آهنگ فروپاشی مجاهدین تندتر میشود
ماهان عابدین/ آسیا تایمز آنلاین/ 29 ژوئن 2005
مجاهدین خلق، گرفتار در انواع بحرانها و سردرگم از گزارش دیدهبان حقوق بشر، که نام نقض کننده جدی حقوق بشر را بر پیشانی گروه داغ زده، هنوز خودش را آلترناتیو معتبر برای نظام سیاسی حاکم در ایران معرفی میکند. علیرغم تبلیغات پایان ناپذیر مجاهدین، همه علائم دلالت بر تجزیه مجاهدین طی پنج سال آینده مینماید.
در دو دهه گذشته مجاهدین استراتژی خودش را بر یک رویکرد به دقت ساخته شده سه لایه بنا کرده، که یک ائتلاف سیاسی (به شکل شورای ملی مقاومت)، یک سازمان سیاسی منظم در قلب این ائتلاف (یعنی مجاهدین خلق) و یک نیروی مسلح در عراق (به اصطلاح ارتش آزادیبخش ملی) را در بر میگیرد. اما این استراتژی سه لایه به جای منعکس کردن قابلیتهای واقعی، اساساً تبلیغاتی بود و برای تقویت موضع مجاهدین خلق به عنوان دشمن اصلی جمهوری اسلامی ایران طراحی شده بودند. تا وقتی که صدام حسین در عراق در قدرت بود، این وهم اثرگذار بود. بنابراین بی دلیل نیست که ناظران مجاهدین خلق، حمله ایالات متحده در مارس 2003 را بزرگترین شکست استراتژیکی در تاریخ 40 ساله سازمان نامیدند.
استدلال صریح است: مجاهدین خلق، محروم از شاخه نظامی و رهبر ایدئولوژیک خود، ناتوان در سازماندهی مؤثر در غرب به خاطر طبقهبندی تروریستی اش و با توجه به رویدادها در ایران که در مسیری مغایر با طرحهای مجاهدین خلق پیش میروند با بحران های اساسی متعددی روبرو است که نمیتواند بر آنها غلبه کند. تنها سناریوی واقعگرایانه (و در واقع تنها راه حل واقعی تا جایی که به برخی از نیروهای پیشرو تر در مجاهدین مربوط میشود) تجزیه سازمان در حال حاضر است.
راه”سوم”
از زمان سرنگونی صدام، مجاهدین خلق سیاست”صلح آمیز” را کشف کرده است. مجاهدین خلق که قبلاً اصرار داشت تنها راه تغییر رژیم در ایران حمله نظامی به کشور با ارتش 3000 نفری سازمان، مستقر در اردوگاه اشرف در استان دیاله عراق میباشد، پس از تسلیم شدن نیروهایش به ارتش امریکا و تحویل دادن سلاح هایشان مجبور شده این استراتژی بسیار بلندپروازانه را مورد تجدید نظر قرار ددهد.
راه”سوم” مجاهدین خلق تا حد تعجب برانگیزی ساده لوحانه است. به گفته سخنگویان سازمان مجاهدین، تنها راه مؤثر برای تغییر رژیم در ایران نه جنگ و تجاوز امریکایی و نه سازش با جمهوری اسلامی، بلکه قدرتمند کردن اپوزیسیون ایرانی (یعنی مجاهدین خلق) است.
چندین اشکال اساسی در این استدلال وجود دارد، نه بدین خاطر که”حمله” امریکا علیه ایران غیرمحتمل است، و آنچه مجاهدین خلق”سازش” با رژیم حاکم مینامد در ابهام فرورفته. جدای از این مشاهده ساده، دیگر هیچ کس کل این ایده که مجاهدین میتواند اثری در ایران داشته باشد (بگذریم از سرنگون کردن رژیم اسلامی) را جدی نمیگیرد. سخنگویان مجاهدین خلق ادعا میکنند که اگر سازمان از فهرست سازمانهای تروریستی وزارت خارجه ایالات متحده و اتحادیه اروپا حذف شود در موقعیتی قرار خواهد گرفت که رژیم حاکم را به نحو مؤثر به چالش میکشد. مشکل این استدلال این است که قبل از سال 1997 مجاهدین خلق نه فقط در هیچ لیستی قرار نداشت، بلکه از حمایت همه جانبه صدام بهرهمند بود و میتوانست از قلمرو عراق آنگونه که میخواست استفاده کند، ولی در همان شرایط بسیار مطلوب نتوانست دستور کار خودش را حتی یک میلیمتر به پیش ببرد.
مجاهدین، به منظور پیش بردن رویکرد راه”سوم”، در سازمان و تاکتیکهای خودش تغییراتی جزئی و سطحی صورت داده است. مهمتر این که، سازمان به استقرار گروههای فشار و مشورتی در امریکای شمالی متوسل شده است. این سازمانها توسط اعضای قدیمی مجاهدین خلق اداره میشوند، و فعالیت اصلی آنها برقراری و مدیریت روابط با سازمانها و منافع نومحافظه کار در ایالات متحده میباشد.
سران این سازمانهای ساختگی نیز ایده ها را به نشریات و روزنامههای امریکایی هوادار میدهند، و راه”سوم” و به اصطلاح مقاومت ایرانی را ترویج میکنند. میتوان گفت که شناخته شدهترین گروه مشورتی شرکت پژوهشی خط مشی خاورنزدیک است، که به گفته یک سایت اینترنتی که لابی مجاهدین در ایالات متحده را بررسی میکند، در ماه می 2003 توسط علی صفوی، عضو شناخته شده و قدیمی مجاهدین خلق، تأسیس شده است. دیگر عضو شناخته شده مجاهدین خلق، علیرضا جعفرزاده (که قبلا نماینده رسمی مجاهدین خلق در ایالات متحده بود) در حال حاضر به عنوان تحلیلگر خاورمیانه برای شبکه فاکس نیوز کار میکند.
این اقدام اخیر مجاهدین خلق دارای همه نشانههای برنامههای شکست خورده و بلندپروازانه قبلی مجاهدین است و بعید است در درازمدت اثری داشته باشد. بزرگترین موفقیتش تاکنون، بسیج کردن نومحافظه کاران در حمایت از راه”سوم” است. در نوک این حمایت”کمیته خط مشی ایران” (آی.پی.سی) قرار دارد، سازمانی متشکل از عمدتاً افسران بازنشسته ارتش که همه مدارک نومحافظه کاری را دارا هستند. این کمیته در فوریه گزارشی رسمی منتشر کرد که گزینههای خط مشی ایالات متحده در برابر ایران را ترسیم مینمود. این گزارش، گرچه عمدتا گزارشی غیرمنسجم بود که توسط غیرکارشناسان نوشته شده بود، بخاطر حمایت همه جانبهاش از مجاهدین خلق قابل توجه بود.
بهترین راه برای درک راه”سوم” مجاهدین خلق این است که آن را در زنجیره استراتژیهای شکست خورده قبلی قرار دهیم. راه”اول” مجاهدین خلق برای به دست آوردن قدرت در ایران پس از انقلاب شروع فعالیت جدی تروریستی در ژوئن 1981 بود. رهبران سازمان به نحو ناهنجاری قدرت خودشان را بزرگنمایی کرده بودند و مصمم بودن جمهوری اسلامی برای سرکوب کردن چالشهای مسلحانه را به شدت دست کم گرفتند. نتیجه این امر حذف کامل شبکه مجاهدین خلق در داخل ایران بود، تا حدی که در اواخر 1983 مجاهدین هیچ گونه حضور جدی در کشور نداشت. شکست راه”اول” به اقدامات نومیدانهای منجر شد، که در اتحاد با صدام متجاوز به ایران، نمود یافتند.
ورود مجاهدین خلق به عراق به ایجاد یک نیروی مسلح متعارف، اگرچه بسیار کوچک، در طول مرز ایران – عراق منجر شد. در راه”دوم” کسب قدرت از طریق حمله به ایران، با پشتیبانی هوایی عراق، متصور شده بود. این استراتژی احمقانه در جولای 1988 به حد بی عقلی کشیده شد، یعنی زمانی که ارتش مجاهدین خلق عملیات”فروغ جاویدان” را آغاز کرد و از مناطق مرزی مرکزی به ایران حمله نمود. این که، پس از آن که عراقیها از فراهم کردن پشتیبانی هوایی تأخیری عقب نشینی کردند، نیروی کوچک مجاهدین خلق توسط نیروهای ایرانی متلاشی شد جای تعجب ندارد. مجاهدین خلق به از دست دادن بیش از 1200 جنگجو در این عملیات اعتراف کرد، اما عدد اصلی به 2000 نزدیکتر بود.
اگر به خاطر تمایل صدام به حفظ مجاهدین، به عنوان یک کارت استراتژیک برنده علیه ایران و به عنوان یک ابزار امنیتی در داخل عراق نبود، پایان جنگ ایران – عراق در سال 1988 میتوانست منادی پایان راه”دوم” باشد. این امر تضمین میکرد که استراتژی سرنگون کردن جمهوری اسلامی از طریق حمله مسلحانه رها نشده است، تا اینکه حمله ایالات متحده به عراق در مارس 2003 به برنامه های امتحان شده، آزموده شده و شکست خورده مجاهدین خلق پایان داد. این امر راه را برای ایجاد استراتژی”سوم” ، و به احتمال زیاد”آخر” مجاهدین برای سرنگون کردن نظام پس از انقلاب در ایران هموار کرد.
یک سازمان در بحران
سازمان مجاهدین خلق بهتر از همه میداند که راه”سوم” نشدنی است. اولاً، سازمان هیچ حضوری در ایران ندارد و اعتبارش نزد ایرانیان خارج از کشور نیز بسیار اندک است. در بهترین حالت، در حالی که اکثریت ایرانیها اعضای مجاهدین را خائنان نامتعارف قلمداد میکنند که در جنگ ایران و عراق در کنار دشمنشان جنگیدند، سازمان به عنوان ناتوان و نامربوط رد خواهد شد. مجاهدین همچنین بهتر از هر کسی میداند که دولت ایالات متحده آن را به رسمیت نخواهد شناخت. نه به خاطر اینکه سازمان مجاهدین خلق تنها سازمان ایرانی است که امریکاییها را به قتل رسانده و علناً درباره این کار خودستایی کرده است، بلکه به این خاطر که دولت ایالات متحده از تاریخچه ملون، استبداد، محدودیت ها و آینده بیامید این سازمان ناواقعبین کاملا آگاه است.
راه”سوم” مجاهدین خلق صرفاً تاکتیکی است برای خریدن زمان و آماده کردن سازمان از نظر روانشناختی برای اخراج بی چون و چرای اعضای باقیمانده اش از عراق. در طرح نهایی اوضاع، راه”سوم” برای جلوگیری از متلاشی شدن گروه طراحی شده اما بعید به نظر میرسد که مؤثر باشد.
اساساً چهار عامل، نیروهای فروپاشی سازمانی را پیش میبرند.
اولا، از دست دادن شاخه نظامی و پایان مؤثر”مبارزه مسلحانه” برای مجاهدین خلق عمیقاً مغشوش کننده است. کل رفتارهای سازمان و چشم انداز جهانی از مجاهدین خلق حول”مبارزه مسلحانه” و دلباختگی و فرقه شهادت که پیرامونش قرار دارد میگردد. همه شعارها، علائم، پرچمها و تصاویر حول این تم ساخته میشوند. در واقع، یکی از دلایل اصلی که سازمان مجاهدین خلق با جمهوری اسلامی دچار تنش شد پافشاری سازمان بر حفظ میلیشای مسلح خودش در کشور بود. علاوه بر این، اصرار شدید و همه جانبه بر خشونت سیاسی یکی از عوامل در تصمیمگیری وزارت خارجه برای افزودن و حفظ مجاهدین در لیست تروریستی بود.
ثانیاً، ناپدید شدن مسعود رجوی، رهبر ایدئولوژیک و معنوی مجاهدین خلق، سازمان را از رهبری مؤثر درازمدت محروم میکند. همان روزی که صدام بغداد را تسلم متجاوزین امریکایی داد، رجوی مخفی شد و از آن زمان تاکنون کلمه ای از وی شنیده نشده است. اینکه وی در ماه و سالهای تعیین کننده آتی از نظر فیزیکی زنده خواهد ماند یا نه بیربط است، چرا که او هم اکنون از نظر سیاسی مرده و احیای وی غیرممکن است.
همان گونه که منتقدان سازمان سریعاً خاطرنشان کردهاند، وقتی یک رهبر تصمیم میگیرد وقتی مخفی شود که سازمانش پرتنشترین دوران از زمان آغاز به کار خود را تجربه می کند، نمیتوان از او انتظار راهنمایی مجدد داشت. رجوی دلایل خوبی برای مخفی شدن دارد، چرا که فجایعی که مجاهدین را در سالهای اخیر احاطه کردهاند عمدتاً نتیجه تصمیمات و سبک رهبری وی میباشند. اما علیرغم رهبری بیصلاحیت رجوی، فقدان او ضربه سختی به سازمان محسوب میشود. غیبت او بیش از هر چیز ایدئولوژی پیچیده و بغرنج سازمان را کاملاً سست میکند. به عبارت سادهتر، مجاهدین خلق معتقد است که در نوک تکامل بشری قرار دارد، و دیگر اینکه رهبر ایدئولوژیکش، رجوی، در نوک قله تکامل تاریخی قرار دارد. ضربه مرگباری که فقدان این به اصطلاح رهبر ایدئولوژیک بر جهانبینی نامتعارف مجاهدین خلق وارد میآورد بدیهی است.
ثالثاً، مجاهدین خلق نمیتواند به صورت کارآمد در غرب مستقر شود. سازماندهی بسیار متمرکز و منظم گروه بدان معنا است که برای فعالیت به یک پایگاه غیروابسته اقلیمی نیاز دارد. اردوگاه وسیع اشرف در استان دیاله عراق برای مجاهدین خلق ایدهآل بود و فقدان آن را نمیتوان مورد غفلت قرار داد. به دنبال سقوط صدام، مجاهدین تلاش کرد اکثر اعضا و منابعش را در مقرهای اروپایی خود در اور-سور-اواز (حومه پاریس) مستقر کند، اما این برنامه در 17 ژوئن 2003 شکست خوردند، یعنی زمانی که عوامل ضدتروریسم فرانسه به این دهکده آرام حمله کردند و بیش از 165 عضو مجاهدین، از جمله مریم عضدانلو را دستگیر نمودند.
چهارم و آخر اینکه، پیشرفتهای سیاسی در داخل ایران باور کردن تغییر رژیم به عنوان یک سناریوی واقعگرایانه را برای حتی هسته اصلی اعضای مجاهدین خلق دشوار کرده است. مجاهدین خلق طی 25 سال گذشته دائما پیشرفتهای سیاسی در ایران را بد قرائت کرده است، که بخشی از آن به خاطر آن است که در داخل کشور حضور ندارد. مثلاً رجوی، رهبر ایدئولوژیکی ناپدید شده، سه سال به سازمانش میگفت که جمهوری اسلامی قبل از پایان یافتن دوره اول ریاست جمهوری محمد خاتمی در ژوئن 2001 سقوط خواهد کرد. این ارزیابی به شدت خوشبینانه هم نمونه دیگری است از تفکر وهمی رجویِ بسیار پرمدعا.
انتخابات اخیر ریاست جمهوری در همین ماه و شگفتیهایی که خلق کرد (محمود احمدی نژاد) نشان میدهد که اولاً و مهمتر از همه اینکه، گفتمان اصلاح طلبانه ایجاد تغییرات کلی در نهادهای سیاسی کشور تحت الشعاع دغدغههای محلی و تجربی عدالت اجتماعی و ماهیت و دامنه پیشرفت اقتصادی قرار گرفته است. بنابراین، اگر برنامه اصلاح طلبانه (که ذاتاً وفادار به جمهوری اسلامی است و در صدد آن است که آن را از درون به تدریج اصلاح کند) به عنوان”بی ربط” رد میشود، گروههایی که حامی سرنگونی جمهوری اسلامی در کل هستند مشخصاً در ورای محدودهای هستند که اکثریت مردم ایران نگرانش هستند.
عواملی که در بالا ترسیم شدند خصیصههای اصلی مجاهدین خلق را شامل میشوند و به قلب این سازمان به عنوان یک ماهیت منسجم و دوامپذیر اشاره میکند. این واقعیت که همه این خصیصه ها تضعیف نشده اند، اما صرفا از معادله حذف گردیدهاند، بیانگر مطالب زیادی درباره بحرانهای واقعی، که مجاهدین را احاطه کرده اند، می باشند. در واقع، هم اکنون نشانه هایی وجود دارند مبنی بر اینکه نظم چشمگیر سازمان در حال شکسته شدن است. منابع در داخل بخش های کانادایی، هلندی و بریتانیایی سازمان از کاهش شدید روحیه حامیان، و گرایش برخی از عناصر غیرمرکزی در سازمان به صحبت با دیگر سازمان های ایرانی سخن میگویند. چند سال پیش، نمیشد به چنین چیزی فکر کرد، چرا که مجاهدین خلق هر گونه تعامل با اعضای گروهها و سازمانهایی که تحت نفوذش نیستند را ممنوع کرده است.
در صورت فروپاشی، حداقل دو گروه متمایز از لاشه مجاهدین خلق ظاهر خواهند شد. عضو قدیمی، مهدی ابریشمچی (که مدتها دست راست مسعود رجوی محسوب شده و همسر سابق مریم عضدانلو بود، که مریم را طلاق داد تا مسعود بتواند انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک خودش را آغاز کند) به احتمال زیاد به عنوان رهبر یک دسته انشعابی ظاهر خواهد شد. ابریشمچی احتمالاً آن دسته از عناصر مجاهدین خلق که میخواهند به ریشه های سازمانشان (قبل از آنکه مسعود رجوی آن را به یک فرقه منزوی تبدیل کرد) برگردند را جذب خواهد کرد. عضو قدیمی، محسن رضایی (که بیشتر به نام حبیب شناخته میشود) ممکن است قطب دیگر رهبری را تشکیل دهد. رضایی که به عنوان واقعگرا و پراگماتیست شناخته میشود میتواند اعضای مستعدتر سازمان، به خصوص آن هایی که اکنون وظایف دیپلماتیک و سیاسی اجرا میکنند را جذب کند. بعید است مریم عضدانلو به عنوان رهبر، از هر نوعی، ظاهر شود چرا که او مشروعیت خود را از مسعود میگیرد. یکی از ترتیباتی که انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین در سال 1985 پی گرفت، این بود که مسعود”ایدئولوژی” باشد و مریم وظایف اجرایی را عمل کند.
سناریوی فوق مشخصاً حدسی است، اما به احتمال زیاد دسته هایی که تحت دستور کارهای فوقالذکر به حرکت درآمده اند از لاشه مجاهدین بیرون خواهند آمد. نکته ای که باید ذکر شود این است که مجاهدین خلق، علیرغم همه خطاهایش، دارای یک تاریخچه 40 ساله است و این توقع که سازمان کلاً محو شود غیرواقعگرایانه است. اگر چه مجاهدین قدیمی ترین گروه سیاسی ایرانی دوران نوین است، فروپاشی سازمان در شکل کنونیاش مدتها است به تأخیر افتاده. عوامل مختلفی با هم تلاقی کرده اند تا حیات سازمان تا این نقطه را تضمین کنند، که مهم ترین عامل، پشتیبانی صدام ]از این گروه[ بوده است. و در تحلیل نهایی، هرچه که از لاشه مجاهدین خلق ظاهر شود، بزرگترین ارثیه مرگش رد قطعی و نهایی تروریسم به عنوان ابزاری مشروع در سیاست ایران میباشد.