گفتگوی صمیمانه با آقای غلامرضا شیردم عضو سابق فرقه مجاهدین و ارتش آزادیبخش ملی (قسمت ششم)
مکان گفتگو : دفتر انجمن نجات آذربایجانغربی
شکنجه و آزار نیروها در قرارگاه اشرف
آرش رضایی : خیلی از مراجع ذیربط بین المللی از جمله سازمان دیده بان حقوق بشر و نیز مقامات پنتاگون از جمله آقای تاد ویشن معتقدند که فرقه مجاهدین بسیاری از نیروهای خود را در قرارگاه اشرف مورد آزار جسمی و روانی قرار داده است و شکنجه نیروها و اعضائ مستقر در قرارگاههای سازمان در عراق امری معمول و متعارف بوده است. آقای شیردم شما چه نظری دارید؟
غلامرضا شیردم : سازمان دیده بان حقوق بشر و یا سایر افرادی که به موضوع شکنجه در قرارگاهای سازمان در عراق اشاره دارند ادعای درست و صحیحی را مطرح کرده اند. چرا که من خودم بارها به خاطر تقاضای خروج از سازمان و قرارگاه اشرف مورد شکنجه و ضرب و شتم قرار گرفتم. اما بسیاری از افراد سازمان نیز در مورد شکنجه شدنشان خاطراتی برای من تعریف کردند که مشخص می کند مسئولین سازمان مجاهدین از روش های خشن برای سر به زیر کردن و مطیع نمودن نیروهای خود استفاده می کردند. برای مثال شخصی به نام علی بخش آفریننده با نام مستعار گوران در باره شکنجه خودش به وسیله مسئولین سازمان توضیحاتی به من داد که خیلی وحشتناک بود.
من شخصاً علائم شکنجه را روی بدن رضا دیدم رضا می گفت به مدت 2 سال در سلول انفرادی بود صرفا به خاطر اینکه نمی خواست در سازمان بماند و تقاضای خروج از اشرف را کرده بود. او به من گفت : یک مادر پیر 70 ساله دارم که به غیر از من کس دیگری را ندارد و به مسئولین سازمان گفته بودم برای کمک به مادر پیرم مایلم از اشرف خارج شوم و به ایران بازگردم. ولی آنها قبول نمی کردند و تاکید داشتند به هر ترتیبی شده اجازه نخواهند داد از قرارگاه اشرف خارج شوم تا اینکه در یکی از روزها مشاجره شدید با فرماندهان به درگیری فیزیکی منجر شد و مرا بشدت تحت شکنجه قرار دادند و این بلا را به سر من آوردند.
رضا گفت : به غیر از شکنجه فیزیکی شکنجه روحی هم می دادند برای مثال وقتی او را بازداشت کردند در اتاقی که زندانی بود باند استریو وصل کردند و صدای استریو را تا حد غیر قابل تحملی بلند می کردند و این کار را در روز 3 بار انجام می دادند هر بار به مدت 45 دقیقه. او می گفت در اتاقی که زندانی بودم موش از سر و کله ام بالا می رفت ، هفته ای یک بار آن هم به مدت یک ساعت هوا خوری داشتم و این کار آنقدر ادامه پیدا کرد تا اینکه به ناچار قبول کردم در اشرف بمانم یعنی مقاومت مرا با این شیوه های غیر انسانی در هم شکستند و وادارم کردند تا بر خلاف تصمیم خویش در اشرف بمانم و مجبورم کردند تعهد بدهم و ادعای خروج از مناسبات سازمان را نداشته باشم و با هیچ مسئولی درگیر نشوم.
مورد دیگر فتح الله بود او می گفت در یکی از روزها درخواست کردم سازمان را ترک کنم با وجودی که دو برادرم در عملیات کشته شده بودند و عضو مجاهدین بودند اما هر بار که تقاضای کتبی خروج از سازمان را به مسئولین تحویل می دادم آنان به جای رسیدگی به تقاضایم مرا به قصد مرگ می زدند.
من علائم شکنجه روی بدن فتح الله را دیدم حتی از چند موضع مختلف استخوان بدنش شکسته بود. فتح الله می گفت : من به دستور خود مریم شکنجه می شدم او می گفت در طول 17 سالی که در سازمان بودم بارها استخوانهای هر دو پایم را شکسته بودند.
مورد دیگر فرهاد عبدالوند بود.
فرهاد تعریف می کرد : چند سالی بود که درخواست کتبی خروج از سازمان را داده بودم اما مسئولین سازمان نمی پذیرفتند تا اینکه در نشست های طعمه که خود رجوی مسئول نشست می شد دالان تُف درست کردند و مرا وادار کردند تا در دالان تف راه بروم تا به انتهای دالان رسیدم خیس آب دهان شدم و فحش های رکیکی که نثارم کردند. فرهاد می گفت : تحت چنین شرایط غیر انسانی آدم از گفته ی خودش مبنی بر خروج از سازمان پشیمان می شد.
مهرتاش یکی دیگر از بچه ها می گفت : به علت اینکه نمی خواستم در قرارگاهای سازمان در عراق بمانم به مدت 6 ماه در یک اطاق تاریک زندانی بودم که هیچ نوری یا روزنه ای نداشت او می گفت : در طول این 6 ماه اجازه ندادند به حمام بروم. می گفت موقعی که از زندان سازمان آزاد شدم 38 کیلو بودم. درحالی که قبل از آن 84 کیلو وزن داشتم.
نوید یکی از همرزمان سابق مرا نیز بشدت مورد آزار قرار داده بودند او می گفت : پسرخاله ام ساشا چندین بار درخواست خروج از اشرف را داد اما مسئولین بشدت مخالفت می کردند و هر بار هم که تقاضای خروج می داد با کلی بد و بیراه روبرو می شد تا اینکه یک روز در هنگام تنظیف سلاح خودکشی کرد می گفت ساشا چند بار به خودم گفته بود که برای رهایی از جهنم سازمان خودکشی می کنم.
یکی از بچه ها که به سعید بلوچ معروف بود نیز خیلی تحت فشارش گذاشتند. سعید شش تا بچه داشت. رابطین سازمان با حیله و وعده های گرفتن اخذ پناهندگی از کشورهای اروپایی او را از دبی به عراق آورده بودند. من و سعید در پذیرش با هم بودیم اما قبل از جنگ او را از پذیرش بردند و دیگر بازنگشت فامیل های سعید در کمپ امریکا نگران وضعیت سعید بودند به این خاطر تلفنی با خانواده اش تماس گرفتند ولی هیچ اثری از سعید نبود و هیچ کس از او خبری ندارد.
غلام صادقی یکی دیگر از دوستانم است که وقتی درخواست کرده بود به تیف بیاید او را به قصد کشت زدند و دست او را از چند جا شکستند. غلام شهروند آمریکا هم بود و در حال حاضر در آمریکا بسر می برد.
مجاهدین حتی به کادرهای قدیمی خودشان هم رحم نمی کنند عماد باقری و پرویز فرهمند که از کادرهای قدیمی سازمان هستند هر کدام با 25 سال سابقه مبارزه هنگام جدا شدن از سازمان به آنها مارک اطلاعاتی زدند و در تلویزیون متعلق به خودشان این موضوع را با آب و تاب و بیشرمانه تبلیغ می کردند. در حالی که آنها تمام هستی و عمر خودشان را در راه منافع سازمان تلف کرده بودند. یا فردی به اسم محمد رزاقی یا نادر نادری که در کمپ امریکا با ما بودند و سازمان به آنها مارک نفوذی زده بود. در واقع کمپ جایی بود که هیچ سازمان یا ارگانی در آنجا نقشی و یا نفوذی نداشت.ولی هر کس که بخواهد کوچکترین انتقادی به رهبران سازمان و مسئولین قرارگاه اشرف بکند به او مارک اطلاعاتی می زنند کسی که تمام سرمایه جوانی و زندگی خودش را در راه سازمان فدا کرده است به او می گویند مزدور.
این چهره ی واقعی سازمان مجاهدین است که ادعای دفاع از حقوق بشر و آزادی خلق ایران را به دروغ ، یدک می کشد.
تنظیم از آرش رضایی
22/2/1387