خود کشی شاعران در سازمان مجاهدین،چرا؟
جواد فیروزمند، بيست و چهارم ژانويه
چندی پیش نوشته ای تحت عنوان خود کشی شاعر از زنده یاد کمال رفعت صفایی که در سایت روازنه ها آورده شده بود خواندم.
کمال که خود یکی از قربانیان خودکشی در سازمان مجاهدین است به تفضیل چگونگی مرگ مجتبی میر میران را توضییح داده است.
مجتی در آذر ماه سال 1365 در یکی از پایگاه های سازمان مجاهدین واقع در بغداد خود را حلق آویز کرده بود.من در آن ایام در همان پایگاه بودم.و مجتبی و کمال را از نزدیک دیده بوده و آشنا بودم.هر دو شاعری توانمند بودند.و افسوس که عصاره وجودی هنر خویش را در خدمت رجوی بکار گرفته بودند.قافل از اینکه چند سال بعد در یک نشست مختصر، مسعود رجوی گفت ؛در سازمان مجاهدین شاعر نداریم.شاعر یعنی غیر مجاهد ،یعنی بریده.و این هم جمعبندی هنری آقای رجوی از موضوع پرداختن به هنر در سازمان مجاهدین بود.
غیر از این دو شاعر ، اسماعیل وفا یغمایی نیز آنجا بود و در واقع از همکاران نزدیک این شاعران نگون بخت بود.من اسماعیل را میشناختم ولی متاسفانه آقای اسماعیل وفا یغمایی به عهد هنری خویش وفا نکرده و راز مرگ شاعران را در سازمان مجاهدین هیچ وقت بر ملا و آشکار نکرد.
یک سال بعد اسماعیل را در کرکوک واقع در پایگاهی بنام سردار دیدم.که همراه با تعدادی از شورایی های به آنجا آمده بودند.من با اسماعیل رابطه تقریبا خودمانی داشتم و عمدتا راجع به شعر و هنر و مسائل اجتماعی در هر دیداری با هم صحبت میکردیم.آن روز هم با اسماعیل در آن پایگاه داشتیم قدم میزدیم.به اسماعیل گفتم چرا این همه دلگیری؟اسماعیل وفا یغمایی گفت؛گاها مغزم نمیکشد.جریاناتی اتفاق می افتند که دیگر منطق پاسخگو نیست.آدم چیز هایی را میبیند که با ایده ها و آرمان هایش فاصله بسیار زیادی دارند.آرمان هایی که بخاطرش برادرم را نیز از دست دادم.امثال من زیاد هستند خانواده هایی که عزیزانشان رفته اند و دیگر در بین ما نیستند.دلم میخواد از این جبر به اختیار برسم.دلم میخواد سر بذارم به کوه.برم یه جایی که فقط خودم باشم و خودم.و با دست یکی از کوه های اطراف شهر کرکوک را نشان داده و گفت.بخدا اگر دست من بود میرفتم اون بالا و تا ابد همونجا می موندم.
اسماعیل مطالب اش را خیلی سر بسته میگفت ولی من می فهمیدم و اون نیز میدانست که من می فهمم چه میگوید؟
سال ها بعد اسماعیل وفا که از اعضای کادر مرکزی سازمان مجاهدین بود در برابر مسعود رجوی اعلام جدایی کرد و گفت که دیگر در تشکیلات نمیتواند بماند چرا که با روح هنری اش در تغایر است.از آنجا که اسماعیل وفا یغمایی تقریبا تنها شاعر مجاهدین باقی مانده بود ،تشکیلات آنموقع آقای رجوی پذیرفتند که آقای یغمایی دیگر مجاهد نباشند ولی برای اینکه هوادار مجاهدین بماند او را بعنوان عضو شورای ملی مقاومت در فرانسه نگهداری کنند.که البته امکانات بیشتری نیز به ایشان برای گذراندن امور واگذارکردند.
در نشست های بعدی از اسماعیل وفا یغمایی بعنوان یک بریده و حتی مزدور در داخل تشکیلات سازمان مجاهدین نام برده میشد.و بقول رجوی کج دار و مریز او را تحمل کردند.
وگرنه ایشان نیز همانطور که به کله شان زده بود بجای جنگیدن بر روی یکی از کوه های کرکوک به تنهایی مستقر شوند و بقول کرد های همان شهر به اصطلاحنشست نمایند ،نیز الان میتوانست در همان جمع شورایی ها نباشد و به خود کشی سوم شاعران منتهی شود.البته که خود کشی از نظر قوانین اسلامی گناه کبیره است ولی اسماعیل نیز میتوانست شاعر سوم خودکشی کرده ، باشد.گرچه اونها که خودکشی کردند و رفتند جایگاهشان بالاتر از آنهایی است که نکرده اند و در همان دستگاه رجوی هنوز روزی میخورند.(من خود کشی را ترویج نمیکنم –اشتباه نشود)
البته این مسئله نیز قابل ذکر است که شاعران در سازمان مجاهدین از همه چیز محروم مانده و در واقع جزو عقب مانده ترین لایه های تشکیلات رجوی می باشند. حال با چنین عقب ماندگی ،اگر از نظر هنری به مضمون و محتوی شعر این شاعران توجه شود،کلماتی مسخ شده و وبی روح در قالب های مشخصی مانند تفنگ ، لوله، سرب، آتش ،مرگ،و… بیان میشود تا جنبه یک شعر به خود بگیرد. در صورتکیه شعر در کلی ترین تعریف ، بیانگر روحیات ،احساسات ،آرزوها و… رو به رشد و فرهنگ بالنده یک جامعه و یک مردم است.شعر و هنر در سازمان مجاهدین از ابتدا نیز مورد مضحکه خود آقای رجوی بوده است.چرا که آقا و خانم رجوی اساسا به شاعر مجاهد نه اعتمادی دارند و نه می پذیرند!
بقول آقا و خانم رجوی میتوان پول داد به یک شاعر بیرونی تا راجع به موضوعی که میخواهند شعر بگوید و بهتر از شاعرهایی که در درون تشکیلات هستند بسراید!یا للعجب!!!
حال که به این نقطه رسیدم باید عرض کنم که خودکشی به شاعران محدود نشد.افراد بسیاری در سازمان مجاهدین بودند که دست به خودکشی زده و یا خود کشی شدند و رفتند.بطوریکه سازمان مجاهدین اسرار این افراد را هیچ وقت بیان نکرد و همیشه موضوع خودکشی در سازمان مجاهدین را مسکوت گذاشت.
درد فقط درد خودکشی شاعران نبود.درد ،درد مشترک تمامی افرادی بود که به خود آمده و جنایات و قصاوت های ضد انسانی دستگاه فرقه ای رجوی را از نزدیک دیده و لمس کرده بودند.درد درد خیانت به آرمان هایی بود که همین افراد تمام موجودی و تمام سرنوشت خود را به این فرقه سپرده بودند.درد ، درد تقابل انسان بودن و انسان ماندن با ضد انسانیت بود.آنچه که سازمان رجوی هنوز در چنین مسیری قرار دارد. و هنر برون رفت از آن را نیز پیدا نمیکند.
بنابر این در چنین دستگاه فکری باید از اسماعیل ها وزنده یاد مجتبی ها و کمال ها و سایر دوستان دور و نزدیک شورایی ایشان پرسید ؛ به کدامین گناه ،انسانیت و احساس انسان بودن در فرقه آقا و خانم رجوی ذبح میشود؟عشق و دوست داشتنی که در سیستم رجوی فقط می بایست به وجود آقا و خانم رجوی کانالیزه شود، طبیعی است که مرگ نه تنها شاعران بلکه غیر شاعران را نیز در پی دارد.و چه بسا آنهایی که تحت عنوان خودکشی از سر راه برداشته شدند.
حال بعنوان یک انسان دردمند وکسی که احساس انسانی برای تمامی آنهایی که برای خانم رجوی شعر میسرایند قائل است و یا داستان نوشته و کتاب نشر میکنند چند سئوال مطرح شده را مجددا مطرح میکنم.سئوال این است ؛
چرا سازمان مجاهدین و بطور خاص آقا وخانم رجوی به هیچ یک از خودکشی ها و مرگ های مرموز25 سال گذشته داخل تشکیلات مجاهدین و شورای ملی مقاومت پاسخ نداده و قصد ندارند پاسخ دهند؟
و چرا راجع به این همه خودکشی حتی یک مقاله در نشریه های رسمی و غیر رسمی آنها وارد نشده است؟
راستی آنان که اینچنین به دستگاه رجوی نه گفته و مرگ را در همان دستگاه اختیار کردند ،به کدامین گناه خود کشی کرده و یا کشته شدند؟
آیا شما را پاسخی هست؟
آقایان و خانم های شورایی آقا و خانم رجوی ،آیا شما را پاسخی هست؟
اعضاءو هواداران سازمان مجاهدین،آیا شما را پاسخی هست؟
بهتر نیست که جملگی از آقا و خانم رجوی بپرسیم؛آیا شما را پاسخی نیست!!!؟