مسخ کتاب و نسخ کتاب خوانی

مسخ کتاب و نسخ کتاب‎خوانی


میترا یوسفی
عجایب و غرایب رجوی را، از هرطرف که می شنوی نامکرر است. کتاب و کتابخانه هم بدون تردید در این معرکه پرونده حیرت انگیزی دارد. همان که درآغاز انقلاب به کرشمه ی جلسات آموزشی و پرسروصدای « تبیین جهان » به دلربایی اندیشمندانه برخاست تا خود رادر یکی از بحرانی ترین دوران تاریخ سیاسی ایران، اهل مطالعه، آموزش و دانش پژوهی جا بزند.
البته شاید می نوشت « مار» و ما سینه چاکان هیجان زده انقلاب، نیاز به تماشای عکس « مار» داشتیم، تا درون تیره ی آن مظلوم نمای مهیب، آن روشنفکرنمای مرتجع را ببینیم. درحقیقت آن کتابخوانی و تفسیر کتاب، چیزی نبود مگر تبلیغات منافقی و خوردن مغز شیفتگان انقلاب، وگرنه به محض ورود، همان درآستانه انجمن ها، مسخ کتاب و نسخ کتابخوانی، مطالعه وآموزش آشکار می شد.
اگرچه درون پایگاههای مجاهدین، وحتی دو پایگاه فرانسوی مجاهدین:«اور» و« شکری » کتابخانه یی برپا، شگفتا چند کتاب کلاسیک هم یافت میشد، ازجمله « کلیدر »، هرچه بیشتر قطور و چشم نما، در راه فریب میهمانانی باشد که گاه وگداری گذرشان به خیمه رجوی می افتاد. کتابخانه های پایگاه های نظامی درعراق هم صرفا نوعی تله گذاری بود. یعنی هرکسی قدم به کتابخانه می گذاشت، تلحویحا اقرار می کرد که دچار مشکلاتی شده است وگذر پوست به دباغخانه می افتاد.
بیاد می آورم در ایام اعتصاب غذای معروف به « گابن » درفرانسه، آن روزهای طولانی نبرد با گرسنگی و احتمال مرگ که از فرط ضعف خواب از دیدگان می رمید، تقاضای دو کتاب« کریستینا» و« جلد دوم کلیدر» از کتابخانه شکری کردم که علیرغم جرات پیگیری هرگز بدستم نرسید. دقیقا بیاد ندارم چگونه، ولی احتمالا از جانب دوستانی خارج از تشکیلات سازمان که آن روزها به عنوان همدردی و حمایت درمحل اعتصاب غذا جمع می شدند کتاب « نان وشراب » و جلد اول « کلیدر» بدستم رسیده و ناخودآگاه در فرصتی چنان، « بوی جوی مولیان…» هوس کتابخوانی بسرم آورد. آن روزها ساده لوحانه تعجب میکردم که چرا تقاضای ساده ام مورد قبول قرار نمی گرفت. گویی ازفرط ضعف، صفت های مجاهدین ازیادم رفته بود. باورکنید سالها پس ازرهایی و بخشیدن عطای مجاهدین به لقایشان، تازه درمی یافتم که نه فراموشی و بی اعتنایی به خواسته ام، بلکه حکمتی داشت. ضوابط و سنت مجاهدین رعایت میشد! اگرچه بارها و بارها ضمن جلسات مغزشویی و نشست های روانی، بی اعتنایی آشکار و مسخره تلویحی کتاب و کتابخوانی را تجربه کرده بودم و بیشتر در خطه عراق به آن رسیدم. حتی وقتی برای توجیه دیوانگی های رهبری میخواستی به کتاب پناه بری، قبل از مطرح کردن عنوان و تیتر و نویسنده که مد نظر من « اریک فروم » بود. یکی از مسئولین رده بالا! که مدتهاست خبری از اونیست و میدانم زمانی به زبان مجاهدین آر. پی. جی (خلع رده) هم خورد. شتابان به علامت نفی سرتکان داد که آنها را ول کن! البته مریم عضدانلو سالها بعد، وقتی بخیال خودش به قصد جذب یک میلیون از سه میلیون ایرانی مهاجر به فرانسه آمد، در مصاحبه یی آشکارا تجارتی، آثار « اریک فروم » را قابل تعمق! خواند. لابد درصورتی که نعل وارونه باشد و درست برعکس عمل کنند
بهرحال، سرنوشت کتاب به همین جا ختم نمی شود. بلکه پس از ربودن کودکان و زمان یورش، شبیخون زدن و قمه کشیدن برعلیه زوج ها و جارزدن مشمئز کننده مسائل جنسی که درهیچ جا چنان بی پروا و بی حیا نرفته است. وقتی رهبری هار، لزوم حفظ آبرویی نمی دید و می خواست با ترس و ترور و وحشت همه را منکوب کند. برای تولید خوف، کتابخانه های کذایی و بگونه یی منحصر بفرد در تاریخ کتاب و کتابداری – وقتی کتاب تله می شود- را آشکارا بستند. وه که تماشای کتابهای برروی هم تلنبار شده، اسفناک بود. حتی وقتی مادر فرزانه سای بینوا، در چنبره تنهایی دردناکش تقاضای یک جلد کتاب، فکرمیکنم نهج البلاغه و از این ردیف، کرد بوسیله یکی از مسئولین لشگر به اصطلاح 62 رد شد و من ازفرصت اینکه هنوز به درب کتابخانه راکد قفل نزده بودند استفاده کرده و بدون اجازه اجنه کتاب را برداشتم و برایش بردم. و این بخصوص از آن موارد عدم اطاعت از مجاهدین، سبب افتخار کنونی من است، همان وقت هم بود! یادم هست وقتی پس از سالها این ماجرا را یادش بخیربرای مهنازجهانبانی تعریف میکردم، در تشویق من کیف کرده و می گفت خوب کردی!
اگرچه از معدود افراد انگشت شمار و انگشت نما( درآن بساط ) بودم که دوره گشایش مصلحتی کتابخانه فارغ از برچسب ها جرات حضور میکردم، هنوزهم تحت نوعی خودسانسوری غیرانسانی- غیرانسانی زیرا که سرشت آزادی طلب انسان متفکر از سانسور عقاید بیزار است، بخصوص اگر خودسانسوری باشد- سالها از ادبیات وشاهکارهای کلاسیک دوری گزیده و صرفا در مطالعه حافظ، پرتوی از قرآن و یکی دو جلد از آثار « فروم » که از قدیم با خود داشتم. یادگاری اخیر تداعی کننده مهر ومحبت بین من و همسرم است که ازطریق وی با دانشمند نامدار آشنا شدم و حال خود او سالهاست، از لحظه ورود رسمی به تشکیلات نفرینی، بقول نویسنده بااستعداد – مهدی خوشحال – تارعنکبوت! فرسنگها از لذت وشرف خواندن دور مانده است. به تلخی خنده دار آنکه به صبغه – دروغ های گوبلزی- ترجمه دیگرباره از کتاب پیشتر ترجمه شده « اریک فروم » را به وی نسبت داده اند. هیهات اگر اجازه نگاهی هم به آثار اریک فروم داشت، مدتها پیش از این، بی ترس و واهمه از مجاهدین، زنجیرها می گسست و قدم برچشم خانواده اش می گذاشت که بی اعتنا به فتنه رجوی، هنوز عاشقانه دوستش دارد.
بهررو، برادر و همرزم دیرینه و حال رسول محمد نژاد، رها شده و نورسیده به جمع ما، از آخرین وضعیت کتاب و کتابخانه می گفت که برای ما اگرچه تازگی ندارد ولی اسباب تاسف بیشتری بر گرفتاران در تارعنکبوت می شود. پس از مدتی، ظاهرا در تاکتیک های رسوا و نامبارک، مجاهدین قدمی به عقب گذاشته ، کتابخانه های به اصطلاح خودشان لشگرها را مجددا گشوده ولیست تقاضای کتاب از کتابخانه مرکزی هم پخش کردند. والبته کاربردش همان ترفند دیرینه تله گذاری بود. کتاب های درخواستی نه تنها هرگز نمی رسید، بلکه درمقابل نام متقاضی ضربدر قرمز هم می زدند.
درنهایت و نتیجه، مهدی ابریشمی، هیزم کش ( شریف ) فتنه های رجوی، نشستی برای رفت وروب کتابخوان ها گذاشت و طی سخن سرایی آمیخته با راه وروش لات مآبانه اش کلاف ها بافت که مهمترینش گناه خنجر زدن به رهبری بود : مگر رهبری در نشست هایش نمی گوید هرکاری می کنید، بکنید ولی خنجر به من نزنید! چرا به رهبری خنجر می زنید؟ چرا بدنبال کتابخوانی می روید؟ چه نیازی به کتابخوانی دارید؟چرا خود را خسته می کنید، وقت و نیرو هرز می دهید؟ مگر رهبری برای شما وقت و نیرو نمی گذارد؟ می رود زحمت می کشد، وقت صرف می کند، کتابها می خواند، تحلیل و جمع بندی می کند و لقمه حاضرو آماده دهان شما می گذارد. چرا تقاضای کتاب می کنید و…
به این طریق، در دارالترجمه اجنه و ملعون و عفریته و ابلیس، مطالعه، خنجر زدن به رهبری معنی می شود. ازطرفی براستی هم مطالعه، خنجری براین رهبری به سوی ضلالت وگمراهی است.
خروج از نسخه موبایل