لئون وارد جنگل شد
مهدي خوشحال
سحرگاه روزِ 5 آوريل سال 2006، در يكي از بيمارستانهاي شهر ماينز Mainz، از پدري ايراني و مادري آلماني، پسري چشم به جهان گشود كه نامش را لئون Leonنهاده اند!
جهت خوشامد و خيرمقدم عازم شهر ماينز شدم تا از نزديك گپي با اين زوج جوان داشته باشم و همچنين قدم نورسيده را تبريك و تهنيت گفته باشم.
اولين سئوالم از والدين خيلي جوانِ لئون، اين نبود چرا شما زماني كه خيلي جوان بوديد و هنوز خيري از زندگي نديديد، صاحب بچه و مشكلات ناشي از بچه شديد. با خود گفتم، شايد آنان فكر كنند اين سئوالم دخالت در امور خصوصي شان باشد. ضمناَ خود نيز پاسخ سئوالم را مي دانستم. مي دانستم در محيطِ سرد و انجمادي كه خانواده هر روز به قهقرا و انسانها هر روز تنهاتر از گذشته مي شوند، در اين محيط و در اين دوران، نياز به خانواده بارزتر است و ضمناَ از خانواده مي توان به مثابه سنگري در مقابل ضديتها و ناكاميهاي بيرون از خانه و خانواده، استفاده كرد.
بنابراين سئوال دومم را از پدرِ لئون قدري جدي و صريح تر مطرح كردم، تو كه ايراني هستي و پسرت نيز لاجرم بايد ايراني باشد، آيا مگر لئون نامِ ايراني است؟ آيا نمي شد يك نام ايراني براي فرزندت انتخاب مي كردي؟! او سئوالم را در سه بخش پاسخ داد كه در مجموع رضايتم را جلب كرد. اول گفت چرا، در شبكه اينترنت اسامي ايراني را جستجو كردم، اما نام ايراني كه براي آلمانيها نيز قابل فهم باشد، پيدا نكردم. دوم اين كه از نام لئون خيلي خوشم مي آمد، از شش سال قبل زماني كه براي اولين بار فيلم جذاب لئون را ديده بودم، با خود عهد كردم اگر يك زماني صاحب پسري شدم، نامش را JeanReno كه اسم هنرپيشه آن فيلم بود، نخواهم گذاشت بلكه اسم پسرم را لئونLeon خواهم گذاشت. سوم اين كه باز هم در اينترنت جستجو كردم و از ميان نوزاداني كه امسال به دنيا آمدند، لئون تنها نامي بود كه از ميان همه نامها ركورد شكسته بود.
به هر حال از توضيحات پدرِ لئون راضي شدم. اما سئوالي كه در اين رابطه براي خودم پيش آمده بود، برايش پاسخي نيافتم و آن توضيحات بخش سوم بود كه چرا در كشوري مثل آلمان زوجهاي جوان اولاَ نام فرزندان شان را فرانسوي انتخاب مي كنند، ثانياَ تا به حال آنچه شنيده و خوانده بودم، تا به امروز معمولاَ رسم بر اين بود لئون سرور و پادشاه جنگلهاي وحشي بود، ولي نشنيده بودم كه براي جنگلهاي اهلي و يا متمدن نيز لئون و لئون هايي لازم باشد. شايد هم اخيراَ براي جنگلهاي متمدن نيز لئون لازم و ضروري باشد، اما كساني چون من كه سالهاست در حاشيه جنگل به سر مي بريم، هنوز نمي دانيم كه در پسِ ظاهرِ پر زرق و برق و يا در بطن اين جنگل متمدن، چه جنگل وحوشي همراه با درنده ترين حيوانات وجود دارند و احياناَ حكومت مي كنند. و آن نسلهاي جواني كه خوراك و طعمه و غذاي پر چرب و نرم اين جنگل و وحوش آن هستند، به خوبي به اين امر واقفند و آنان نياز و ضرورت لئون را براي پاسداري و حراست از جنگل، بهتر مي فهمند و بهتر درك مي كنند.
در حاشيه اين داستان غريب، آنچه كه غريب تر به نظرم آمد و انگيزه اين نوشتار شده است، باز هم سرنوشت مادرِ آلمانيِ لئون نيست، بلكه سرنوشت پدر ايراني اش است. پدري كه روزگاري نه چندان دور در يكي از مخوف ترين سازمانهاي تروريستي، قرار بر اين بود تا در زبان و چشم و گوش و جان، اخته باقي بماند و از سن كودكانه فراتر نرود، بلكه همواره در همه عرصه ها ابتر باقي بماند.
كودكي كه به هر حال از پسِ كهكشاني از ظلام و نيستي، سرانجام راهش را به سوي روشنايي و هستي، باز كرد و باز يافت و بر خلاف جلادانِ جان و روح و نسل انسان، عقيده اش به ويژه در مورد قربانيان كه خود در شمار آنان است و جلاداني كه به جد قصد جان و روح و عواطفش را داشتند، نظرگاه جالب و جديدي دارد.
اين پدر جوان كه شايد از ديدگاه انديشه تروريستي، هنوز كودكي ابتر و بي دم و دنباله تلقي مي شود و عليرغم اين كه خود يكي از قربانيان تروريسم است، با اين وجود در مورد قربانيان نظرگاهي سخت، وليكن در مورد جلادان نظرگاهي سهل ابراز مي دارد. او در مورد جلادان معتقد است كه آنان يعني جلادان نيز به هر حال قرباني يك تولد ناقص از جامعه اي ناهنجار و قرباني معضلات رواني خويش هستند.
كه اگر چنين باشد، به باور من، من كه پس از گذار از جنگل جلادان به جنگلي به ظاهر متمدن پا نهاده ام و 13 سال آزگار است زندگي در اين جنگل بي رحم و بي عاطفه را تحمل مي كنم، در اين جنگلي كه من تجربه كرده ام، لئون هاي اين جنگل نيز به گونه اي قرباني مناسبات و قانونمنديهاي بي رحم خواهند شد. جنگلي كه بسياري از مادران وقتي سرنوشت شوم بره ها را به زيرِ دست و پاي گرگها مي بينند، با خود عهد مي كنند، يا هرگز نزايند و يا اگر زاييدند، گرگ بزايند و فرزندانشان را گرگ تربيت كنند.
اما چه حاصل از اين همه هوشياري و ذكاوت حيوانات اين جنگل، مگر قانونمنديهاي جنگل هميشه ثابت خواهد ماند؟ طبعاَ جنگل نيز شگرد حيواناتش را به كار خواهد بست و پيچيده تر از قبل خواهد شد. در جنگلي كه يك شبه بره به گرگ بدل مي شود و مار به افعي و سپس افعي به اژدها، اين جنگل در آينده اي نه چندان دور به گرگهايش رحم نخواهد كرد و آنان را نيز قرباني مناسبات بي رحم خويش خواهد كرد.
با اين وصف بايد اميدوار بود و تلاش فراوان كرد. تلاش كرد تا دلهايمان را فراغ كنيم و جنگل مان را سبز و بزرگ ببينيم. ما در اين جنگلي كه زندگي مي كنيم، سروري و پادشاهي را براي لئون ها نخواستيم، همين كه در اين جنگل بزرگ، براي لئون ها نيز سرپناهي و لقمه ناني و امنيتي براي زيستن يافت شود، شكرگذار خواهيم بود.
پايان