شوق دیدار
بهزاد علیشاهی
هنوز هم کسانی در خاک عراق در اسارت مانده اند. این افراد غریبانه و تلخ در دست سازمان مجاهدین ودر پادگان اشرف در اسارتند. هر شب با یاد عزیزانشان میخوابند تا شاید با دیدن آنان در خواب از غم تلخ روزمرگی و سنگینی آینده مبهم نفسی تازه کنند. تا شاید پدر ، مادر ، خواهر یا برادر خود را به خواب ببینند. تا شاید در خواب با فرزند ویا همسر خود حرف بزنند ، بی آنکه جرات کنند حتی خوابشان را هم برای کسی تعریف کنند.
مرضیه وسیامک دو نفر از این اسیران بودند که توانستند از آن جهنم خود را نجات دهند. با تبریک به مرضیه که بعد از سالیان موفق به دیدار فرزندش شد و با تبریک به سیامک که خواهر زاده اش چه سخت و پرتلاش دنبال رهایی او بود بدون اینکه او را دیده باشد و فقط تعریف او را در خانواده شنیده بود.
شوق دیدار مبارکشان باد و انشاءالله این شوق نصیب تمام دوستان در اسارتم در اشرف نیز بشود.
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد / نه من بسوزم و او شمع انجمـــــن باشد
من آن نگیـــن سلیــمان به هیچ نستـــانم / که گاه گاه بر او دست اهرمــــــن باشد
روا مدار خدایا که در حــــریم وصـــال / رقیب محرم و حرمـان نصیب من باشد
همای گو مفـــــــــکن سایه شرف هرگز / در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حــاجت که سوز آتش دل / توان شناخت زسوزی که در سخن باشد
هوای کــــــوی تو از سر نمیرود آری / غریب را دل سرگــــشته با وطـــن باشد
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ / چو غنچــه پیش تواش مـهر بر دهن باشد