دختران وطن را دریابید!…
طلب یاری برای نجات دختران و زنان اسیر در فرقه ی رجوی!
دیدگاه رجوی به زن همانند دیگر نگرش های سطحی نگرانه ی او دیدگاهی است که خاص او و از نوع همان عصر جاهلیت است منتهی با رنگ و لعاب تازه یی که بر این نگرش و این شعارها کشیده شده انسان را دچار شگفتی می کند. باید دید دستگاهی که شعارهای زن سالارانه اش جای هرگونه توضیح و پاسخ گویی منطقی را در مورد روابط درونی اش را گرفته است، در عمل چه دستاوردی برای خود زنان داشته ؟! باید نتایج هیاهوی تبعیض مثبت که این روزها ورد زبان عده یی فریب کار شده است را در میان طوفان بلایا و مصیبت هایی که این تبعیض شدگان از نوع مثبت با آن دست به گریبان هستند جستجو کرد.
دستگاه استبدادی رجوی برای فرار از گرداب بلاخیز اشتباهات خطی و استراتژیکی خود سعی دارد تا با تمام توان از موقعیت حساس زن بهره جسته، و از این موقعیت برای خود پلکانی بسازد. اما، از آن جا که ماهیت فرقه اش ضد آزادی و برابری و ضد انسانی است، زن را تنها یک برده می خواهد. او زن را یک برده ی بنده می خواهد که مجیزش را بگوید، اطاعتش نماید، و هیچ گاه احساس نکند او هم مانند رهبری حق و حقوقی دارد. این فرمول دست رجوی را بازگذاشته تا به زن، این مظلومه ی تاریخ بگوید: تا وقتی که برای من کاری می کنی ارزش داری و دیگر هیچ! تعریف رجوی از زن این است که ؛ این جنس ، عشوه گر ، جاذب و پرتوان است که پتانسیل کاری و دلسوزی اش بسیار بالاست و ما باید محبت مادرانه او را به سمت حل معضلات گریبان گیر تشکیلات هل دهیم، و اگر رهبری نباشد و همین جنس ( زن) بخواهد مستقل فکر کند و یا برای خود زندگی کند، تعریف جدیدی پیدا می کند که عبارت است از؛ روپسی، مزدور، آت فعل و پتیاره و… که این تعریف هم چنان ادامه دارد.
حال برای جهت داری این جنس بدبخت و فلک زده که از خود هیچ ندارد و صرفاً با الطاف رهبری است که قادر است تنفسی بکند، چه باید کرد؟ اولین مانع برای این که او دربست در اختیار ما باشد همانا موجودی است مزاحم و اسباب فتنه به نام فرزند. حال این فرزند چه می شود، این ها مسایلی است که وقت پر ارزش رهبری را می گیرد، و در اساس حواله ی این نوع مسایل به حضرت شان نوعی کفران است که اگر هم بر فرض کسی جرأت کند و چنین حرفی بزند، طلبکاری کرده است. بعد، اما باید این مزاحمان دیگر که آن ها هم باید در جایی دیگر مورد استفاده قرار گیرند از سر راه برداشته شوند. همین مردان که با همسرشان محفل می زنند. این حقه بازان همه چیزشان را که به رهبری نداده اند، چه حقی دارند که زندگی می کنند! پس باید طلاق بدهند. طلاق هم انواع دارد، اما از همه بهتر نوع ایدئولوژیکی اش هست که زنت را بدهی به رهبری! و هیچ وقت هم به او فکر نکنی ، و این جنسی که دایم در حال اشعه پراکنی و جذب مرد است را عفریته بدانی!.
این ها نتایج ابتدایی تبعیض مثبت در دین نوین فرقه ی رجوی است. بعد ببینیم بر سر آن اسباب فتنه و مزاحم ( کودک این زن و مرد) چه باید آورد؟! اگر کسی او را تا زمانی سرپرستی کرد که بتواند به ارتش بیاید و بار بردارد، خیلی خوب می شود والا همان کودک هم باید آلبوم مالی اجتماعی را بردارد ، دست گدایی به طرف شهروندان و رهگذران اروپایی دراز کند تا لااقل از جیب رهبری نخورد و خرجش را خودش در بیاورد!.
آری، این هم حکایت فرزندان آواره ی مجاهد و دستهای ظریف و بدن های نحیف این خردسالان است. فرزندانی که باید آوارگی بکشند ، کار کنند و کار کنند ،و در مقابل عکس عمو مسعود و خاله مریم سرتعظیم فرود آورند، و از این حق محروم باشند که مادر را ببینند. ولو مادری مبارز که تنها هفته ای یک بار می توانست او را ببیند. بچه می تواند در میدان جنگ هم بچه باقی بماند ، اما به یمن الطاف رهبری ( رجوی)، در قلب اروپای متمدن، کودکان باید با مارش از خواب برخیزند، صبح گاه و شام گاه اجرا کنند و یونیفرم بپوشند. آن ها باید گزارش بدهند، اطاعت کنند و بر اساس برنامه روزانه زندگی کنند. آن ها باید شکرگزار باشند، چرا که رهبری به آنان نان می دهد! آن هم چه نانی!… آن ها نیز مثل پدران و مادرانشان در سرنوشت شان مختارند که از دو چیز یکی را انتخاب نمایند: یا بمانند و یا دیگر هیچ!.
تبعیض مثبت یعنی اینکه تو در پانزده سالگی به عقد کسی در بیایی که هم سن و سال پدرت هست، و بعد طلاق بدهی و بشوی لله بچه ها ، تا یک خانم با لباس های فاخر بتواند پز بدهد که ما منشور آزادی های اساسی داریم و حقوق زن چه هست و چه نیست؟!… طفلکی کودکی که نمی داند حیله یعنی چه؟ گرگ چه شکلی است؟ و آسمان باید آبی باشد یا خاکستری!… آری! این روایت زن در دستگاه رهبری ( رجوی ) و سرنوشت کودک بی گناه این زن است. کودکانی که روزی از دامان مادر گرفته شدند و به خیابان های شلوغ اروپا و امریکا فرستاده شدند امروزه خیلی هاشان به نوجوانانی مبدل شده اند که همانند روبوت های کوکی جز آن چه عموها و خاله ها ی تشکیلاتی در مغزشان فرو کرده اند از دنیای پیرامونشان هیچ نمی دانند اما به لطف عمومسعود آن قدر قد کشیده اند که بتوانند چاله بکن و چاله پر کن باشند و حتی می توانند در نشست های غسل هفتگی شرکت نمایند. فرزندان میلیشیا یعنی همان کودکان دیروز که اسباب فتنه خوانده می شدند آنقدر از دنیای اطراف شان بی خبر مانده اند که برخلاف سال ها زندگی در پایگاه ها و خانه های تشکیلاتی در قلب اروپا، هنوز از جغرافیای وطن شان چیزی نمی دانند و مهم تر از تمام این ها، این کودکان دیروز، خیلی هاشان نمی دانند پدر و مادرشان که هستند و چه بر سرشان آمده است! پی آیند اقدامات فرقه ی رجوی برای زنان فقط متلاشی کردن کانون خانوادگی شان نبوده است، بلکه فرزندانی که از دامان این مادران گرفته شده و به ناکجا آباد در کشورهای اروپایی فرستاده شدند، امروزه وقتی از آن ها نام پدرشان را سئوال کنی می گویند پدرم عمو مسعود است و مادرشان را نیز خاله مریم می دانند! بعضی از زنانی که موفق شده اند خود را از جهنم تشکیلات رجوی نجات بدهند هنوز با گذشت سال ها پی گیری موفق به دیدار فرزندانشان نشده اند و مجاهدین در پاسخ این زنان تنها حرف و جوابی که می دهند این است که این فرزندان با نان سازمان بزرگ شده اند و مالکیت سازمان بر آن ها مالکیت ابدی است! زنان دستگاه رجوی صدماتی جبران ناپذیر خورده اند و آنچه بر سرشان رفته به مراتب بیشتر و جانسوز تر از ستمی است که بر مردان روا شده است.
بعد از سقوط صدام و استقرار نیروهای امریکایی در حوالی قرارگاه اشرف، تعداد قابل توجهی از مردان موفق به جدایی از مجاهدین شده و با پناهنده شدن به نیروهای امریکایی تحت حمایت امریکایی ها و در کمپ مخصوصی که امریکایی ها برای این جداشدگان احداث کرده اند مستقر شده و به مرور در گروه های چند نفره به ایران بازمی گردند. اما چرا تعداد زنان جدا شده همیشه خیلی کمتر از مردان جدا شده ی مجاهدین بوده است؟! پاسخ این پرسش را باید در همان دستگاه دروغ پرداز و نیرنگ ساز رجوی جست و جو نمود. عوامل سرسپرده ی رجوی برای ممانعت از جدایی زنان ترفندهای خاصی بکار برده و می برند. از جمله ی این ترفندها یکی هم این است که مجاهدین به زنان گفته اند در صورت جدایی و پیوستن به نیروهای امریکایی، ( در کمپ امریکایی ها) مورد آزار های جنسی قرار خواهند گرفت. زنان و یا دختران درمانده و بی نوا نیز از ترس این که سرنوشت خفت باری در انتظار شان خواهد بود جرأت جدایی ندارند. اگر چه سپردن بخش های قابل توجهی از مسئولیت ها و رده های تشکیلاتی به زنان یکی از ابزار و وسایل بازدارنده ی این زنان جهت جدایی است و رجوی با این شگرد خیلی از این زنان را در واقع وارد یک معامله نموده است.
رجوی در کمال ناجوانمردی و رذالت، زنان را به مثابه ی یک ابزار جهت پیش برد مطامع و منافع خویش به کار گرفته است. در دستگاه رجوی، زن ابزار و وسیله ای است که هر گاه تشکیلات لازم بداند باید مقنعه بر سر کند و هر جا مصالح همین تشکیلات ایجاب نماید باید خود را بزک کرده و در معرض دید شهروندان اروپایی قرار دهد شاید بدین طریق ترحم و توجهی به سوی سازمان جلب شود! اما ای کاش روزی فرا برسد و با حضور نهادها و مجامع حقوق بشری – و آنان که از حقوق زن قصه ها سر می دهند!- در قرارگاه ( اسارت گاه ) اشرف اعلام شود زنانی که تمایل به جدایی دارند در صفی جداگانه قرار بگیرند. آیا تردیدی هست که ( غیر از چند زن مشخص و معلوم الحال!) زنی در دستگاه رجوی باقی خواهد ماند؟!. رجوی خودش هم خوب می داند اگر نبود دروغ ها و نیرنگ هایی چون ایجاد القای وحشت در زنان ( و خاصه ترساندن زنان نسبت به شأن و رافت زنانه ی آن ها)، همان طور که صدها مرد و جوان بااستفاده از فضای حاکم بر عراق – بعد از صدام – خود را از جهنم تشکیلات مجاهدین خلاص کردند، به یقین زنان زیادی با تف کردن بر حرمسرای اجباری رجوی آهنگ جدایی و بازگشت به آغوش خانواده را ساز می کردند. و البته ما ( انجمن نجات) لازم می دانیم همین جا به تمام خانواده ها یی که دختران شان در سازمان مجاهدین گرفتارند توصیه ی جدی نماییم که به یاری فرزند ( دختر ) خود بشتابید و چرا که اگر زنان و دختران گرفتار در مجاهدین از جانب خانواده ی خود احساس پشت گرمی و حمایت کنند. حتی یک لحظه راضی به ماندن در آن جهنم نمی باشند. خانواده های این زنان و دختران دربند، باید با مراجعه به درب قرارگاه مجاهدین ( در عراق) به فرزند خود اطمینان بدهند که با کمال میل از بازگشت آن ها استقبال و حمایت می نمایند. پس به یاری این مظلومه های اسیر در فرقه ی رجوی بشتابید….