هنرمند خاطره انگیز، الهه عزیز

هنرمند خاطره انگیز، الهه عزیز


ميترا يوسفي، شانزدهم سپتامبر
بازگشت به سوی ملت و قلب هوادرانت برتو و ما مبار ک باد
آری، هنرمند چون تو، همان مرغ خوش الحان حافظ شیرازی که به سنگدلی ملتش را ترک کرده بود، بازمی گردد تا دوران فراقی تلخ وسوزناک به میعاد، فراغ و راحتی خیال رود. از آنجا که شور و فتور و احساسات بخش مهمی از وجود آدمی را در بر می گیرد، چنان تمایل و چنین هیجانی چندان بعید نیست. ما با تو بزرگ شدیم. بخصوص من که خواهر ارشدم علاقه وافری به صدایت داشت و بدین سبب همواره در خانه ما طنین آوای تو ازامواج رادیو، چرخش گرام و دوران نوار ضبط صوت برمی خاست و یا برلبهای خواهرم، من ومادرم، جاری بود. به ویژه ترانه های روح پروری که با آهنگهای شورانگیز گلهای رنگارنگ می آمیخت. قطعاتی که حال اشاره به بازگشت تو دارد: باز مه من این منم که سویت روانم…..
جالب این که در هماهنگی های شگرف من و همسرم، برادر او نیز شیفته ی صدای بود. آن زمان و دوران جوانی، کاری با سیاست نداشتم و موضع تو هم مشخص، یک هنرمند! در مراسم عروسی دختر عمویم و دختر دایی ام با صدای فرشته سایت تکمیل کننده جشن و شادی بودی و موجد پاره یی از خاطرات آن ایام. بگذار برایت خاطره یی بگویم اگر در تراکم خاطرات ناگزیر از یاد برده یی، ولی درجشن عروسی دخترعمویم، یکی از میهمانان که شاید به عالم هپروتی از نوشانوش رفته بود، رنگ گرفت : الهه باید برقصه. سرافراشته و با مناعت طبع و نه چندان خشن که در خوی هنرمندی نیست، گفتی: الیه رقاص نیست، خواننده است.
با یک چشم بهم زدن، آنچنان که شیوه ی سرعت روزگارست، انقلاب رخ نمود که درست مقارن عشق و عاشقی من و همسرم بود. جوان و تازه آگاه شده، باچنان روحیه احساساتی طبیعتا به مجاهدین پیوستیم. و توهم در راه سرنوشت چون من به بیراهه زدی. اما نه همزمان که وقتی از مجاهدین دور می شدم تا به گسستن! تو تازه در دام آنها افتاده بودی.
اگرچه شیوه های اهریمنی آنان را در ربودن آدم ها می دانم، اما هنوز پیوستن تو برایم سخت بود و روز بروز سخت تر می شد و ازهمان راه دور درتبعید با عزیزانم در ایران به حال تو افسوس خوردیم و از صدای تو دوری جُستم.
حقیقت این که مجاهدین با تمهید در اغفال هنرمندان ما، بخصوص وقتی که درگیر مشکلات یک تغییر عظیم اجتماعی بودند. باری، گمان می کردند بااین طریق و کرشمه مشمئزکننده اظهار علاقمندی منافقانه به هنر، دامی هم برای هواداران آنها نهاده اند و گاهی جمعی را هم برای دیدن روی ماه تو، به کنسرت های کذایی شان می کشانند تا درحاشیه عاطفه و توجه به هنرمندان، دمی هم از مریم کذابشان به غنیمت برند. غافل که درجهت مخالف، هواداران به قهر از هنرمندان دل کندند. که برای من ابعاد بزرگتری هم داشت. منوچهر سخایی را هم از دست دادم. تصادفا دایی من که حال متاسفانه درمیان ما نیست و به سرای دیگر شتافته است. نقشی در حفاظت تو طی اجرای برنامه ای، سالها پیش درشهر رشت داشت و هم او دوست و آشنای شهید کودتای 28 مرداد، سرگرد محمود سخایی بود. من هم چون دیگر ایرانیان برون و درون مرزی می توانم بگویم براحتی از صدای شما گذشتیم و به رجوی لعنت فرستادیم.
یادم هست روزی در کمک برای اسباب کشی به دوستی، تصادفا ترانه یی از منوچهر، که شامل یک نوار قدیمی بود پخش شد، لرزیدم و از او خواستم که فوری نوار را عوض کند و خود دراندیشه آنک نزدیکی و دوری با مجاهدین چقدر در عواطف و افکار من موثر است. گاهی در خاطرات هنرمندانی چون پرویز خطیبی و دیگر آهنگسازان و ترانه سرایان یادی و اشاره یی بتو میشد که برای ما دیگر گل پرپر شده یی از برنامه گلهای رنگانرگ بود. ولی خوشبختانه تفاوت عظیم آدم وگل در آنست که سرنوشت آدمی به دست خود است و خداوند بارامانت الهی را بر شانه های انسان نهاده است.
باری،دی خبر بارگشت تو را به نزد مردم شنیدم و چه باشکوه به قلب من بازگشتی. آنچه گذشت، ناآگاهی و تحت تاثیر قرار گرفتن با آن زبان روبه صفتی و داعیه ی اعتلای شخصیت زن! رهایی ملت ایران، گشودن راه هنر بود که متاسفانه به نظر خودت خشم مردم و بخصوص تبعیدی ها که به هرحال نوعی دسترسی بتو داشتند، کمکی در رهایی تو از چنگال دیو نمی کرد. اما به هرحال تو باید قدم برمی داشتی تا احساسات جریحه دار شده ملت را التیام بخشی. شاید بهتربود توهم چون ویگن قهرمان به تقاضای آنها رضا داده و مدتها پیش از حضور ملت عذرخواهی میکردی. ولی حال باید بدانی که زنان قربانیان بهتری برای مجاهدین هستند. به هرحال جدا و برتر از احساسات آدمی، خداست که همواره در گشایش راه بازگشت صبورتر از بندگان خویش است وتو استطاعت بهره بردن ازاین عطیه را داشتی. تو که خداوند پیش از این به تو آوای خوش عطا کرد که به فرمایش کتاب های آسمانی، صدای خوش یکی از معجزات رسالت حضرت داود بود و در این الهام، سعدی شیرین سخن در حکایت « مشت زن» گلستان می فرماید… خوش آوازی که به حنجره داودی آب از جریان و مرغ از طیران باز دارد.
در دلگشایی تو از خاطرات هولناک رجوی، می توانم شاهدی در تجربیات باور نکردنی برای تو باشم. من و دیگر گسسته گان از رجوی. خوب می دانیم که چگونه با لبخند بدرون می برند و سپس به شیوه ی ارعاب تحت اهانت ها قرار می دهند. این برای آنست که همواره خود را بخود کنیزو غلام مریم رجوی واربابش حساب کنی، حتی اگر مریم رجوی برای نمایش دادن خویش به دامان تو بچسبد! باحساب آنک پای در منجلاب رجوی، راه بازگشتی برای قربانیان نیست که سرتیتر اعلامیه سازمان دیدبان حقوق بشر در مورد رجوی همین است! اما چون تو و من، از این منجلاب عاقبت سر بیرون می آوریم و راهنمای ملتی می شویم در تایید آنچه درباره مجاهدین شنیده اند.
داستان سرقت از کیف تو در ابعاد بزرگتری برای من اتفاق افتاده است. پس از غائله الغای ازدواج روزی به اطاقکی که پیشتر مثلا خانه ما در عراق بود و بعد تبدیل به زندان ناراضیان گشت، رفتم تا چیزی از چمدان کوچکم که تمامی مالکیت من بود بیاورم. ناگهان متوجه شدم چیزهایی کم است. طول کشید تا بیاد بیاورم زیرا مدتها بود که لباس نظامی خونین مجاهدین را می پوشیدم. باری یک کت بارانی، یک دامن جین ویک بلوزی که پانزده سال پیش از آن تاریخ از آمریکا و طی زندگی خصوصی داشتم برده بودند. برایم تعجب آور بود که چطور درآن محیط کوچک و دور از نیازهای معمول جامعه عادی، دزدی متداول است. مدت کوتاهی دیگر وقتی برای کاری به آن اطاقک متروک رفتم. همه ی وسایلم ، شامل خصوصی ترین وسایل و هم چنین یادگاری های فرزندانم که از من ربوده شده و فرسنگها دور بودند به وسط اطاقک ریخته شده، صحنه تاثرآوری بود. گویا دیوانه یی پی وسایل قیمتی می گشت. جریان را اطلاع دادم. بگردن ناراضی های اسیر انداختند. نمی دانم چقدر آن زمان باور کردم، ولی حال می دانم که تهمت و بهتانی بیش نیست. آن شجاعانی که دربرابر رجوی ورجاله گانشان سینه سپر کردند، زندانی و تحت نظر بودند. چگونه می توانستند به دزدی بروند. پس کار یکی از همان شیرزنان و کوهمردان! بردگان مجنون بیابان عراق، جنون قدرت طلبی! بود.
امیدوارم برخاستن تو قدم مبارکی برای دیگران باشد که از سلسله هنرمندانی چون « عارف »، «تقدسی» و« مرتضی» هستی.
خروج از نسخه موبایل