قلم بد نویس
یاسر عزتی، سی ام ژوئن 2006
درست است هر شکستی تجربه ای به همرا دارد ولی آیا تجربه لازم، دست یافتنی است؟
از خودم سئوال می کنم آیا اشتباه و فریبی که بهای آن را با دوران شیرین جوانی ام دادم و اینک چه تجربه ای کسب کردم، ترس و وحشتی است چون تلخی آن بر زیر زبانم مزه می دهد آیا و سئوالات زیادی است که بر اساس شرایط آگاهی و درک جدید هریک دیگری را نفع میکند. گویا مقصدی در تجربه وجود ندارد.
وقتی کتابی را ميخوانم هر کلمه با رقص خود چشمانم را غرق زیبایی خود میکند هر کلمه آهنگ و سازی را به نوازش در می آورد چشمانم را مست خود می کند و تصویری از نمای خود را به نمایش در می آورد. مانند نگاهی که هزاران داد و فریاد به همراه دارد. مانند لبخندی که نمایش خشمی را به تصویر می کشد. اینجاست که قلم فریاد می زند:
این آن نیست که سیاه بر کاغذ نوشتمت. چرا صدای دیگر از آنچه هستی می نوازی؟
قلم جوش می خورد کلمات را خط خطی میکند با پرده ای سیاه کلمات را می پوشاند ولی هر آنچه بر کاغذ سفید ریخته می شود خود گوشه ای از خاطره ای است. نمای خط خطی ها و سیاه و پوشاندن کلمات تصویر معنا دار است. چرا که پرده و پنهان کردن خود نمای ترین و وحشت از واقعیت است.
دیروز رفتم سایت خبری را باز کردم و روشنگری و تحلیل های فردیی که به مدت بیش از 20 سال زیر پرچم سازمان مافیای ترویستی مجاهدین خدمت کرده بود، و اینک از این فرقه جدا شده است را شروع کرد م به خواندن.
در حین خواندن بودم که ناگهان صدای زمزمه ایی را شنیدم ، اطرافم را نگاه کردم ، کسی نبود و شروع به ادامه خواندن پرداختم. مجددا صدای زمزمه را شنیدم ، بخودم شک کردم که شاید خیالی شدم. دوباره و چند باره صدای زمزمه تکرار شد و هر بار بلندتر از قبل. بعد از مدت کوتاهی صدای آهنگ و سازی دلخراش همراه خود شعر ها و شعارهای نا مفهوم را می شنیدم و ناگهان خاطره ای مانند برق از جلوی چشمانم عبور کرد.
ترس برم داشت و سایت را خاموش کردم.
ولی باز صدای دلخراش با زمزمه ای نامفهوم را شنیدم و خاطره ای گذشته جلوی چشمانم درهم و برهم با سرعت بیشتری می گذشت.
خاطراتی که در عراق ، در قرارگاه دوم در شهر جلولا در نشست عمیلیات جاری مجاهدین بودم که فشار های روحی روانی ناشی از آن دوره جلوی چشمانم عبور می کرد.
توهین ها به فحشها و فریاد های آن دوره که به فراموشی سپرده بودم باز تصاویر آن را به فضای سرکوب و تاریک می برد.
کنجکاو شدم که چرا و چنین شد. خودم را جمع و جور کردم. سایت خبری را باز کردم و فکر می کردم اشتباه خاندم و شروع کردم با دقت خواندن. ولی نوشته ها و آهنگ دلخراش که دیوانه وار در گوشهایم زوزه می گشید. هیچ همخوانی نداشت. دنبال این بودیم که این صدا از کجا می آید.
آرشیو مقالات وی را باز کردم و شروع به خواند ن تا شاید ولی هر مقاله ای که باز می کردم باز گوشه جدیدی از خاطراتم بدنم را می لرزاند.
آنان که در خیانت و سرکوب جوانان میهنمان برای قدرت طلبی دست خود را آلوده کردند. آنان که به نام انقلاب و احساسات میهنی پرستی جوانان را به بردگی کشیدند. آنان که در دوران شیرین جوانان را با بت پرستی نابود می کردند، بدانند که هر آنچه که قلم آنان فرمان دهد ولی کلمات و جملات باز داستان و فریادهای دلخواه را می نوازند.
آنان که سلاح سرکوب جوانان را در دست داشته اند قلم در دست آنان جوهری برای نوشتن ندارد.
پایان