فوتبال و تروريسم ( قسمت سوم )
مهدي خوشحال، نوزدهم ژوئن 2006
در اين جهان ناهمگون و تفکيک شده هر ملتي ميل دارد پرچمش را هر چه دور دست تر و هر چه بلندتر برافرازد. ايرانيان نيز از اين قاعده مستثني نيستند، بلکه با سابقه تاريخي که دارند به پرچم و سابقه تاريخي شان، حساسيت بيشتري دارند.
ايراني که در ايران زندگي مي کند، موضوعيتي ندارد تا پرچمش را بلند کند و به رخ کسي بکشد، چون که در ايران همه يا اکثراً ايراني اند. ولي آن ايراني که در خارج از مرزهاي ايران به سر مي برد، چون در خارج همه يا اکثراً خارجي اند، ناچار است پرچم داشته باشد و پرچمش را در مقابل آناني که هويتش را زير سئوال مي برند، به دست گيرد و احترامش را نگهدارد.
ورزش و جام جهاني، اين فرصت را پيش مي آورد، چون که بدون موضوعيت و فرصت نيز بلند کردن پرچم معنا ندارد. در جام جهاني فوتبال اين فرصت پيش آمد، فرصتي که ايرانيان بتوانند هويت و غرور ملي شان را فرياد بزنند، پرچم شان را به دست بگيرند، ايرانيان داخل و خارج همديگر را ببينند، ببينند که هيچ فرقي با هم ندارند، ببينند که آن تفرق و اختلافات گذشته همواره آب را به آسياب دشمن ريخته و اکنون و هر فرصت ديگر ضرورت ايجاب مي کند تا ايرانيان داخل و خارج و ايرانيان داخل و داخل، اگر مي خواهند باقي بمانند و از غافله عقب نمانند، ناچارند، با هم باشند و جملگي يک صدا و يک پرچم داشته باشند.
در بازي هاي جام جهاني فوتبال آلمان همين بود. ايرانيان داخل و خارج، وقتي همديگر را مي ديدند، هيچ گونه فخر و حسادت و غرور و تحقير در نگاه و کلام شان نبود، بلکه هر چه بود، غرور و فخر و شعار ايراني بود. دغدغه، دغدغه فوتبال بود. حرف، حرف ايران بود و بس.
من و دوستانم نيز به عنوان حاميان ايران و ايرانزمين، چند بار به شهر فرانکفورت رفتيم تا از نزديک فوتباليست هاي ايراني را مورد حمايت و تشويق قرار دهيم. روز 16 ژوئن براي تهيه خبر و فيلم و گزارش، به هتل اقامت فوتباليست ها رفتيم و ضمن ديدار از آنان، متوجه شديم بسياري از مردم که از ايران و يا از کشورهاي ديگر به فرانکفورت آمده بودند، گرد جوانان فوتباليست جمع شده و متقابلاً فوتباليست ها نيز در کمال متانت با مردم شان در حال گفت و گو بوده و در مورد ديدار روز شنبه هفدهم ژوئن، گفت و گو مي کردند.
سرانجام روز موعود فرارسيد. شنبه 17 ژوئن، از صبح زود با تعدادي از دوستان به سمت شهر فرانکفورت حرکت کرديم تا ضمن ديدار از بازي فوتبال ايران و پرتغال و تهيه عکس و فيلم و خبر، فوتباليست هاي ايران را مورد حمايت و تشويق قرار دهيم.
از ساعت 14 به سمت استاديوم فرانکفورت حرکت کرديم. نيم ساعت مانده به بازي فوتبال مابين ايران و پرتغال به دم درب استاديوم ورزشي فرانکفورت رسيديم. از آن جا که من بليط فوتبال در دست داشتم، وارد محوطه استاديوم شدم و از نزديک شاهد بازي ها بودم. ساعت 15 بعد از ظهر، بازي هاي جام جهاني مابين ايران و پرتغال آغاز شد. جمعيت ايراني شرکت کننده و تماشاچي که از ايران و ساير کشورهاي جهان براي تشويق و حمايت از تيم ملي ايران به فرانکفورت آمده بودند، تمام سعي و کوشش شان را انجام دادند. سالن سر پوشيده بازي غرق شعار و فريادهاي تشويق آميز ايرانيان از تيم ملي شان بود. امواج مردم شرک کننده در طي بازي تمام سعي و تلاش شان را کردند تا در اين پيکارِ برابر نتيجه بازي را به سود ايرانيان تمام کنند و ضمن ابراز غرور و هويت ملي شان، شادي هايشان را قوت بخشند.
موردي که برايم جالب بود، قرار بر اين بود جمعيتي تروريست و اغفال شده از جانب اربابان شان، وارد سالن فوتبال شده و از نزديک و در مقابل دوربين ها دست به آکسيون هاي ضد ايراني بزنند. آنان در اين رابطه ميليون ها يورو هزينه کرده و هزاران بليط تهيه کرده بودند. اما محض نمايش حتي يک مورد نيز نتوانستند عليه فوتبال و منافع ملي ايرانيان اقدام نمايند. جمعيتِ يک صدا و يک پارچه ايراني اين بار اين فرصت خوشرقصي را از آنان گرفته بود.
اگرچه نتيجه بازي دو بر هيچ به ضرر تيم ملي فوتبال ايران انجاميد، اما ايرانيان همراه فوتباليست هايشان، اين پيام روشن را به جهان و جهانيان رساندند که ايرانيان از اين پس تصميم گرفتند با هم باشند و در راه رسيدن به مدارج رشد و ترقي يک دل و يک صدا عمل کنند.
اگرچه ايران در بازي با پرتغال باخت، اما اين يک دلي و يک صدايي در بيرون از مرزهاي ايران و در مقابل دوربين هاي جهاني، برد ايرانيان بود. از ياد نبايد برد، يک طرف بازي و در پشت صحنه، کساني بودند که همه سعي و توان شان را به کار گرفته بودند تا ايرانيان را تحقير کرده تا قادر نباشند در عرصه هاي ديگر بازي عرض اندام کنند. سناريوي تخريب و تضعيف روحيه ايرانيان به بهانه تضعيف روحيه فوتباليست ها آغاز شد. در اين ميان بسياري از دولت هاي خارجي دخيل بوده و منافع داشتند و آنان بعضي از گروه هاي ايراني را به کار گرفته و آنان را در خط حمله کاشته بودند. چند روز قبل که به يکي از سايت هاي فارسي زبان به نام سايت ديدگاه سر زدم، در کمال حيرت ديدم که در آن سايت اينترنتي مسايل سياسي و خبررساني در حاشيه قرار دارد و اصل قضيه بر تخريت و تضعيف روحيه ورزشکاران و ايرانيان دور مي زند. تب، تب ضد فوتبال بود. از ميان چندين مقاله درج شده در اين سايت اينترنتي که جملگي عليه فوتبال بودند، مقاله يکي از پادوها برايم جالب بود. پادويي که به زعم خود، خود را کارگردان و منتقد سينما معرفي مي کرد، يک باره کارشناس سياست و فوتبال شده و شروع کرده بود به نظرپردازي در مورد فوتبال و النهايه اين که فوتبال ايران دربست در اختيار جمهوري اسلامي است و فوتباليست ها نيز فرزندان مردم نيستند، بلکه فرزندان احمدي نژاد هستند! نويسنده مقاله استدلال کرد که اگر اينان فرزندان ايران بودند، پس چرا به ما و به بيگانه پناه نمي آورند! نويسنده مقاله مثل رهبرانش همه را به کيش خود مي پنداشت. او از آن جا که خودش را فروخته بود و خريدار او را ايراني بهتر نام نهاده بود، مصر بود که فوتباليست هاي ايراني نيز چنين کنند. يعني خود را و حيثيت و غرور ملي کشورشان را به بهاء ناچيزي به بيگانه و سپس تروريسم تحت امر بيگانه بفروشند. کارگردان سينما که بدجوري کارشناس فوتبال و سياست شده بود، در حالي ادعا مي کرد فوتباليست هاي ايراني فرزندان ايران و مردم ايران نيستند که محض رضاي خدا و جور شدن قافيه، اشاره اي به وضعيت امروز فرزندان صدام حسين نکرد که آيا آنان حال و روزشان بهتر از حال و روز فوتباليست هاي ايراني است؟ فوتباليست هايي که ملتي يک پارچه، يک دل و يک صدا تشويق شان مي کنند و در همه وقت شکست يا پيروزي، همراه شان هستند.
براي ايرانيان، اين نقطه جديد پيروزي است. اين پيروزي مهم است و آسان به دست نيامد. در شکست و يا پيروزي با هم بودن.
پايان