عفریته یی در غرفه

عفریته یی در غرفه
میترا یوسفی، چهارم ژوئن 2006
به این تصویر هولناک بنگرید، خیره شوید و دریابید عفریته یی خطرناک را، جرثومه یی مشمئز کننده از قساوت و دورویی، بی آبرویی وقیح که در ره رسیدن به تمام این خصایل شیطانی و صفت های اهریمنی، دریغا خانمان ها برباد داده و جان ها دریده است.
هنوز شکست خورده و مغلوب، آزاده گان به بردگی برده و قهرمانان مقهور و عاقلان مجنون و غیورها به بی غیرتی کشانیده است.
با همه ی حقارت و زبونی و کوچکی، باری قادر به اعمال جنایات بوده است که همواره جنایت پیشگی سهل و آسان تر از انسانیت و منطبق شدن با نیمه ی فرشته خوی آدمی می باشد.
سالهاست با لباس های گرانقیمت والوان ( نه الزاما آراسته ) حوالی پاریس به غرفه نشسته و کثیف ترین معامله را آگهی می دهد.
در این تصویر خاص، تلفیقی ناپسند و ناهماهنگ، آرایش عروسی و لباس عزاداری، به شیوه ی منافقین که لعنت خدا و نفرین خلق براین بازی با مرگ و شیون دیگران باد.
پشه مالاریا، کفتار، کرکس، جغد و خفاش، لابد وقتی به میهمانی می روند. ما از روابط درونی آن جانوران چندان نمی دانیم ولی این یکی خود جارچی می شود و ناخواسته گناهانش را جار می زند و الهام بخش تصور زندگی درندگان خونخوار وشیاطین شب پرست می گردد.
التقاط ضعیف کشی و نوکرصفتی، که از دسته یی به تاراج می گیرد و به دسته یی باج می دهد. آدم هایی که مجاهدین می چاپند و آدم هایی که مجاهدین به اندک بهایی می خرند.
دراین نمایش تکان دهنده، گرگ گرسنه ادای رحم درمی آورد. برگردانی متضاد از داستان « مردی که می خندد » اثر « ویکتور هوگو ». لرد زاده یی که درکودکی ربوده گشته ( هم چنان که برفرزندان اعضای مجاهدین گذشت) وجهت ناشناس ماندن، ربایندگان چهره اش را با شکنجه و جراحت مسخ کردند که در اثر آن وقتی می گریست به حالت مضحکی به خندیدن می زد.
گریه های این زن پلید برحادثه ی تروریستی یک مینی بوس حامل کارگران قلعه ی استیجاری اشرف، پایگاه بدنام بیابانی عراق، خنده های آنچنانی از بدست آوردن به قول خودشان ( ملات ) خبری و خودنمایی است. وحشتناک تر از این تفاصیل، شاید خود خالق این جنایت هولناک بوده اند تا از قبلش قوت تغذیه ی آلوده یی فراهم گردد.
راستی کدام دلسوخته یی از عهده ی وسمه و سرخاب به این غلظت برمی آید و لباسی به نظر خودش آلامد وشیک!( درمناسبات درونی شان و مقایسه یی مسخره القا کرده اند که مریم از فرح شیک پوش تر است). وچنین پز برای عکس برداری؟ دلسوختگی عجب از اطوارش پیداست. غریب ُدم خروسی پشت این قبای درویشی، هویداست.
این لباس سیاه فقط بازی با رنگ هاست، مثل هرکریسمس که حاجی فیروزه می شود و آن حجاب مسخره و بی محتوی و مصلحتی، مکمل رنگرز کم فروشی است. بگونه یی یادآور داستان گرگ گرسنه و بره ها، که گرگ برای فریب آنها در گشودن درب و بلعیدن ، هر لحظه به رنگی درمی آید.
باری، آنچه این جانیان با کارگران روزمزد در بساط خودشان می کردند، هرچه آدمیت و انصاف را به مسخرگی مخوف گرفته اند. از بیت المال خلق محروم عراق کبابی زهرمار می کردند که
کارگر و آشپز نگون بختش سودانی و عراقی بودند. درگرمای جوشان و سوزان بیابان با شکم گرسنه به روی آتش جهنمی می گرداندند و اجازه مزه کردن نداشتند. ( محض حقیقت، مدت کوتاهی نهار می دادند که در یک تصمیم شقی، احتمالا به دستور مریم که به قول شوهرش جناح چپ سازمان بود، قطع وموقوف گردید).
دلسوخته از این شقاوت، اعتراض ها کردم، اعتراض نامه یی به شخص مهدی ابریشمچی دادم که نخوانده شانه بالا انداخت: ما با آنها متفاوت از بازار عراق رفتار نخواهیم کرد! یک شب شام نخوردم، هیچ فایده یی نداشت و عین خیالشان نبود.
چند نفر از گردن کلفت ها و لات های مجاهد، مسئول برخورد خشمگینانه و ارعاب آنان بودند ( البته زیر سرنیزه صدام حسین)، تا نفس شان در نیاید. بعضی رجاله های مذکر و مونث رجوی که از خانواده های تهی دست آمده و مستخدم در عمرشان ندیده بودند، به زشتی و ناشیانه ترین وضع، برای درمان سرکوفتگی های اجتماعی خویشتن ارباب بازی در می آوردند. چندین کارگردر حوادث درونی قرارگاه- از جمله سوانح رانندگان ناشی مجاهد که تعلیم رانندگی و تحویل گواهینامه قلابی، بین خود بردگان اشرف حل و فصل می شد- از پای درآمدند و در فرهنگ مناسبات به سادگی « تلف » شده به حساب می آمدند..
در ره عقده سادیسم، رجوی ها جهنمی برای کارگران سودانی ساخته بودند. فاصله ی آشپزخانه و سالن غذاخوری ( که – فیافی – می نامیدند ) تا محل نمازخواندن آنقدر زیاد بود تا چاره یی جز گذشتن از آن، نماند. زمان تحریم اقتصادی، سپس حمله نظامی متحدین که دیگر هیچ، کارگران وقت برای ایستادن در صفوف لقمه نان و تکه پنیری هم نداشتند و غالبا مسئله تغذیه را با یک بقچه کوچک در دست حل می کردند، وقتی بردگان رجوی در سالن بغلی خورش و پلو فرو می دادند که دفعات متوالی برسر این مسئله با مسئولینم جروبحث داشتم.. زهی بر این همه شرارت و بی انصافی و بدتر از همه لاف زدن های این چنینی. که بدنبال رهایی از چنگ آنان و برای دادرسی نزد خداوند، غالبا این رفتارهای غیرانسانی و رحم خویشتن در این جریان را به مقایسه و شکوه می برم.
حال زینت میرهاشمی به قول خود رجوی ها ( چپول= چپ ) را صدا کنید که برای خودنمایی و اظهار وجود، مقاله و مطلب کارگری، در سایت های سخیف رجوی، بنویسد.
در حقیقت بهتر آنست که این عکس را به خود مجاهدین بسپاری، اگر رابطه شان را با طرف از یاد ببرند، حق مطلب به زبان فحاشی را آنچنان که خود می دانند، ادا خواهند کرد.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا