جریانی برخلاف سیر ایران و جهان
علی قشقاوی، ششم اکتبر
با مرور کوتاه به زمینه های فکری و سطح آگاهی سیاسی مردم و یا حتی عملکرد نیروها و احزاب سیاسی که در قالب اپوزیسیون در سالهای پیش از انقلاب 57 فعالیت می کردند، منجرشدن ناگهانی انقلاب که هیج گونه زمینه برقراری دمکراسی در آن اندیشه نشده بود، قابل پیش بینی بود.
گرایشهای فکری و سیاسی در آن زمان به سه دسته عمده تقسیم می شدند:
نخستین این گرایشها، وسیعترین آنان در میان مردم، گرایش مذهبی بود که خود، مشتهای گره کرده انبوهی از توده ها را با شعارهایی که حاکی از تعصب صرف و ابراز احساسات به شکلی حماسه ای بود، به همراه داشت.
گرایش دوم، گرایش چپ بود که آنان نیز به شیوه خود، کمبود سمپات و هواداران خود را با در کردن بمب و ترقه جبران می کردند.
گرایش سوم، یا همان کم هوادارترین گرایش، لیبرالها بودند. از آنجای که آزارشان به کسی نمی رسید، نه در معادله ای می گنجیدند و نه خود علاقه ای به گنجاندن خود در معادله ای از معادله های سیاسی در بحبوحه قبل از انقلاب داشتند!
لذا شکل حکومت پس از انقلاب، یا می بایست مذهبی می بود و یا به اصطلاح چپی. در نهایت این روحانیون بودند که بااتکا بر تب و تاب انقلاب و پشتوانه عظیم توده های مذهبی در آن سالها، رقبا را از میدان بدر برده و حکومت را یک دست از آن خود ساختند.
حال از آن واقعه ای که به سادگی و در چند سطر نمی توان یاد و مورد بررسی قرار داد، بیست و هفت سال می گذرد. بدون شک در طی این بیست و هفت سال، بسیاری از چیزها، بلکه همه چیز تغییر کرده است. از آن توده هائی که تنها با جمله ای از قهرمان داستان، به خیابانها ریخته و عکسهای او را در دست علم کرده و شعارهای او را سر داده گرفته، تا میزان تجارب نیروهای اپوزیسیون تا قواعد حاکم بر مناسبات بین المللی و جهان خارج از ما و همه و همه…
حال با این توجه، پاسخ سئوالی فرضی از این نوع که آیا اگر چپی ها همان شرایط روحانیون را داشتند، نتیجه چه می شد؟ شاید به نوعی آسان باشد و آن این که ما وارد ماراتن به تنگ آمدگی به یک دیکتاتوری به اصطلاح سوسیالیستی می شدیم که آن هم از لحاظ جوهری با توجه به فرهنگ غنی و تاریخی مردم ایران و شرایط و واقعیتهای جامعه ایران، راه حل و دارای اقبال نبود.
شاید نه خودِ چپی ها و نه حتی مجاهدین از اینکه ما مجاهدین خلق را در زمره چپی ها قلمداد کنیم، راضی نباشند. اما بعقیده من اگر قراراست،ایدئولوژی مجاهدین را چپ قلمداد کنیم، آنها چپهای فوق العاده خطرناک برای هر سیستمی هستند و نام تروریست برای آنها اسم قابل مسمائی است.
امروزه اغلب مردم مقاوم که به زندگی توام با افکار و شعار بی مصرف با ضمیمه ای از پوسترها و عکسهای مقدس نما و انحصار آن در دست اندک در جهت کنترل و خنثی نمودن پدیده غریزه و خواستهای انسانی را تجربه کردند، شاید بهتر از هر کس دیگر معنای دمکراسی و عواقب آن را، هنگامی که از زبان رجوی ها گفته می شود را بفهمند!
اما مجاهدین پس از بیست و هفت سال، مجاهدین پیر و فرسوده، و رو به انقرض، براستی از کجا تا به کجا!؟ از جنگ و درگیری بر سر سلطه و رهبریت مقدس مآب تا از گردونه تحمل خارج شدن!؟ اما نه حتی رژیم هم با تمامی زوایایش، آن رژیم دهه شصت هجری نیست که ما آن را می شناختیم.
پس به جرات می توان گفت، در طی این سالیان از جمله چیزهائی که نه تنها دست نخورده باقی مانده، بلکه پس ازغوطه ورشدن در گردابی از ورطه های پیاپی وضع آن رو به وخامت پیش رفت، همین پدیده گروه مجاهدین خلق است. شاید هم حق با آنها باشد، چرا که درعراق رژیم بعث، چیزی تغییر نمی کرد تا بلکه از این تغییرمجاهدین راعایدی آید! حتی اینکه چرا مجاهدین تاکنون در صحنه وجود دارند، باز هم پاسخ از یک امر تعریف شده سیاسی بیشتر تجاوز نخواهد کرد.
امروزه لب مطلب چیز دیگری است، و حال و هوا نیز چیز دیگر. واقعیتها تغیر یافته و خواسته ها در جهت تکامل رشد یافته است. دیگر از آن قهرمان پروریها خبری نیست و تزهای کلافه وار رهبران عقیدتی به همراه پوسترهای شیک و پیک و جور واجور جز اینکه زخم معده افراد را تحریک کنند، کار دیگری از دستشان ساخته نیست. امروزه مطلب، رد کامل و بدون قید و شرط تمامی اشکال جهالت و استبداد است و ما ناگزیر از تعددیت و مناسبات قانونمند و آمیخته با احترام متقابل هستیم. آری ما ناگزیر از یک دموکراسی واقعی و بی نقص هستیم. پس هر چیز غیر از این برای مردم غیر قابل قبول است. و این با آن چیزی که ماهیت رجوی بر آن است مغایرت دارد.
رجوی پلیس اندیشه دارد. در مناسبات مجاهدین همانگونه که چمدانها و جیب افراد تفتیش می شوند، عقاید آنها نیز تفتیش می شود. در منطق آنان انسان اصالتی برای خود ندارد بلکه اصالت با حزب است و معنای وجود انسان تنها در پرتو حزب و با تشکیلات است که تجلی می یابد که حتی در آن صورت هم، همه چیز در فرد و برای فرد بعنوان رهبر خاص و الخاص تبیعین میشود. در نزد آنان کرامت و استقلال فردی، کار و فعالیت آزادانه و بهره گیری از حاصل دسترنج شخصی معنائی ندارد، بلکه هرچه هست، تظاهر، ریاکاری و تملق گوی برای کسب رضایت حزب و رهبری است. در آن سیستم، آزادی بجز برای رهبری برای هر کس دیگر مخرب و ویران کننده است! شاید هم برای حزب ویران کننده باشد!… و بدون شک این همان چیزی نیست که مردم ایران خواهان آن باشند. چیزی که تحقق آن، دارای هیج گونه پشتوانه منطقی نیست.