گوهران بی بدیل! تکه پاره کنید کردها را!

گوهران بی بدیل! تکه پاره کنید کردها را!


روایتی تکان دهنده از عملیات مروارید مجاهدین خلق ایران


هادی نگراوی
من هادی نگراوی متولد 1354، اهل خوزستان ، یکی از اعضای جدا شده ی سازمان مجاهدین خلق ایران می باشم که پس از 14 سال عضویت درتشکیلات مجاهدین به دلیل آگاهی از ماهیت ضد انسانی این فرقه دراسفند ماه 1383 از آن ها جدا شده و به کشورم ایران بازگشتم. سال 1369 سازمان مجاهدین طی یک عملیات پیچیده و با ترفندی شیادانه مرا از کشور ترکیه تحت عنوان اعزام به اروپا و اخذ پناهندگی از اروپا ، به عراق بردند. در رابطه با این آدم ربایی ، سایر اعضای جدا شده ی مجاهدین که وضعیتی مشابه من داشته اند به تفصیل افشاگری هایی کرده اند و من در این جا وارد این موضوع نمی شوم. آن چه در این نوشتار مورد نظر من است شرح و روشنگری درباره مقطع خاصی موسوم به کردکشی یا همان عملیات مروارید است. وصل من به سازمان مجاهدین در سال 1369 مصادف با آغاز جنگ خلیج و اوج گرفتن انتفاضه ی کردهای عراقی در سراسر مناطق و استان های کردنشین عراق بود.
پس از اشغال کویت توسط صدام، امریکا و متحدینش وارد کارزار با رژیم صدام شده و بمباران های وسیعی را به راه انداختند. مسعود رجوی پس از نشستی که با صدام داشت به فرماندهان تشکیلات خود اعلام کرد که کلیه ی نیروهای سازمان را جهت پراکندگی و به اصطلاح ایمن ماندن از حملات هوایی امریکا از قرارگاه اشرف خارج نمایند. در حالی که اصل داستان چیزی دیگر بود. کردها از هر طرف تهاجمات خود را علیه رژیم صدام آغاز کرده بودند. شهرک ها و شهرهای شمال عراق یکی پس از دیگری توسط کردها اشغال می شد.
رجوی به صدام قول داده بود که مجاهدین با تمام توان وارد میدان نبرد با کردها شوند. نیروهای سازمان را ابتدا تحت عنوان پراکندگی به طرف قرارگاه حنیف در نزدیکی کفری بردند. ناگهان به فرماندهان مجاهدین دستور داده شد مهمات را بارگیری نمایند ودر تمام محورها مهمات توزیع شود. افراد همگی مات و مبهوت مانده بودند که موضوع چیست؟ مسعود رجوی طی پیامی به نیروهایش اعلام کرد : پاسداران با پوشش و لباس کردهای عراقی درصدد تهاجم به مجاهدین می باشند. دو سال از آتش بس بین ایران و عراق گذشته بود و شنیدن چنین خبر ی همه را به تکاپو و جنب و جوش کشاند و مسعود رجوی و همسرش مریم درون یک بنز ضد گلوله به محورهای مختلف که مجاهدین قرار داشتند سر می زدند. نزدیک شهر الخالص همراه با یگان مربوط خودمان، در حال بازگشت به طرف قرارگاه اشرف بودیم ( چون ابتدا دستور بازگشت از پراکندگی را داده بودند ولی ساعتی بعد فرمان حمله به کردها – یا به قول رجوی پاسداران رژیم صادر شد! ) درحالی که رجوی و مریم درون بنز ضد گلوله از کنار نفرات عبور می کردند ، مسعود سرش را از پنجره ماشین بیرون آورد و خطاب به ما گفت : الان وقت آن است که وجود عنصر مجاهد درون خود را ثابت کنید و باید همه بفهمند هر نفر از مجاهدین با یک گردان نیروی دشمن برابری می کند!
مریم نیز به نفرات گفت : اگر شما گوهران بی بدیل من هستید نباید بگذارید یکی ا زعوامل رژیم ( کردها!) زنده بماند!….
( رجوی قبلاً طی نشست های مختلف تشکیلاتی که با نفرات داشت همیشه می گفت ؛ باید به جایی برسید که هر یک از شما به تنهایی برابر با یک گردان دشمن و هر گردان شما برابر با یک لشکر دشمن توان نظامی داشته باشد!!!)
خیلی از نیروهای سازمان در ساعات اولیه، دروغ های رجوی مبنی بر این که پاسداران رژیم ایران در لباس کردی به داخل خاک عراق آمده اند را باور کرده بودند. خیلی از ما فکرش را هم نمی کردیم که روزی رجوی ما را وارد مهلکه و معرکه یی نماید که هیچ ارتباطی به آرمان ها و اهداف مجاهدین نداشت. کسی باور نمی کرد رجوی ما رادر جنگی دخالت بدهد که مربوط به مسایل داخلی کشور عراق بوده و هیچ منطقی ( به لحاظ سیاسی و عرف بین المللی و حتی بر اساس بدیهی ترین قواعد اجتماعی و انسانی ) این دخالت را تأیید نمی کرد.
ابتدا رجوی طی پیام خود اعلام کرد که ؛ پاسداران خمینی لباس کردی پوشیده اند اما وقتی زمزمه های تردیدآمیز افراد به گوش رسید و افراد شروع به طرح پرسش هایی ابهام آمیز راجع به این عملیات کردند ، رجوی از طریق فرماندهان به افراد اعلام کرد : پاسداران خمینی و یکتی ها (y.k.t = کردهای انقلابی وابسته به طالبانی ) با همدیگر متحد شده اند تا به مجاهدین حمله نمایند.وقتی ازکنار روستاها و شهرک های کردنشین عبور می کردیم حتی یک مورد از حمله ی کردها به مجاهدین دیده نشد؛ اما مجاهدین با سلاح های سبک و سنگین تهاجم وحشیانه ی خود را علیه کردها آغاز کردند. ماشین های عبوری که غیر نظامی بوده و مردم عادی و خانواده های کرد تبار در آن ها بودند توسط مجاهدین به توپ بسته می شدند. با کاسکاوال چنان ماشین های شخصی رامی زدند که سرنشینان آن ها پودر می شدند. به چشم خودم دیدم که یک لندرور غیر نظامی هنگام عبور در سه راهی کفری بدون هیچ جرم و گناهی توسط یکی از کاسکاول های مجاهدین به توپ بسته شد. وقتی به فرمانده ام اعتراض کردم و گفتم : این ها که غیرنظامی بودند و چند آدم بی گناه در آن ماشین بودند، فرمانده ام ( فردی به نام سمیرا شمس ) عصبانی شد و درجواب من گفت : دست از این دفاعیات حقوق بشر بردار و گرنه تو را محاکمه می کنیم و چون در حال جنگ هستیم همین جا تو را اعدام خواهیم کرد!
در پس دستور مستقیم مسعود و مریم رجوی، شهرک هایی چون طوز و کفری و مناطق دیگر کردنشین را چنان وحشیانه به توپ بستند و چنان با تانک روی خانه های روستایی می رفتند که مردهای بی دفاع به ناچار دست زن و بچه های شان را گرفتند و خانه های خود را تخلیه کردند. مجاهدین مثل مغول ها بعد از فرار خانواده ها به درون منازل کردها می ریختند و آن جا را یا آتش می زدند و یا هر چه می خواستند بر می داشتند.
کردها تا نزدیکی بغداد پیش روی کرده بودند و مجاهدین خوب می دانستند سقوط بغداد و سرنگونی صدام به منزله ی نابودی رجویان است. صدام طی پیامی رادیویی از تمام مردم منطقه ی شمال خواست با نیروهای رجوی همانند ارتش بعث عراق همکاری نمایند وسرپیچی از این دستور حکمش مرگ بود. مجاهدین با سرکوب های مغولانه ی خود موفق شدند صدام و بغداد رااز خطر سرنگونی نجات بدهند. درکنار این سرکوب ها ،مجاهدین تعدادی از نفرات خود را موظف به برقرار کردن سیطره ( یا پست های ایست و بازرسی ) در گلوگاه های مهم و سه راهی ها یا ورودی های شهرهای شمالی عراق نمودند. افسران بعثی و نیروهای امنیتی رژیم صدام، درکنار مجاهدین، این ایست و بازرسی ها را به راه انداختند. اما مجاهدین با افراط کاری شان چنان وحشیانه افراد کرد را از ماشین های عبوری پایین می آوردند که خود افسران بعثی تماشاگر شده بودند. یک بار در منطقه ی قره تپه مهدی ابریشمچی جوانی کرد را با مشت و لگد از یک مینی بوس پایین آورد ،و سپس چنان با کابل به سر و صورتش زد که خود افسر امنیتی عراقی به مهدی ابریشمچی اعتراض کرده و گفته بود ؛ به شما مجاهدین ایرانی چه ارتباطی دارد که در مسئله ی داخلی عراق دخالت می کنید ؟ مجاهدین در سیطره هایی که زده بودند ، فقط به خاطر اثبات سرسپردگی شان به صدام ،سعی می کردند نفرات بیشتری از کردها را بازداشت و به عنوان اسیر جنگی تحویل رژیم عراق بدهند. کردها و دیگر عراقی ها چنان با نفرت و خشم به مجاهدین نگاه می کردند که دنیایی ملامت و مذمت از آن نگاه های مظلومانه بر سر مجاهدین فرود می آمد، اما متأسفانه مجاهدین گویا آن نگاه های پر معنا را درک نمی کردند. از رفتار مجاهدین نسبت به کردها چنان ناراحت شده بودم که حالت تهوع آوری به من دست داده بود. از خودم هم بدم می آمد. از آن جا که مردهای انقلابی و مبارز جنگ جوهایی آشنا به جنگ پارتیزانی بودند و منطقه راهم خیلی خوب می شناختند خیلی کم گیر می افتادند و مجاهدین تلافی اش را سر کردهای بی دفاع و بی سلاح در می آوردند. من برای آرامش وجدان خودم تنها چاره را در اعتراض دیدم. به فرمانده ام ( سمیرا شمس) گفتم : شما گفته بودید که پاسداران خمینی با لباس کردی قصد حمله به مجاهدین را دارند اما هنوز نه حمله یی به ما شده و نه پاسداری به چشم دیده ایم!…
فرمانده ام و چند تن از اعضای سازمان که پیش من بودند ناگهان با شنیدن حرف های من از کوره در رفتند و به طرف من هجوم آوردند. مرا بردند پشت یکی از آیفا ها و چند نفری با مشت و لگد به جانم افتادند. گویی یکی از کردهای انقلابی را گرفته اند و انگار نه انگار که من از اعضای خودشان هستم! می دانستم اگر بخواهند می توانند به راحتی مرا بکشند و در آن هرج و مرج مرگم را به گردن کردها بیندازند. به ناچار سکوت پیشه کردم و وانمود کردم موضوع برایم حل شده است. اما همان نقطه ی آغاز اختلافات من با سازمان بود. عملیات مروارید ( که در اصل مروارید نام یکی از کوهستان های منطقه ی کردنشین بود) چنان فجایعی درخود داشت که شاید باور آن برای کسانی که شناختی از ماهیت مجاهدین ندارند اندکی دشوار باشد. به اعتقاد من مورخان و نویسندگان باید در رابطه با این عملیات تحقیقات جدی و دامنه داری آغاز نمایند و اعضای جدا شده ی مجاهدین ( امثال من) زیاد هستند که خود بهترین شاهدان و اسناد موثق این جنایات هستند. رجوی ثابت کرد که اگر سال های متمادی صدام به تغذیه و تأمین مجاهدین پرداخت، لیاقت این حمایت های صدام را داشته و این وابستگی و علاقه در واقع دوسویه بوده است. بی شک ارتش بعث با وضعیت خاصی که در آن مقطع داشت خود توانایی حل بحران منطقه ی کردنشین عراق را نداشت و این مجاهدین بودند که صدام را از پرتگاه سقوط نجات دادند. اما واقعیت این است که رجوی و سازمان جهنمی او ( مجاهدین خلق) بهای سنگینی برای این کردکشی ها و کردکوبی ها هزینه نمودند. اکراد عراقی و دیگر اقوام و گروه های سیاسی و انقلابیون عراق به خوبی ماهیت ضدانسانی مجاهدین را شناختند و یکی از پی آمدهای جنایات رجوی حداقل همین است که بعد از سقوط صدام ( و حتی درهمان ایام بعد از عملیات مروارید) چنان از چشم ملت عراق افتادند که دیگر نه تنها به چشم پناهندگان سیاسی و یا یک تشکیلات انقلابی به آن ها نگاه نمی کنندبلکه ذکر نام مجاهدین خلق مساوی ا ست با جیره خواران و تفاله خواران مزدور صدام!
بعد از عملیات مروارید اگر چه رجوی به صراحت به نیروها می گفت : عزت ابراهیم ( یکی از وزرای صدام به نمایندگی از شخص صدام عملیات مروارید را ستوده و جهت قدردانی از مجاهدین ادوات زرهی و امکانات مدرن و نو به سازمان خواهند داد. اما درداخل سازمان مجاهدین ، چنان تأثیرات منفی گذاشته شد که خیلی از اعضا به خاطر مشاهده ی همان جنایت سازمان ، خواستار جدایی شدند. ازآن به بعد ، مجاهدین جرأت نمی کردند از قرارگاه خود بیرون بروند مگر با هماهنگی هایی که قبلاً با نیروهای نظامی امنیتی رژیم صدام می کردند. کردها ( شیعیان عراق) هر کجااعضای مجاهدین را می دیدند آن ها را با نفرت و خشم نگاه می کردند.
بعد از سقوط صدام مجاهدین خواب و خیال راحت نداشتند و هر کجا که ساختمان و پایگاهی از سازمان مجاهدین قرار داشت توسط ملت خشمگین عراق مورد تهاجم واقع شدند.
امروز سال ها از عملیات مروارید می گذرد. اگر چه از مجاهدین جداشده و به زندگی عادی خویش مشغول شده ام ، اما به عنوان یک انسان ( با عواطف ویژه هر انسان) تداعی جنایات مجاهدین به دستور مستقیم مسعود رجوی و مریم قجر مرا در برابر وجدان انسانی خودم به واکنش وا می دارد.
خیلی اوقات در خلوت و تنهایی از خودم می پرسم که؛ به راستی وقتی که مجاهدین با مردمان و ملت دیگری نظیر کردهای یا شیعیان عراقی بدین گونه رفتار کردند ، آیا در آینده ( بر فرض محال! ) اگر بر مسند قدرت تکیه زدند ، اقوام ایرانی را در صورت ابراز مخالفت چه خواهند کرد! نمی دانم مجامع و محافل حقوق بشری از جنایات مجاهدین در عملیات مروارید بی اطلاع بودند یا به دلایل دیگر خود را به نادانستگی زدند ؟! آیا دولت جدید عراق از حقوق قربانیان جنایات مجاهدین در سال ها همکاری عمیق با صدام به آسانی خواهد گذشت؟ آیا اصولاً چنین مزدوران و کسانی که صدام آن ها را جزیی جدانشدنی از ارتش بعث می دانست شایسته ی استفاده از عنوان وامکانات خاص پناهندگی سیاسی را دارند؟ آیا هیچ تضمینی هست که مجاهدین با سابقه ی ننگین شان، درصورت بروز اتفاقات غیر قابل پیش بینی در عراق، دست به تکرار چنان فجایع و جنایاتی نزنند؟…
من به عنوان کسی که سال ها در مناسبات تشکیلاتی مجاهدین قرار داشته ام به تمام گروه ها و سازمان ها و فعالان سیاسی و انقلابی خلق کرد عراق اعلام می نمایم برای افشای جنایات رجوی و عواملش ( در عملیات مروارید و پس از آن) حاضر هستم تا در هر دادگاه و محکمه ی صالحه یی مشاهدات خود را مطرح نمایم. اگر چه در زمان جدایی از مجاهدین، رجوی و فرماندهان سازمان مجاهدین من و سایر جداشدگان را تهدید کرده اند که بعد از جدایی چنان چه در رابطه با اعمال مجاهدین سخن بگوییم یا مطلبی انتشار دهیم مجاهدین پس از به قدرت رسیدن ما را اعدام خواهند کرد. اما اول رجوی آرزوی رسیدن به قدرت در ایران را به گور خواهد برد ، دوم طبق وظیفه ی انسانی خویش برای افشای جنایات مجاهدین حتی حاضر به فدا کردن گوهر هستی خود می باشم. در خاتمه لازم می دانم از پیشگاه خلق ستمدیده ی کرد عراق جهت مشارکت ناخواسته و اجباری خودم در عملیات مروارید پوزش بطلبم. اگر چه من و خیلی از افراد دیگر سال ها همچون گروگان و اسیر نزد مجاهدین بوده ایم.
خروج از نسخه موبایل