نامه به داوود غراب

نامه به داوود غراب


اردشیر پرهیزکاری / کلن 17 اگوست 2005
داوود عزیز سلام از این که نامه ای منصوب به تو در رابطه با فوت خواهرت خواندم، بدون اثری از یک عاطفه عادی نسبت به خواهری که در غریبیی و بدون اینکه اعضای درجه یک خانواده اش بالای سرش باشند آن هم بعد از یک سال بیماری جانکاه ، قلبم فشرده شد، نه از دست تو که نمی دانم واقعا این نامه را خودت نوشتی و بدون دستکاری منتشر شده یا باز هم یکی از بازجویان رجوی که مهارت در این کار دارند و به نام هر کسی که بخواهند نامه می نویسند، از زبان تو نامه نوشته اند و یا اینکه به تو دیکته کرده اند که نامه را بنویس. به کسانی هم که به نام تو نامه مینویسند و از طرف تو آهنگ ضمیمه آن میکنند هم بگو که اگر حداقل انسانیت و احساس را میفهمند حداقل این است که توجه میکردند که ترانه ای که گذاشته اند کار میکند یا نه. ولی از آنجا که فقط برای سوءاستفاده سیاسی از نام تو این حرفها ممشمئز کننده را در سایتهای گوبلزیشان درج میکنند اصلا حتی برایشان مهم نیست که چک کنند واقعا فایل موزیک سالم است و کار میکند یا نه… فریاد از این همه شارلاتان بازی رجوی و دست پروردگانش. داوود عزیز تو که هنرمندی و حتما باید سرشار از احساسات باشی، چگونه است که بعد از فوت خواهرت احساست را که نمی دانم فرقه برایت هنوز گذاشته باشد، یا مثل همه ما که بودیم و آنان که هستند، مجبوری احساساتت را در پستوی خانه نهان کنی که مبادا دهانت را ببویند و از آن بوی عاطفه و عشق ببیند و به چهارمیخ عملیات جاری و غسل هفتگی بکشانندت. ولی جای آن داشت که در چنین مرگ غریبانه و جانگدازی به عنوان یک هنرمند (که دیدمت و میدانم سرشار از احساس هستی) حتی اگر آذر خواهرت نبود و غریبه ای بود فقط به دلیل سرگذشت غمگنانه اش احساسات را بیان میکردی. ولی داوود جان خواهرت بود و تقریبا هم سن. دریغ و درد از این هم ظلمی که فرقه رجوی کرد. و بدترین آن همین که(التبه تاکید میکنم اگر نامه واقعا نوشته خودت باشد) برادری در سوگ خواهر تنها حرفی که برای گفتن دارد کلماتی است مثل: وزارت اطلاعات، مزدور،وقاحت، گنداب، استفراغ، غرغره، سفله، فرومایه و … (با پوزش ازخوانندگان محترم که مجبورم واژه های فرهنگ منحط فرقه را که درخور فرقه رهبری آن است را باید بازتکرار کنم) که در شان یک هنرمند نیست که ادبیاتش مملو از این فرهنگ باشد که فقط فقط فرهنگ رجوی و دست پروردگانش است. بهتر نبود اگر هم حرفی داشتی قبلش کمی هم احساسات خودت را در رابطه با خواهرت میگفتی یا حداقل در جایی ما این احساس را میدیدیم. داوود عزیز خوب میدانم که اگر روزی پایت مثل یاسر به بیرون برسد بیشتر از او حرف برای گفتن داری و بخصوص در رابطه با این نامه. این حرفهای من هم خطاب به تو نیست خطاب به نویسنده نامه ای است که از زبان برادری میخواهد استفاده سیاسی مشمئز کننده نماید. داوود عزیز هرگز از سازمان سوال نکردی که اگر رفتن به آلمان اینقدر سخت است آن هم برای تویی که پاسپورت پناهندگی آلمان راداری، پس چگونه است که این همه کادرهای سازمان که مدتی پیش در عراق بودند به تعداد زیاد به آلمان آمده اند و اینجا دست به تهدید و آدم ربایی و شانتاژ میزنند. هرگز از اطرافیان آذر که از خواهرت نقل قول میکنند که خواهرت یاسر را طرد کرد، سوال نکردی که چرا آذر همین را در ارتباط مستمر تلفنی که در طی دو سال اخیر با او داشتی خودش شخصا به تو نگفت؟ داوود جان بهتر نبود به نویسنده نامه میگفتی که آخر در یک متن نیم صفحه ای که نمیشود این همه تناقض باشد. چطور آذر انساني است كه ديگر قادر به سخن گفتن نيست و در دو سال اخیر با او ارتباط مستمر داشتی؟ و چطور به یاسر که میرسد آذر نمیتوانست حرف بزند به اطرافیان که میرسد حرف میزند ولی از آنها سراغ برادرش را نمیگیرد و تنها حرفی که برای اطرافیان دارد این است که مزدور وزارت اطلاعات رفته پیشش و تازه همین را هم به خودت نمیگوید. یاسر جان متعهد شدی که جای خالی اش را پر کنی. تعهد بسیار انسانی و خوبی است. پس بهترنیست که همین الان از سازمان درخواست کنی که تو را به محلی که آذر بود یعنی آلمان بیاورد، تا هم بتوانی سر مزارش بروی و هم بتوانی درس بخوانی و اینجا یک زندگی معمولی را که آذر عاشق آن بود و به خاطر آن هم هرگز به خواست سازمان برای رفتن به عراق تن نداد داشته باشی؟ داوود عزیز اگر به قول خودت به اینترنت دسترسی داشتی و توانستی این نامه را بخونی حتما چند کلمه فحش هم بگو به نام تو برای من بنویسند که مطمئن بشم که نامه را خواندی. چون از خلال نامه خواهم فهمید که نامه را خودت نوشته ای یا بازجوهایی مثل حسن محصل و حسن های دیگر.
خروج از نسخه موبایل