا مؤذن » نيز 5 سال در زندان بود ولي پس از آزادي و ازدواج با همديگر ، پي زندگي عادي خود رفته و غير از نوعي تعلق عاطفي و ذهني نسبت به مجاهدين ، هيچ فعاليتي نداشتند. عطا و صديقه صاحب دو دختر مي شوند و تمام تلاش شان اين مي شود که زندگي و رفاه فرزندان شان را تاٌمين نمايند. زندگي آرامي را پيش مي گيرند تا اينکه در آذرماه سال 85 تصميم مي گيرند در سفري به عراق ، از شرايط پيش آمده ( يعني سقوط صدام و اوضاع فعلي مرزهاي عراق ) استفاده کرده تا دو برادر صديقه که در قرارگاه اشرف هستند را ملاقات نمايند و سپس به ايران باز گردند.
تصور و پندار عطا و صديقه اين است که هم برادران صديقه را ملاقات مي نمايند ، هم از نزديک وضعيت سازمان آرماني شان را مشاهده مي کنند. « عطا » از طريق سرپل سازمان مجاهدين به سازمان اطلاع مي دهد که قصد مسافرت به آنجا را دارند و سازمان هم از خدا خواسته آنها را به اين سفر ترغيب و تشويق مي نمايد. اما « عطا » و « صديقه » غافل هستند که چه دام وحشتناکي توسط سازمان بر سر راه آنها تنيده شده است فلذا دو دختر خردسال و نوجوان خود را به اين تصور که سفرشان دو يا سه روز بيشتر بطول نمي انجامد در خانه تنها مي گذارند و درب حياط را هم قفل مي کنند. آنقدر هم به بازگشت خودشان ( از سفر عراق ) اطمينان خاطر دارند که حتي خانواده را در جريان نمي گذارند تا حداقل مراقب دو دخترشان باشند.
اگر چه خوب مي دانند در صورت اطلاع يافتن خانواده از اين سفر ، مانع از انجام آن مي شوند چونکه سالهاست خانواده عطا و خانواده صديقه همانند اغلب ايرانيان نسبت به اعمال مجاهدين و خاصه مزدوري شان براي رژيم صدام دل خوشي ندارند. در هر صورت ، عطا و صديقه با هدايت سازمان ، از مرز مي گذرند و به قرارگاه ( اسارتگاه ) اشرف مي رسند ـ که اي کاش اين سفر هزار سال طول مي کشيد تا پاي آنها به آن اسارتگاه نرسد! ـ.
عطا و صديقه در روز نخست ورود به اشرف ، برادران صديقه را ملاقات مي کنند ولي روز دوم همين که صديقه به شوهرش ( عطا ) مي گويد بايد زودتر به ايران بر گرديم ، مسئولين تشکيلات درست مي زنند وسط برجک روياهايشان!. مجاهدين به صديقه مي گويند : « تو اگر مي خواهي بر گردي ، برگرد اما عطا اينجا مي ماند! »… صديقه که تازه مي فهمد چه نقشه هولناکي توسط مجاهدين براي زندگي شان طراحي شده ، با گريه و زاري به دست و پاي مسئولين اسارتگاه اشرف مي افتد که دو دخترم در انتظار پدرشان هستند! اما مجاهدين را با اين حرفها و عواطف انساني هيچ نسبتي نيست که توان درک اين عجز و لابه ها را داشته باشند. مجاهدين در کمال سنگدلي و شقاوت ، عطا را پيش خود نگه مي دارند و صديقه را روانه ايران مي نمايند. صديقه دست از خواسته اش ( براي رهايي همسرش ) بر نمي دارد و مدام با ايميلي که در اختيار داشته با مجاهدين تماس مي گيرد که شوهرش را رها کنند. اما مجاهدين وقتي مي بينند صديقه به خاطر رهايي عطا حاضر به پرداخت هر بهايي هست ، در نهايت وقاحت به صديقه مي گويند : مجاهدين در شرايط مالي خيلي سختي هستند و اگر منزل خود را بفروشي و پولش را براي سازمان بفرستي شوهرت را اجازه بازگشتن مي دهيم و بيچاره صديقه! به اين خيال که با ارسال پول ، مجاهدين شوهرش را رها مي کنند تا نزد آنها ( به ايران ) باز گردد فلذا تنها منزل و سرپناه دو دختر معصوم خود را مي فروشد و تمام پولش ( 27 ميليون تومان ) را به حساب مجاهدين واريز مي نمايد.
آري ، اين قصه تلخ ـ که البته به يک تراژدي شباهت بيشتري دارد ـ سبب مي شود تا صديقه سالها اعتماد و ايمان خود را به آن آرمانهاي فريبنده به تاراج رفته ببيند. اما عمق اين فاجعه دقيقا در آنجا نمود مي يابد که پاي تماشاي فيلم افشا شده وطن فروشي مجاهدين بنشيني و ببيني که مسئولين سازمان اطلاعات ( استخبارات ) رژيم صدام چگونه ميليون ها دلار پول نفت عراق را در روي ميز مي چينند و رجوي و عناصر خائن تر از او با چه ذلت و حقارتي اين پول ها را تحويل مي گيرند.
همين سازماني که از يک زن بي دفاع و تنها مي خواهد تا در ازاي رهايي شوهرش تنها خانه و سرپناه فرزندان معصومش را بفروشد و پولش را دو دستي تقديم « مقاومت » بنمايد و در توجيه اين اقدام ناجوانمردانه هم به اين زن بي پناه مي گويند ؛ مجاهدين در قرارگاه اشرف دارند از گرسنگي و بي پولي تلف مي شوند!
آنوقت در يک جلسه رجوي و « ژنرال صابر » بعثي ميليون ها دلار دستمزد وطن فروشي خود را پارو مي کنند. به راستي ، کدام يک از دوستان من ـ که هنوز در عضويت يا اسارت اين فرقه هستند ـ از يادشان رفته آن سالهايي که رجوي و ديگر مسئولين تشکيلات مجاهدين مدام از استقلال اقتصادي سازمان حرف مي زدند و با افتخار تمام از کمک هاي مالي خلق قهرمان ايران قصه ها مي پرداختند ؟!. و آخ بر ما غفلت زدگان خفته!. آخ بر ما که سالياني از عمرمان را به نان و توشه يي ارتزاق مي کرديم که در برابر خيانت به مام وطن خويش از صدام دريافت مي نموديم. در شرايطي که کودکان عراقي از نبود غذا و داروهاي ضروري جان شيرين خود را مي دادند ، رژيم صدام سهم مشخصه يي از پول فروش نفت عراق را دو دستي ـ و در جوال هايي به رنگ خيانت! ـ بر دوش رجوي مي نهادند تا به نام کمک هاي خلق ايران به اسارتگاه اشرف ببرد.
آري! تلخ است و گزنده! رهبر خاص الخاص مجاهدين در اوج خفت و خواري مثل نوکري که سر هر ماه دست به سينه بر درگاه ارباب خود بايستد تا جيره و حق الزحمه بندگي اش را بگيرد ، اجرت خيانت به ملت و وطن خويش را به نام سهم مجاهدين دريافت مي نمود اما يادمان نمي رود که همين رهبر بي نجابت ، حتي کودکان يتيم سازمان را در خيابان هاي اروپا و امريکا به گدايي وامي داشت تا آسان تر بتواند ژست استقلال مالي بگيرد. يعني دقيقا در همان شرايطي که هر ماه ميليون ها دلار پول نقد از سوي دستگاه امنيتي عراق في المجلس تحويل رجوي مي شد ، در همان لحظه دهها کودک و صدها دختر و زن از هواداران سازمان با در دست داشتن آلبوم عکس هاي کشته هاي سازمان از رهگذران اروپايي سکه هاي بي ارزش را براي پيشبرد امور مقاومت ايران گدايي مي کردند. و بيچاره کودک يا دختر و زني که هنگام مراجعت به پايگاهش به اندازه مورد رضايت مسئولين پايگاه در آمد نداشت! جالب تر اينجاست که در همان شرايطي که هواداران زبان بسته و کودکان معصوم آلبوم هاي جعلي سازمان را به عابرين اروپايي نشان مي دادند تا ترحم و حمايت آنان را جلب نمايند ، همان موقع خود شخص رجوي هم آلبوم هاي منحصر به فرد خويش را براي صدام ورق مي زد تا « سيد الرئيس » ( صدام ) بهتر بفهمد که مجاهدين چقدر اطلاعات قابل توجهي از مراکز اقتصادي و نظامي ايران گرد آورده اند تا ارتش عراق آسان تر بتواند ضرباتش را بر پيکر رزمندگان ايراني در جبهه ها فرود آورد! جدا نمي دانم رجوي و عوامل مجيزه گوي او در فرقه مجاهدين چگونه مي خواهند ( و چگونه مي توانند! ) پاسخگوي سالها اعتماد و باور داشت صدها جوان ساده دل باشند.
وقتي به هنگام تماشاي فيلم جلسه فوق سري رجوي با سران سازمان اطلاعات رژيم صدام ديدم و شنيدم که رجوي در نهايت عجز و استيصال به ژنرال بعثي مي گفت : « در تمام عرب و عجم دوستي بهتر از مجاهدين براي شما ( براي صدام و رژيم بعثي!. ) يافت نمي شود »! واقعا اين يک حرف رجوي تنها سخن راست بود که از دهان نجس او شنيده ام. زيرا رژيم صدام با انبوه جناياتش نه در بين ملت عراق و نه در بين ساير ملل مسلمان ـ هيچ هواخواه و دوستي نداشت ، اما مجاهدين ( به برکت جوال هاي پر از پول صدام ) دوستي را در حق ارباب خود ( صدام ) به کمال رسانيدند. و اساسا کدام عرب يا عجم ـ غير از مجاهدين! ـ حاضر مي شد تا روح و شخصيت و شاٌن انساني خود را در پاي اهريمني چون صدام قرباني نمايد! ؟. پس ، حداقل رجوي اين يک سخن را درست و راست گفته بود که مجاهدين نزديک ترين و يگانه ترين دوستان و همراهان رژيم صدام مي باشند ( اگر چه اين دوستي و ارادت خيلي زود به سر آمد ).
از نکات جالب ديگر در فيلم جلسه محرمانه رجوي و رئيس سازمان « استخبارات » صدام ، جمله و پيغام رجوي است که در واقع خطاب به ژنرال عراقي مطرح نموده است. رجوي به ژنرال حبوش مي گويد : ( به سيد الرئيس ـ صدام ـ بگوييد ) « من خانه ( عراق ) را با صاحب خانه مي خواهم ؟! ».
صداقت کلام رجوي اينجا روشن مي شود که با سقوط رژيم صدام و به سوراخ موش خزيدن صدام ، مسعود رجوي نيز ( با وجود گذشت چند سال ) هنوز هم دل نمي نهد تا در قرارگاه اشرف آفتابي شود. البته با اين تفاوت که اينبار ديگر اين خود ملت و دولت قانوني عراق است که از رجوي مي خواهد تا دست از سر خانه يي که به ملت عراق تعلق دارد بردارد و در خاک عراق آفتابي نشود. اما سيد الرئيس ( صدام ) با تمام جنايات وحشتناک و منحصر به فردي که داشت ، حداقل مثل يک مرد از اعمال خويش دفاع کرد، ولي رجوي در نهايت ذلت و درماندگي ، هر روز خود را به دامان يک قدرت مي آويزد تا شايد چند صباحي بيشتر بر تخت خيالي دون کيشوت خويش بر تعدادي انسان گرفتار و خفته حکمراني نمايد. از تمام ديالوگهايي که بين رجوي و رؤساي دستگاه اطلاعاتي امنيتي ( رژيم صدام در فيلم مذاکرات ) رد و بدل شده است ، جمله يي ست که ژنرال بعثي در چندين نوبت خطاب به رجوي تکرار و تاٌکيد نموده است.
ژنرال حبوش ( مسئول سازمان اطلاعات رژيم صدام ) ضمن تشريح شرايط حاکم بر منطقه و عراق مي گويد : « به دستور سيد الرئيس ( صدام ) برادر مسعود رجوي براي ما غريبه يا يک هم پيمان تجاري در اينجا ( خاک عراق ) نيستند. حضور ايشان در عراق به عنوان پيمانکار نفتي نيست بلکه به عنوان رهبر مجاهدين خلق براي آزادسازي و رسيدن به آرمان هاي خود در اين کشور هستند و ما به اين اعتقاد داريم. يعني قبول داريم که هيچ برخورد و کار تاکتيکي با شما نداريم چونکه هر چه بر سر ما بيايد بر سر شما نيز خواهد آمد… ».
الحق و الانصاف که ژنرال بعثي روشن ترين و واقع بينانه ترين تحليل و آينده نگري را در مورد مجاهدين ارايه داده بود. جالب اينکه عين همين سخن ( يعني تاٌکيد بر همگون بودن و واحد بودن سرنوشت رژيم صدام و مجاهدين ) در چندين جلسه و با همين کلمات از سوي مسئولين امنيتي رژيم صدام عنوان شده بود. البته خود رجوي هم قبلا در يکي از همين جلسات محرمانه اش با مسئولين استخبارات عراق وقتي که مي خواست ارادت و بندگي اش نسبت به رژيم صدام تاٌکيد نمايد ، عينا همين جملات را مطرح ساخته بود. يعني رجوي با تمام حماقت و جهالتش نيک دريافته بود که تقديرش با تقدير صدام گره خورده است و سقوط صدام يعني برآمدن آخرين نفس هاي حيات ننگين مجاهدين در خاک عراق.
و چقدر زيبا و نغز سروده است شاعر ايراني که :
روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازيگر ازين بازيچه ها بسيار دارد.
و حقيقتا که چرخ بازيگر خيلي بازيگرتر از امثال رجوي است که عمري بازيچه نفس شيطاني خويش بوده است. سالهاي متمادي بوده است که رجوي و عوامل او با فريفتن اعضاي ساده لوح فرقه خويش چنان وانمود مي کردند که سازمان با اتکاء به کمک هاي مالي هواداران داخل و خارج از ايران امور خود را مي گذراند. رجوي آنقدر بر استقلال مالي سازمان تاٌکيد داشت که در مناسبات روزانه نيروها در قرارگاه اشرف برخي اوقات که مسئولين تشکيلات احساس مي کردند بواسطه ريخت و پاش هاي جاري ممکن است دم خروس از زير قباي شان بيرون بزند با قاطعيت افراد را زير تيغ برده و بر سر آنها فرياد مي کشيدند که ؛ خلق قهرمان از نان شب شان مي زنند و براي سازمان پول مي فرستند ، آن وقت شما اسراف کاري مي کنيد ؟!.
رجوي وقاحت را به جايي رساند که در گزارش سالانه اش از خريد تانک و تجهيزات نظامي سند و فاکتور ارايه مي داد. يعني که با پولهاي ارسالي مردم ايران ، فلان تعداد تانک و فلان مقدار سلاح هاي سبک وسنگين خريداري شده است. اما بنازم به چرخ بازيگر که به عريان ترين شيوه پته رجوي را بر سر آب انداخت. اما شگفتي ديگر اين است که چرا اعضاي اين فرقه از آقاي رجوي نمي پرسند موضع و پاسخ او در خصوص فيلم هاي ملاقات رجوي با مسئولين دستگاه اطلاعاتي رژيم صدام که در سايت هاي مختلف پخش مي شود چيست ؟. آيا رجوي اين گفتگوها را داشته است يا خير ؟ البته در روزهاي اخير تلويزيون جمهوري اسلامي نيز با پخش برنامه مستندي به نام « گرگها » با استفاده از همين فيلم هاي ملاقات رجوي ( و مسئولين مجاهدين ) با « استخبارات » عراق هر آنچه طي دو دهه و اندي سال پيرامون مزدوري و جاسوسي مجاهدين براي رژيم صدام عنوان کرده بودند را بطور کاملا مستند و انکار ناپذير به نمايش نهادند. به هر جهت ، واکنش و موضع گيري شخص رجوي در قبال اين فضاحت بزرگ بايد خيلي تماشايي باشد.
اگر چه با شناختي که ما اعضاي سابق مجاهدين نسبت به سازمان و شخص رجوي داريم خوب مي دانيم که در چنين مواقع حساسي ، رجوي با « فرار به جلو » و طرح مسايل انحرافي تلاش خواهد کرد مسئله ي جديدي را در کانون توجهات نيروهايش قرار بدهد ، و لابد رجوي اين رسوايي بزرگ را يک شکست براي جمهوري اسلامي و جهش عظيم سياسي براي سازمان معرفي خواهد کرد. البته از اين موجود چشم سفيد و پوست کلفت در ساليان گذشته بارها چنين گستاخي هايي را شاهد بوده ايم. اما مهم اين است که مردم ايران ـ يعني همان هايي که بيست و پنج سال است به جاي واژه « مجاهدين » واژه « منافقين » را برازنده نام اين فرقه ساخته اند ـ با تماشاي فيلم مزدوري مجاهدين ، در دل ، به تشخيص خطاناپذير خويش آفرين مي گويند.
اما در اين ميان تنها کساني که زيان مضاعف خواهند ديد يقينا اعضا و نيروهاي فريب خورده يي هستند که در اين همه ساليان گوهر وجود و ذات انساني خود را به بهاي چند دينار بعثي ، چوب حراج زده اند. بيچاره اعضايي که غلام حلقه بگوش « سپهبد حبوش » بعثي را راهبر خاص الخاص خود ساختند. بي نوا اعضايي که سال هاي سال است « بدهکار » رجوي بوده و از سفره گسترده استخبارات صدام در ازاي نابودي هويت انساني و ملي خويش لقمه هايي بر گرفته اند که تا عمر دارند بايد در برابر ملت وطن شان عرق شرم بريزند.
در طول تاريخ معاصر ايران و جهان و بلکه در طي تاريخ تمام ممالک و ملل مختلف هرگز نمي توان مشابه خيانت هاي رجوي مصداق پيدا نمود و باز نکته شگفتي آور ديگر اين است که در طي سالهاي اخير وقتي رجوي و امثال عباس داوري يا مهدي ابريشمچي بطرز حقيرانه و ذلت بار اطلاعات ( ارزشمند يا حتي بي ارزش ) مربوط به کشور و مردم خود را به افسران استخبارت صدام ارزاني مي داشتند ، آيا هرگز اين مسئولين استخبارات از خود نپرسيدند ، موجودات حقير و ذليلي که به وطن و مردم خويش رحم نکرده و اينچنين جاسوسي همتباران و هموطنان خود را مي نمايند ، چگونه به رژيم صدام و خاک غريب عراق وفا خواهند کرد ؟!.
اگر چه در دنياي پر تزوير سياست وجود چنين موجودات حقيري مي تواند همانند يک نعمت و فرصت طلايي براي استفاده کنندگان اين مزدوري تلقي شود و به راستي رژيم صدام در طي هشت سال جنگ مستقيم با ملت ايران ، کجا مي توانست در بين تمام گروهها و نحله هاي مختلف اپوزيسيون ، چنين تشکيلاتي را پيدا نمايد که علاوه بر همکاري هاي اطلاعاتي عليه ملت خويش ، با توپ و تانک نيز قلب وطن خويش را نشانه روند! ؟. يقينا در بين انحرافي ترين گروههاي سياسي ايراني ( در خارج از ايران و يا در داخل کشور ) نمي توان تشکيلاتي را سراغ گرفت که در ازاي دينارهاي عراقي ، آبروي سياسي اجتماعي خود را مورد معامله قرار بدهد. به هر جهت ، آه مادران دلشکسته يي که با آرزوي رهايي فرزندشان از اسارتگاه اشرف جان سپردند ، سبب رسوايي فرقه رجوي گرديد.
نفرين دلسوختگاني که خود نيز قربانيان قدرت طلبي شدند و سالهاي جواني شان را در سياهچال هاي زندان ابوغريب سپري نمودند عاقبت ماهيت کثيف رجوي را در چشم همگان برملاء ساخت. بي شک ناله هاي اعضاي جدا شده مجاهدين که پس از سالها خدمت به مجاهدين ، صرفا به جرم اينکه نخواستند طوق بندگي صدام بر گردن شان باشد ، کارگر افتاد و چهره واقعي رجوي در چشم همگان آشکار گرديد.
فقط شگفتي آورتر اين است که رجوي با اين رسوايي و ننگ پاک ناشدني که دامان او را گرفته است ، چگونه تن به انتحار نداده است ؟!. و حقيقتا اگر رجوي در اين فضاحت خودکشي نمايد جاي هيچ حيرتي نخواهد بود!.
پس ، به عنوان کسي که پانزده سال از عمرم را در فرقه مجاهدين تلف کرده ام به مسعود رجوي پيشنهاد مي کنم جرعه يي جسارت بخرج دهد و در سر يکي از همان چهار راه هاي شهر « خالص » عراق مردار متعفن خويش را به آتش بکشد و عليرغم قدرتي که آتش براي سوزاندن ناپاکي ها دارد گمان نمي کنم فروزان ترين شعله ها نيز ياراي پاک ساختن پلشتي هاي روح رجوي را داشته باشد. بي ترديد خيانتها و جنايات رجوي بسيار نابخشودني تر از جنايات صدام است ، زيرا کسي چون صدام با سپهبد حبوش و ديگر سران امنيتي و اطلاعاتي رژيم بعثي ، در توجيه رفتارهاي خويش مي توانستند تحت نام حفظ حاکميت شان و يا علاقمندي به خاک شان از اعمال خود دفاع نمايند اما کسي چون رجوي براي مزدوري و خيانت به کشورش از کدام بهانه مي تواند مدد جويد ؟!.
صدام يا « سپهبد حبوش » بعثي در حال جنگ با ايران و ايرانيان مي توانست تن به هر اقدامي عليه دشمنان خويش بدهد ، ولي جدا رجوي و امثال عباس داوري و ابريشمچي به چه بهايي اطلاعات مربوط به کشور خود را در اختيار دشمنان ملت ايران مي نهادند ؟!. پنجاه ميليون دلار در هر سال ، نصيب و حاصل خود فروشي رجوي بود اما تا که تاريخ هست ، نام رجوي و واژه « مجاهدين خلق » سرشته و عجين به واژه ننگ و خيانت خواهد بود.
« به اميد رهايي تمام اسيران فرقه مجاهدين »
حميد دهدار حسني – انجمن نجات دفتر خوزستان