وقاحت انقلابی رجوی ها
اردشیر پرهیزکاری
دنیای غریبی است نازنین. بعد از سالها یقه درانی و سینه چاک دادن مجاهدین و بخصوص رهبر مفقود الاثر این فرقه مافیایی که مدعی بود هر کس که در ایران بوده و هست و در حاکمیت ایران بوده فاسد و مزدور و شکنجه گر و… بوده و هیچ تغییری از درون این نظام متصور نیست با یک دور در جا مدعی تغییر دمکراتیک (بدون توضیح چگونگی آن) می شوند و راه حل سوم کشف میکنند، ترانه های داریوش را که اگر در مناسبات تشکیلاتی نوار آن را نزد کسی پیدا میکردند طرف را یک شبه با هزار و یک مارک و توهین به دست ایادی سرسپرده برای گوش مالی میدادند، ناگهان در تلویزیون رنگارنگ فرقه به شیشه مات و خسته کننده سیمای بی نورشان گرمی میدهد دست دادن برای زنان مجاهد که مطابق مباحث آقای رجوی مرز سرخ زن مجاهد خلق است، بدون اشکال می شود بخصوص برای مریم خانم و هزار و یک چرخش و چرخش مداری دیگر و بالاخره هم در کمال ناباوری آقای گنجی که تا دیروز از نظر فرقه شکنجه گر و بازجو و مسئول تمامی جرائم حکومت ایران بوده تبدیل به زندانی سیاسی و آقای اکبر گنجی میشود و در کنار 120 هزار شهید و اسیر قرار میگیرد. و جالب اینجاست که همین هفته گذشته که انجمن روشنا در شهر کلن آلمان برای آزادی آقایان گنجی و زرافشان میز کتاب و آکسیون گذاشته بودند و در همین رابطه اطلاعیه پخش کردند ایادی فرقه با اعضای انجمن برخورد میکرند که شما معلوم شد که برای حکومت ایران کار میکنید چون از اکبر گنجی که شکنجه گر است حمایت میکنید، یاللعجبا هنوز هفته به گور سپردن این ادعاها نشده فرقه به سرعت تغییر جهت داد و آقای گنجی را زندانی سیاسی کرد و در کنار 120 هزار شهید و اسیر خیالی خود قرار داده و برای خودش یارگیری میکند.
از این همه وقاحت و بی مرزی و بادبان باد دادن رجوی ها شگفت زده نشدم چون این بخشی از ایدئولوژی منحط و فرصت طلبانه آنان است ولی از اینکه تا اینجای فرقه را هنوز منی که با تمام گوشت و پوست و استخوان ضدانسانی بودنش را لمس کرده بودم، نخوانده بودم مرا به بازبینی مجدد درک و دریافتهایم از این فرقه واداشت و اینکه هر چه از وقاحت، ضدانسانی و بی پرنسبی این فرقه دیده و تجربه کرده ام و به خیال خودم خیلی هم احساس زیاده روی میکردم ، دیدم این فقط بخش کوچکی از واقعیت این چاه باطل است که گویا دیگر عمق برایش کلمه بی معنی است و به معنی واقعی کلمه بی ته است، یعنی تا بی نهایت میتواند باطل و ضدتکاملی و ضدتاریخی باشد. آیا این از عوارض غیبیت رهبر مفقود الاثر است که جانشین ایشان خانم عضدانلو همه چیز را چوب حراج زده یا اینکه اصلا چون قرار بوده این چوب حراج زده شود و جناب رهبر رویشان نمیشده دامن بپوشند، فعلا بر حسب منفعت ترجیح داده مفقودالاثر شود تا دامن ها پوشیده شود و موج ها رد شود و اگر اگر اگر (فرض محال که محال نیست) همه چیز به خیر و خوشی تمام شد ایشان با فرش قرمز نزول اجلال فرموده و به رهبری بی بدیلشان ادامه دهند.
ظریفی میگفت یکی پیدا نمیشود که به این رجوی ها بگوید به جای این همه دامن به پا کردن و راه حل سوم درآوردن و تغییر دمکراتیک را عربده کشیدن و آیت الله منتظری گفتن و امروز هم آقای گنجی را زندانی سیاسی شمردن و هزار و یک دلقک بازی دیگر یک بار شجاعانه از خودتان انتقاد کنید شاید (البته امیدوارم فردا یقه ما را نگیرند که شما گفتید پس چه شد) فقط شاید مردم ایران و تاریخ آنها را ببخشد. گفتیم نه یک بار هزاران بار یه ایشان در این رابطه توسط هزاران نفر پند داده شد ولی هر خیانت و بی آبرویی برای این فرقه مشروع است و ملالی برایشان نیست ولی انتقاد از گذشته از آنجا که تمامی موجودیت ایدئولوژیکی فرقه را به یک باره می سوزاند هرگز نزدیک آن هم نخواهند شد. میگوئید نه. نسل های آینده هم اگر این مطلب را خواندند و در جایی حتی یک نمونه از انتقاد هر چند جزئی این فرقه از خودش کرد را دیدند پیشاپیش انتقاد از خود اینجانب و عذرخواهی از رهبر فرقه را از من بپذیرند ولی این همانقدر به واقعیت خواهد پیوست که جاذبه کره زمین تبدیل به دافعه شود و همه چیز را به آسمان پرتاب کند.گفتم که فرض محال که محال نیست ولی تا کنون در 40 سال گذشته چنین چیزی در هیچ کجا مشاهده نشده ولی چرخش مداری و فرصت طلبی و به قول دوست گرامی آقای خدابنده لاشخوری تا دلتان بخواهد در تاریخ این فرقه مشاهده شده و میشود.
1 اگوست 2005