به گزارش خبرگزاري فارس ، پس از اعلام پذيرش قطعنامه 598 از سوي ايران، مجاهدین طي هماهنگي با رژيم صدام، اقدام به حملهاي كور عليه ايران كردند به اين ترتيب كه قرار شد تا ارتش عراق با هجوم سنگين به مناطق جنوبي ايران، نیروهای ایران را به خود مشغول كند تا نيروهاي مجاهدین بتوانند بهراحتي وارد ايران شده و تا تهران پيشروي كنند اما…
متن زير قسمتي از گفتگوي مفصل خبرنگار دفاعي خبرگزاري فارس با هادي شعباني راننده رييس وقت گروه مجاهدین (مژگان پارسايي) و از نيروهاي حاضر در عمليات فروغ جاويدان است كه حدود 20 سال از زندگي پنجاه ساله خود را در اين گروه سپري كرد تا اينكه در سال 1383 توانست از مقر مجاهدین گريخته و به ايران بازگردد.
وي در اين گفتگوي افشاگرانه كه به مناسبت بيست و يكمين سالگرد عمليات مرصاد انجام شد به بازگويي خاطرات خود از اين عمليات پرداخته است.
* فارس: موضوع عمليات مرصاد (فروغ جاويدان) و حمله نظامي به ايران چگونه به شما ابلاغ شد؟
–بعد از قبول قطعنامه از سوي ايران بود كه مسعود (رجوي) سريعا جلسهاي گذاشت و گفت بايد تا يك هفته ديگر به ايران حمله كنيم چراكه قبول قطعنامه از سوي جمهوري اسلامي نشان دهنده ضعف نيروهاي ايراني در جبهههاي جنگ است و گفت كه ما مقصر بوديم كه ايران قطعنامه را قبول كرد چون وقتي ما در عمليات چلچراغ، مهران را تصرف كرديم، شعار «امروز مهران، فردا تهران» سر داديم و رژيم ايران ترسيد كه ما بتوانيم وارد تهران شويم و به همين خاطر سريعا آتش بس را پذيرفت.
بعد از اين صحبتها بود كه سازماندهي جديد شروع شده و تيپها و لشكرهاي جديد تشكيل شدند.
بعدها مسعود عنوان كرد كه در يك طرح هماهنگ با ارتش عراق قرار شده بود آنها (نيروهاي عراقي) از جنوب به ايران حمله كنند تا ما بتوانيم به راحتي از سمت غرب پيشروي كنيم.
* فارس: شب قبل از شروع عمليات در جلسه معروف به توجيه فروغ يا خداحافظي نيز حضور داشتيد؟
–بله، همه نيروها بودند. مسعود در آن جلسه سخنراني مفصلي كرد و گفت همين فردا بايد حركت كنيم و حتي به مهدي ابريشيمچي هم كه فرمانده محور تهران بود گفت وقتي به تهران رسيديد اتاق كار سابق من در خيابان علوي را آماده كنيد تا من بيايم و در آن مستقر شوم و بعد خطاب به نيروها گفت بعد از ورود به تهران تا 48 ساعت هر كاري خواستيد بكنيد و هر كسي را كه خواستيد بكشيد تا اينكه من فرمان عفو عمومي بدهم!
* فارس: نيروها چقدر به موفقيت در اين عمليات اميدوار بودند؟
–همه ما فكر ميكرديم كه واقعا اين طرح عملي است. مسعود ميگفت نيروهاي ايران ديگر انگيزه جنگيدن ندارند و مردم هم خسته شدهاند و منتظر جرقهاي هستند تا عليه حكومت شورش كنند. حتي وقتي به او گفتيم در بعضي يگانها كمبود نيرو داريم، مسعود ميگفت نگران نباشيد در اولين شهر كه وارد شويم مردم به ما ميپيوندند و كمبودها جبران ميشد.
از طرفي هم براي ما كه با انگيزه مبارزه به سازمان پيوسته بوديم، اين عمليات آخرين فرصت بود كه بر اساس تصور و القائات سازمان، يا ميكشتيم و پيروز ميشديم يا كشته ميشديم.
* فارس: ولي همان موقع نيروهاي ايران توانسته بودند ارتش عراق را از جنوب ايران عقب بزنند. اين براي شما جاي سوال نبود كه چطور كشوري كه به قول شما ضعيف شده ميتواند چنين كاري كند؟
–شما بايد به اين نكته توجه كنيد كه ذهن ما (نيروهاي مجاهدین) يك ذهن تاكتيكي نبود و اين مسائل را نميدانستيم. مثال ما، مثال اسكيبازي بود كه روي برف احساسات ليز ميخورد. ما قدرت تحليل نداشتيم و حتي نميتوانستيم روي نقشه كار كنيم. فرماندهان به ما ميگفتند همين مسير مستقيم را كه برويم بدون مقاومت به كرمانشاه ميرسيم و از آنجا هم همدان، ساوه، آوج و بعد تهران. ما هم قبول كرديم. الان كه نگاه ميكنيم ميتوانيم بفهميم اين نوع عمليات از اول شكست خورده بود. استفاده از زره پوشهاي لاستيكدار و حركت در يك خط آن هم روي جاده آسفالت، امكان موفقيت نداشت ولي آن موقع كسي از نيروها اين چيزها را نميدانست.
در واقع آن شب، شب اتمام حجت مسعود با بچهها بود و طوري صحبت كرد كه همه ميگفتند همين امشب حمله را شروع كنيم.
حتي برخي افراد در شبانه روز 2 ساعت ميخوابيدند و فقط كار ميكردند بهمين خاطر خيلي از نيروها در حمله فروغ از فرط خستگي در ميدان نبرد خوابشان برد!
* فارس: براي انجام عمليات آموزش خاصي هم ديديد؟
–آموزش ها بسيار مختصر بود و آن هم براي كساني كه 2، 3 روز قبل از اروپا براي شركت در عمليات آمده بودند. فقط هم آموزش تيراندازي با كلاش و كلت بود. كساني كه حين عمليات ميرسيدند كه اصلا همين آموزش مختصر را هم نميديدند فقط سلاحشان را ميگرفتند و به ميدان جنگ فرستاده مي شدند. سازمان به دروغ به آنها ميگفت مثلا الان در كرمانشاه هستيم شما هم به آنجا برويد. افرادي در اروپا بودند كه بچه خود را تحويل همسايهشان داده بودند تا به عمليات برسند. كساني كه حتي دست چپ و راست خود را نميدانستند، چه برسد به استفاده از سلاح!
* فارس: نيروهايي كه در اين عمليات شركت داشتند شامل 3 دسته ميشدند. يك دسته اعضاي قديمي سازمان كه آموزش ديده بودند، يك دسته اعضايي كه از كشورهاي ديگر اضافه شدند و ديگري هم اسراء سازمان. در مورد دو دسته آخر قدري توضيح بدهيد.
–نيروهاي از خارج آمده آموزش نديده بودند و با اين انگيزه در عمليات شركت ميكردند كه از اين خوان نعمتي كه گسترده شده بود، بهرهاي ببرند! به اين اميد بودند كه مثلا رژيم ايران تغيير كند و آنها به پست و منصبي برسند كه اكثرا هم در عمليات كشته شدند. اما وضعيت اسرا از اين هم وخيمتر بود.
* فارس: چطور؟
–برخي از اين اسرا، اسيران ايراني موجود در زندانهاي عراق بودند كه در آنجا به بدترين شكل با آنها رفتار ميشد. سازمان از اين فرصت استفاده كرد و به آنها گفت اگر براي شركت در عمليات به ما بپيونديد آزاد خواهيد شد. برخي از آنها به اين اميد كه در حين عمليات بتوانند فرار كنند، قبول كردند. اما غالب اين اسرا كساني بودند كه در عمليات آفتاب اسير شده بودند كه تعدادشان به حدود 300 نفر ميرسيد. اين اسرا بيشتر از نيروهاي ارتش بودند كه تعدادي در سردشت، تعدادي در فكه و تعدادي هم حين عمليات چلچراغ اسير شده بودند. همه اين اسرا در پادگان معروف به «دبس» در كركوك نگهداري ميشدند كه اردوگاه اسراي سازمان بود.
وقتي عمليات شروع شد سازمان مجبور بود از حداكثر نيروهايش استفاده كند به همين دليل سراغ اين اسرا هم رفت.
برخي از اسرا اعلام آمادگي كردند كه تعدادشان كم بود. بقيه آنها را در اتاقي حبس كردند و مقداري آب و غذا برايشان گذاشته و به آنها گفتند هر موقع در عمليات پيروز شديم ميآييم سراغ شما و رفتند.
يكي از مسئولان عمليات به نام «احمد واقف» گفت روز دوم مجددا سراغ آنها رفتيم و به دروغ به آنها گفتيم كه ما توانستيم كرمانشاه را تصرف كنيم هر كس ميخواهد بيايد. تعدادي گول خوردند و آمدند و مابقي را دوباره حبس كرده و رفتيم. به اين ترتيب سازمان توانست حدود 40 نفر از اسرا در عمليات شركت دهد كه اكثر آنها در صحنه عمليات گريختند. سازمان هم اين موضوع را ميدانست ولي ميگفتند چارهاي نيست بايد تعداد نيروها را افزايش داد. اين زماني بود كه «كرند» در حال تصرف توسط نيروهاي ايران بود و اين يعني محاصر نيروهاي سازمان در اسلام آباد.
* فارس: شما در عمليات مرصاد در چه واحدي بوديد؟
–من در عمليات مرصاد در واحد توپخانه مشغول بودم، فرمانده لشكرمان هم «مهين رضايي» معروف به «آذر» بود. روز عمليات يك توپ 122 همراه 2 دستگاه آيفا مهمات تحويل ما شد كه 4 نفر بوديم. تا اسلام آباد درگيري خاصي نداشيتم تا اينكه به تنگه چهار زبر رسيديم. آنجا درگيري كوچكي رخ داد ولي به هر صورتي بود توانستيم راه را باز كنيم. تا به تنگه حسن آباد رسيديم كه درگيري اصلي شروع شد. حوالي 10 صبح بود كه از ناحيه شكم مجروح شدم و من را به زير پل حسن آباد كه اكثر زخميهاي مرصاد آنجا بودند، منتقل كردند.
از حسن آباد به فرمانداري اسلام آباد رفتيم. تعداد زخميها خيلي زياد بود و اكثرا حال وخيمي داشتند. ما را از آنجا به كرند و سپس به سر پل ذهاب بردند و از سرپل ذهاب بوسيله هليكوپتر عراقي به بيمارستاني در بغداد منتقل كردند.
هوا در حال تاريك شدن بود كه تعداد زخميها در بيمارستان بقدري شد كه مابقي مريضها را از آنجا منتقل كردند و بيمارستان بصورت كامل در اختيار سازمان قرار گرفت.
من از ناحيه شكم تير خورده بودم و حال خوبي نداشتم. جالب اينجاست كه بعد از اتمام عمليات و شكست كامل سازمان، برخي از فرماندهان پيش ما ميآمدند و به دروغ ميگفتند كه كرمانشاه را تصرف كرديم و آنجا مستقر هستيم! من 8 ماه بستري بودم و بعد از آن هم تا 2 سال تحت نظر دكتر قرار داشتم.
* فارس: دوستانتان از صحنه درگيري مطلب خاصي به شما نگفتند؟
–يكي از آنها خاطرهاي تعريف كرد كه بد نيست اينجا بازگو شود تا ببينيد رافت و عطوفتي كه سازمان و خصوصا مسعود رجوي از آن دم ميزد، چگونه بود. استراتژي سازمان در عمليات فروغ استراتژي «پرچم نظامي» بود. يعني هر كس كه جلوي شما را گرفت او را بكشيد و اين «هر كس» يعني پاسدار.
يكي از دوستان تعريف ميكرد كه تعدادي از نيروهاي پاسدار را در عمليات فروغ اسير كرديم و آنها را با دست بسته در گوشهاي نگه داشتيم. هوا خيلي گرم بود و آنها بسيار تشنه بودند. يكي از افراد پيش فرمانده گردان «عبد الوهاب فرجي» (افشين) رفت و از او پرسيد با اين اسرا چه كار كنيم؟ افشين كه علاقه زيادي به كلت داشت اسلحهاش را بيرون آورد و با اشاره گفت همه آنها را اين طور آب بديد.
با اشاره افشين، همه اسرا تيرباران شدند و اجساد آنها روي هم ريخته شد و از آن عكس گرفتند. اين عكس تا مدتها به عنوان يكي از مهمترين دستاوردهاي عمليات فروغ جاويدان در جلسات معرفي ميشد.
* فارس: بازتاب شكست عمليات فروغ در داخل سازمان چطور بود؟
–بازتاب اين شكست آنقدر وحشتناك بود كه مسعود تنها يك هفته بعد از آن اعلام نشست عمومي كرد و دستور داد تا همه نيروها حتي مجروحين را از بيمارستان به اين نشست بياورند. من آن موقع در بيمارستان بستري بودم با همان تخت بيمارستان مرا به سالن آوردند. وضع خيلي خراب بود و اكثر نيروها بريده بودند چون از يك طرف به تهران نرسيده بوديم و از آن بدتر اينكه دوباره به عراق برگشتيم و نميدانستيم آينده چه ميشود، آتش بس هم كه برقرار شده بود.
* فارس: سازمان براي ترميم اين وضعيت چه كار كرد؟
–مسعود در آن نشست شروع به توجيه كرد و اين كار را هم خوب بلد بود. مثلا ميگفت ما در اين عمليات 1500 كشته داديم در حالي كه توانستيم 55 هزار نفر از نيروهاي رژيم را بكشيم! و حرفهايي از اين دست. با اين حال فضاي بعد از مرصاد بسيار سنگين بود. سازمان براي شكستن اين فضا اقدام به وارد كردن نيروهاي جديد از اروپا كرد. به آنها ميگفتند چند ماه براي آموزش بيايد و هر كس كه خواست ميتواند بعد از آموزش برگردد. مسعود ميگفت ما خودمان را براي عمليات فروغ 2 آماده ميكنيم، ولي ديگر فايدهاي نداشت. اين وضع ادامه پيدا كرد تا اينكه بعد از حمله امريكا به عراق به اوج خود رسيد.
****جشن بزرگ سازمان ترور صياد شيرازي بود
* فارس: يكي از افرادي كه هيچ گاه نامش از ذهن مجاهدین پاك نخواهد شد شهيد صياد شيرازي است. واكنش سازمان به ترور ايشان كه نقش موثري در سركوب عمليات فروغ داشت چه بود؟
– بله. اصولا هر عمليات موفقي كه در داخل ايران انجام ميشد سازمان جشن مختصري ميگرفت ولي ترور صياد يك اتفاق ويژه بود و سازمان هم سنگ تمام گذاشت. آن روز جشن عمومي اعلام شد و تير هوايي و شيريني و شام جمعي هم دادند. اتفاقي كه به ندرت ميافتاد. مسعود هم در يك نشست عمومي اين ترور را تبريك گفت. بالاخره شهيد صياد يكي از فرماندهان بزرگ عمليات مرصاد بود كه ضربه سختي به پيكر سازمان وارد كرد.
** متن كامل اين مصاحبه كه به بازگويي خاطرات زندگي در گروه تروريستي مجاهدین، اوضاع و احوال پايگاههاي اين گروه، خلع سلاح و زمينه هاي فروپاشي و نحوه جذب نيروي مجاهدین ميپردازد، به زودي از سوي خبرگزاري فارس منتشر خواهد شد.
گفتگو از مهدي بختياري و حامد طالبي