تعمقی در قبض و بسط تشکیلاتی (2)
ایراندیدبان
آقای ابراهیم خدابنده در مقالهی مجاهدین و بازگشت به گذشته مینویسد:
« تمامی اعضای سازمان در تمامی سطوح، مکلف شده اند تا گذشته خود خصوصا سه سال اخیر را بازخوانی و نقادی کرده و به صورت یک تز کامل بنویسند. این تز ظاهرا میبایست حول مقولات مختلفی از جمله ایدئولوژی، استراتژی، سیاست، مناسبات،… ، و خصوصا مبحث مربوط به هژمونی زنان در داخل تشکیلات نوشته شده و افراد آنچه که در گذشته از مخیله شان گذشته است، خطاهای ذهنی و درگیریهایی که داشته اند، و تناقضاتی که با آنها روبرو بوده اند را مرور و نقد و بررسی موشکافانه نمایند… بسیاری از افراد خصوصا در رابطه با سه سال اخیر، سازمان را در بن بست کامل ایدئولوژیک، استراتژیک، و سیاسی دیده و اساس عملکردهای گذشته را به زیر علامت سؤال میبردند و اذعان داشتند که بارها به ذهنشان خطور نموده بود تا از تشکیلات جدا شوند… این که چرا در این برهه و حول موضوعات اصولی، چنین تکنیکی که بارها بکار گرفته شده مجددا مورد استفاده قرار میگیرد جای تعمق دارد. با توجه به اینکه تم مشترک اغلب تزهای خوانده شده اولا به بن بست رسیدن سازمان بدلیل عملکردهای غلط سالیان و خصوصا بحث هژمونی زنان و ثانیا مسئله جدایی و ترک سازمان یعنی اصول مبنایی تشکیلات بوده است، باید به مسئله فراتر از یک سیاق ثابت به اصطلاح بازسازی فکری و کار روحی و روانی معمول نگاه کرد. »
خدابنده دلیل بروز این رویداد را عدم اختیار و القائات تشکیلاتی دانسته و مینویسد:
« یک حالت بیشتر وجود ندارد: آنها مختار نبوده بلکه مجبور بوده اند و این موارد با شیوه های پیچیده روانی و شستشوی مغزی بر آنان تحمیل شده است و به همین دلیل الان در این سه سال با متغیر و متحول شدن شرایط بیرونی و خصوصا طول زمان مثل دمل چرکین سرباز کرده است… خیلی روشن است که اگر سازمان بصورت فرقه ای عمل نکرده بود، یعنی افراد را از ابتدا بر مبنای دادن آگاهی و بدون استفاده از شیوه های اعمال نفوذ و تحمیل های روانی جذب کرده بود، هرگز الان در این نقطه قرار نداشت که با بحران هویت به این شکل که افراد به صورت گسترده اصل و اساس همه چیز را در ذهن زیر علامت سؤال ببرند روبرو شود؛ و سازمان مجبور نمیشد شیوه شستشوی مغزی ابتدایی که فرقه ها برای تازه واردین استفاده مینمایند را دوباره در ابعاد وسیع در خصوص کادرهای قدیمی بکار گیرد. »
آنچه بهنظر میرسد در تکمیل عامل بسیار با اهمیتی که خدابنده بدان اشاره میکند، باید افزوده شود این است که:
خوشبختانه از آنجا که تأثیر روشهای تسلط فرقهای، کوتاه مدت بوده و بر هیجانات و احساسات، و با ابزارهایی همچون دروغ و سانسور استوار میشود، لذا اصل و ماهیت انسانی – یعنی همان جوهرهای که رجوی خام خیالانه میکوشد آن را تغییر دهد و موجود جدیدی به نام مجاهد بسازد – تحت تأثیر بلندمدت چنین القائاتی قرار نمیگیرد.
انسان در درون خود میزان و معیاری دارد که کافی است با بازگشت به خویشتن، از مزایای آن برای اندازهگیری حوادث و قدرشناسی بهره جوید. بازگشت به خویشتن البته گاهی بر اساس تلنگری است که حوادث و رویدادها به انسان وارد میآورد.
این تلنگر را حوادث پس از سقوط صدام و فرار مریم و مفقود شدن یکبارهی رجوی به پیکر کلیهی نیروها وارد کرد و به حق اشاره شده بود که ریزش نیرو تبدیل به یک جریان گردید.
وجود کمپ جداشدگان نیز در جوار اردوگاه اشرف – که علیرغم بهکار بستن تمامی تشبثات از سوی گشتاپوی اشرف هنوز برقرار است و همچون روزنهی امید برای نیروها عمل میکند – جریان جدایی را مستدام میدارد. به اضافهی اینکه پذیرش پناهندگی افراد مستقر در کمپ برای کشورهای اروپایی بار دیگر اشرف را دستخوش موجی از درخواستها برای خروج از آن ساخته است.
اما دار و دستهی رجوی – ملهم از تفکر معیوب رجوی که در انقلاب ایدئولوژیک نمود پیدا میکند – از آنجا که درکی ناقص و بلکه وارونه از انسان داشته و آن را مهره و ابزاری برای پیشبرد امور تشکیلاتی میبینند، بهدنبال سرنخهایی از رخنهی اطلاعاتی و عوامل نفوذی میگردند.
بیگمان هشدارهای مکرر گشتاپوی اشرف که حتی در ملاقاتهای مریم رجوی با بیگانگان نیز بازتاب یافت و تأکید بر اینکه دشمن! قصد دارد تا مجاهدین را از درون منهدم کند، واقعیتی بود که در مواجهه با واقعیت درون اشرف به آن رسیده بودند. اما همانگونه که گفته شد، آن را به یک عامل خارجی نسبت داده و از رهگذر این پروژه خوانیهای بیسابقه و گسترده، سرخط های اطلاعاتی را جستجو کرده و چک مجدد کلیه نیروها را در دستور کار قرار دادند.
گشتاپوی اشرف در ماجرای بازداشتهای سال 73 نشان داد که هرگاه قادر به درک پدیدهای نباشد، قادر است کلیه نیروها را به قربانگاه ببرد، کاری که بارها و بارها آن را انجام داده است.
راهکاری که مسؤولین تشکیلاتی مجاهدین برای غلبه بر این بحران یافتند عبارت بود از مبارزهی پیگیر با نشانههای رژیم که در ادبیات سازمانی اعم از محفل، بریدگی، دلسردی، مسألهداری و صدها علامت دیگر رایج در اردوگاه اشرف بود و اینکه همه باید پای مبارزهی تمام عیار با رژیم بیایند و اجازه ندهند اشرف از درون منهدم گردد.
البته این رهنمود به خودی خود به وضعیت کاملاً غیرانسانی و عاطفی منجر گردید و از آنجا که هیچ مبارزهی عینی و جدی بین مجاهدین با حاکمیت ایران و یا نیروهای آن وجود ندارد و بیشتر توهمات در ذهن و مخیلهی نیروهای تشکیلات ترویج داده میشود، بارزترین نمودهای قابل مبارزه، نیروهای مسألهدار و کسانی که تقاضای خروج داشته و یا در پروژه خوانیها کاملاً مشکوک به نظر میرسیدند، بودند.
بهوجود آمدن چنین فضایی البته از نظر انسانی سخت و تحمل ناپذیر است، اما همین فضا که گردانندگان این گروه آن را بهوجود آورده و دامن زدند، خود مبنای شکاف بیشتر و فرو رفتن نیروها به درون خود و فراهم آمدن زمینههای بازگشت به خویشتن را بیش از پیش ایجاد نمود.
از همین رو است که باید همواره تأکید کرد که عامل نابودی مجاهدین بیشک، عامل انسانی است که از درون آن را به فروپاشی میکشاند. حقیقت جز این نیست که ایدئولوژی رجوی، آنتیتز خود را در درون خود پرورش داده و دشمنی سرسختتر از کسانی که مدت زمان بیشتری با وی همراه باشند برایش وجود نخواهد داشت.