نامه هادی شمس حائری خطاب به فرزندانش

نامه هادی شمس حائری خطاب به فرزندانش


به فرزندان عزیزم نصرت و امیر
یکشنبه ٢٣ مرداد ١٣٨۴ – ١۴ اوت 2005
امیر جان متنی که از جانب تو خطاب به من نوشته شده بود را در یکی از سایت های مجاهدین خواندم،از متن که بگذریم،که چندان هم مهم نیست و من سال هاست با این ادبیات و این اتهامات بی سر وته آشنایم، دیدن عکس های قشنگ تو و نصرت بود که مرا به وجد آورد و فوق العاده خوشحال و مسرورشدم، عکس هائی که 15سال منتظر دیدن آنها بودم تا بزرگی تو و قد و قواره ات را به بینم. عکس نصرت را از قبل در تلویزیون ماهواره ای مجاهدین، هنگام خواندن ترانه دیده بودم و آن را قاب کرده و در اطاقم گذاشته ام اما دنبال عکس تو بودم که خوشبختانه آن را به بهانه این مصاحبه یافتم. عکس تو را نیز به قلبم می فشرم وآن را قاب می کنم و بالای سرم در اتاق می گذارم تا جفای روزگار را و قلب دردمند پدر را اشارتی باشد.
امیر جان پسرم، من می دانم که تو با ادب تر از آنی که حرمت پدر را بشکنی وکلماتی که در شأن بزرگی ومعصومیت تو وسزاوار پدرت نیست بر زبان آوری. این ها ادبیات و اصطلاحات مجاهدین است که از جانب تو نوشته اند ونیز دروغ هایی است که سن تو در آنموقع، در رمادی اجازه فهم و تحلیل آن را به تو نمی داد. من هرگز این حرفها را از جانب تو باور نمی کنم. و آن را به دل نمی گیرم. این شیوه بسیار بدی است که مجاهدین پی گرفته اند و حرمت و روابط عاطفی خانواده را این چنین از هم می درند. من می دانم که تو هیچ تقصیری در این پرده دری نداری، وجدان خود را آسوده بدار و اصلا راجع به این به اصطلاح مصاحبه که تحت فشار و در محیطی غیر آزاد از تو گرفته شده است فکر نکن.
امیر جان پسر عزیز و دلبندم
نمی دانم تو امکان دسترسی به این نامه را داری و آیا سازمان آن را به تو خواهد داد تا بخوانی یا نه؟ من تا به حال چندین نامه برای تو به مقصد عراق پست کرده ام که به دستت نرسیده و به همین جهت شک دارم که این نامه نیز به دستت برسد و اینکه آیا بتوانی از روی نت آن را بخوانی؟
من طی این سالهای طولانی که تو را ندیده ام حرفهای زیادی در دل دارم که امیدوارم همچنانکه عکست را دیدم روزی هم خودت را به بینم و همه آنها را برایت بگویم و از نزدیک روی ماهت را ببوسم.
امیر جان تو نمی دانی که سازمان بچه های دیگری را هم به رمادی آورد بدون اینکه پدر و مادرشان خواسته باشند.
این که از جانب تو نوشته اند تو درآلمان بودی و منتظر رفتن به مدرسه و من در خواست کردم که تو را نزد من به رمادی بیاورند یک طرف مسئله است. می توانی از سازمان سؤال کنی که چرا بچه هایی که در اروپا و درمدرسه مشغول خواندن درس و مشق بودند و پدر و مادرشان درخواست نکرده بودند که آنها را به رمادی بیاورند، را به رمادی آوردند؟. حتما جوابی نخواهند داشت که به تو بدهند.
و از آنها سؤال کن که چرا تو ونصرت را از سرکلاس درس در آلمان(کلن) هنگامی که به سن قانونی نرسیده بودید برداشتند و به عراق بردند. تا راننده تریلی وکمر شکن کنند. آیا این که شما از مدرسه و تحصیل عقب ماندید و در بیابانهای عراق عمرتان را تلف کردند مقصر کیست؟.
هنگامی که من در رمادی بودم بچه های مراد برسته را از اردن به رمادی آورده بودند و آنها گفتند که ما مسؤل امیر در اردن بودیم و او بسیار دلتنگ و تحت فشار بود و من دلم سوخت و نگران شما شدم که چرا تا به حال شما را اعزام نکرده اند. با خود گفتم حال که قرار است غریب و تنها در اردن باشید پس لااقل به رمادی بیائید و با هم باشیم، اگر سازمان با من در میان گذاشته بود که امیر و نصرت به آلمان رفته اند و سؤال می کرد که آیا در این صورت بازهم آنها را نزد تو بیاوریم یا نه؟ صد در صد من موافقت نمی کردم. تقصیراین که تو و نصرت را به رمادی آوردند به گردن مجاهدین است. آنها خواستند مرا تحت فشار بگذارند تا به سازمان برگردم. وقتی که شما آمدید رمادی و من فهمیدم که شما در آلمان بودید و سازمان سر مرا کلاه گذاشته بسیار متأثر شدم و به همین دلیل نخواستم که وقت شما در رمادی تلف شود و شما را به بغداد بردم و به سازمان تحویل دادم تا دو باره به آلمان بروید.
امیر جان به مسؤلین ورهبران مجاهدین در اشرف تذکر بده که راه دشمن تراشی خانوادگی را دنبال نکنند وبه آنها بگو که رو در رو قرار دادن اعضای خانواده برای رسیدن به اهداف سیاسی، شیوه ای رذیلانه و ضد انسانی است.
امیر جان اگر از عراق نجات یافتی و از حصار تنگ اشرف رها شدی حرفهای بیشتری با هم خواهیم زد.
اما در یک کلام، خدا را سپاسگذار باش و افتخار کن، که پدرت در سازمان نماند تا مثل سادات دربندی ومهوش سپهری و حسن عزتی و بسیاری دیگر شکنجه گرشود وآزادی و شرف انسانی خود را فدای قدرت کند.
از دور روی ماهتان را می بوسم و لحظه ها را میشمرم تا تو و نصرت را در آغوش بگیرم.
به امید دیدار.
پدرتان هادی شمس حائری
خروج از نسخه موبایل