گفتگوي صميمانه با خانم مرضيه قرصي(قسمت پنجم)

گفتگوي صميمانه با خانم مرضيه قرصي(قسمت پنجم)
• اولين بار بود كه اجازه ملاقات با همسرتان را به شما دادند؟ محل ملاقات در كجا بود؟
• بله ، براي ملاقات مرا به پذيرش مردان محل آموزش همسرم بردند.
• شرایط ملاقات شما و همسرتان چگونه بود؟
• یك اتاق کوچک بود که فکر کنم محل کلاس هايشان بود.
• وقت ملاقاتتان چقدر بود؟
• حدود ده دقیقه شد. آرام همين كه با من روبرو شد، گفت سعید را تحويل مادرش دادند. قبل از انتقال پسرم به ايران از او عکس انداخته بود یکی را برای خودش نگه داشته بود و عكس ديگر سعيد را به من داد. بعد به من گفت از اينكه به عراق آمده ايم بشدت پشيمان است. او خیلی ناراحت بود و گریه می کرد و مرتب می گفت: اشتباه کردم. آرام خيلي دلواپس بود و استرس داشت و مدام از من مي پرسيد كه چگونه از قرارگاه اشرف خارج شويم او مثل كسي بود كه بد جوري گير افتاده باشد و راه چاره را گم كند. خلاصه ده دقیقه وقت ملاقات ما تمام شد.
• خوب شما چی گفتید ؟
• بله ؟
• گفتيد آرام در اولين ملاقاتي كه با شما داشت گريه كرد. واکنش شما چی بود ؟ آياگریه اش بخاطر استقرار اجباري او و شما در قرارگاه اشرف بود ؟
• بله. او ناراحتي روحي پيدا كرده بود و از اينكه دچار چنين سرنوشتي شديم شوكه بود. اصلا باورش نمي شد كه در چنين وضعيت عجيب و وحشتناكي گير كنيم.
• خانم مرضيه قرصي آيا شما منظورتان این است همسرتان به علت اينكه شما را به قرارگاه اشرف برده دچار عذاب وجدان شده بود؟
• بله چون وضعيتي که من داشتم صحنه ی بسیار وحشتناکی بود.
• از نظر روحی و روانی ؟
• بله آنقدر گریه کردم که دیگر احساس می کردم هیچ اشکی برايم نمانده است بعد از جدا شدن از سعید اصلا همینطوری روي زمین مي افتادم و از حال مي رفتم.
• پس شما به آرام چی گفتید وقتی آن حرف ها را زد ؟
• من فرصت نكردم با آرام حرف بزنم زيرا در اين مدت كمي كه براي ملاقات تعيين كرده بودند تنها آرام صحبت كرد و مرتب مي گفت: اشتباه کردم چه جوری خودمان را از اینجا بکشیم بیرون. و خودش در پاسخ مي گفت: خیلی سخته از اینجا خارج شدن و تقريبا محال است تا اينكه ده دقیقه وقت ملاقات تمام شد. در بار دوم ملاقاتي كه با هم داشتيم موقعي بود که تازه از پذيرش منتقل شده و به ارتش رفته بوديم. در آن موقعf محورم پروانه شهابی بود او روزي به من گفت: می دونی چیه آرام تمايلي به ماندن در اشرف را ندارد و مسئولش را خيلي اذيت مي كند و از تو مي خواهد تا با آرام صحبت كني و او را تشويق كني در اشرف بماند و بيش از اين موي دماغ نشود. پروانه شهابي از من خواست تا با او ملاقات كرده و سعي كنم یک جوری حرف بزنم كه به اصطلاح مخ او را بزنم. پروانه خودش نحوه حرف زدن با آرام را برايم توضيح داد یعنی حرف خودش را تو دهنم می گذاشت که به آرام بگويم در حاليكه در آن موقع من نيز همانند آرام به هيچ وجه تمايلي براي ماندن در آنجا را نداشتم. و من خودم را جزئی از آرام احساس مي كردم و نمی خواستم در اشرف بمانم. در واقع پروانه خوب مي دانست من براي ديدن آرام لحظه شماري مي كنم و تاب مقاومت در برابر آنان را ندارم او به طور برنامه ريزي شده مرا شست و شوی مغزی كرد در آن شرايط من نمی فهمیدم دسيسه هاي آنها را. من تمام ذهنم سعید بود پروانه نيز اين را خوب مي دانست او می گفت : در ملاقات با آرام به او به صراحت بگو كه دوستش نداري و از او طلاق گرفته اي و چرا در اشرف نمي ماند پروانه به من القاء مي كرد كه من بالاخره جلوتر از آرام انقلاب کرده ام و بايد آرام را از تصميمش منصرف كنم و او را وادار نمايم تا در اشرف بماند. من در مقابل سخنان زيركانه پروانه شهابي هیچی نمی گفتم واقعیتش من بالاجبار طلاقنامه را امضاء كرده بودم و ته دلم با آرام و فرزندم بود اما چاره اي نداشتم زيرا يك زن تنها در آن شرايط اشرف چه كار مي توانست انجام دهد. ولی پروانه شهابي و ديگر مسئولين سازمان می خواستند با این تز و رو در رو قرار دادن من با همسرم روحیه مرا به طور غير ارادي و تلقيني تغيير دهند. در واقع مجبورم می کردند که آرام را در قرارگاه اشرف نگه دارم و اینکه خودم هم در اشرف بمانم و حرفي در رابطه با جدايي از سازمان نزنيم.
• به اين ترتيب از شما استفاده می کردند تا بر آرام تاثیر بگذارید. عليرغم اینکه خودتان متناقض بودید ولی مسئولين سازمان می خواستند به اصطلاح زرنگی کنند.
• ببينيد من نيز به آرام فرمالیستی گفتم که خوب آمديم اشرف و حالا برای چی دوباره برگردیم در همین حد.اما آرام خيلي آشفته شده بود. او به شدت افسرده به نظر مي رسيد.
• در ملاقات دوم ؟
• بله مسئول آرام در اين ملاقات نشسته بود کنارش و پروانه شهابی هم نشسته بود کنار من به اين شكل اصلا نمی توانستیم باهم حرف بزنیم امكان نداشت تا حرف دلمان را بزنيم.
• در واقع با همديگر كنترل شده صحبت كرديد؟
• بله نمی توانستیم به راحتي صحبت كنيم و حرف دلمان را بزنيم. این طوری بود ملاقات ما. چند دقیقه بعد ما را از هم جدا كردند اما در اين ملاقات با تمام وجود احساس كردم كه آرام به شدت پشيمان است از اينكه خودش و ما را در اين وضعيت گرفتار كرده است.
ادامه دارد…….
انجمن نجات شاخه آذربايجانغربي
 

خروج از نسخه موبایل