فروغ مجاهدین خلق از درون
امید پویا
www.mojahedin.ws
با گذشت هیجده سال از عملیات فروغ جاویدان کماکان این اقدام به عنوان یک چالش از سوی مخالفین و یک نقطه عطف از سوی سازمان مجاهدین مورد توجه و ارزیابی است. گذشت این زمان نسبتا طولانی تغییری در دیدگاههای دو طرف ایجاد نکرده و کماکان هر دو سوی مجادله بر حقانیت دیدگاههای خود اصرار دارند. مخالفین این اقدام چه آنها که در بیرون از این مدار به ارزیابی پرداخته اند و چه آنها که در موضع مخالفین با جداشدن از مجاهدین، عملیات فروغ را مورد نقد قرار داده اند بر این مهم تاکید دارند که عملیات چیزی جز یک انتحار دستجمعی نبوده است. به دلایلی که منطقا پذیرفتنی و درست جلوه می کند. متقابلا مجاهدین نیز با استناد به دستاوردهایی که تنها خود به این عنوان منصوب کرده اند بر درستی آن اصرار دارند تا جایی که این اقدام را به عنوان نقطه عزیمت و در نهایت گره گشا برای حل معضل سرنگونی مورد استناد قرار می دهند.
فاصله و شکاف این دو دیدگاه به حدی عمیق است که هیچ فرضی برای نزدیکی و حداقل گفتمان دو سویه بر سر برداشتهای طرفین بر آن متصور نیست. به نظر می رسد کلید این راز سر به مهر را در جایی دیگر باید جستجو کرد. جایی که بر مبنای آن می توان تمامیت عملکرد سازمان را یکسره مورد ارزیابی قرار داد. کلید رهیافت به این اندرونی به ظاهر بسته و تقریبا غیر قابل فهم برای جماعت مخالف و منتقد این رهبری و تصمیماتش در این اندرونی نهفته است. برای فهم درست این راز اجمالا باید نگاهی به فلسفه و موضوعیت مناسبات درون تشکیلاتی در سازمانهای سیاسی بیندازیم. مناسباتی که پس از تجربه خونبار و تاسف بار حزبی متاثر از مارکسیسم انقلابی و فلسفه پیدایش حزب سیاسی با تعبیر مارکسیست، لنینیستی آن و تبدیل حزب سیاسی به یک سازمان بسته تحت هژمونی فردی، اینک با فروپاشی اردوگاه کمونیسم و تجدید نظر اساسی در مبانی آن ، جای خود را به خرد و عقلانیت سیاسی داده است. ساختار تشکیلاتی و مناسبات درونی سازمان مجاهدین خلق متاثر از فلسفه حزب در مارکسیسم و مشخصا متاثر از نوع استالینیستی آن است.
مرور آثار اولیه سازمان در تبیین فلسفه وجودی تشکیلات انقلابی مبتنی بر اصل سانترالیسم دمکراتیک گویای الگوبرداری این سازمان از مدل استالینی آن است. به همان گونه که روش شناخت و متدلوژی این سازمان تحت تاثیر تضاد از نوع استالینی است. بنیادی که اساسا باعث و بانی تمامی فجایعی گردید که در دوران تسلط استالین بر حزب کمونیست شوروی سایه وحشت و هراس از او را بر نیمی از کره زمین حاکم کرده بود. برای فهم بهتر این تعامل ساختاری و متعاقبا محتوایی مطالعه منابع تئوریک سازمان حول موضوعاتی چون سانترالیسم دمکراتیک، شک علمی و غیر علمی الزامی به نظر می رسد. این منابع در واقع سنگ بنای اولین تلاشهای تئوریک برای توجیه اعمال مبانی دیکتاتوری حزبی بر فرد و متعاقبا بر کلیت مناسبات سیاسی است.
فلسفه حزب در مارکسیسم توجیه کننده قیومیت یک طبقه به عنوان پیشتاز و به بیانی ضرورت ناگزیر محقق شدن دیکتاتوری پرولتاریا است. این ضرورت اما در متن خود به دلیل ماهیت ضد دمکراتیک راه بر دیکتاتوری فردی در درون مناسبات حزبی باز می کند. استالینیسم مولود این ساختار حزبی است. این مدل بیشترین تاثیر ممکن را بر ساختار سازمان مجاهدین خلق می گذارد. منتقدین مجاهدین خلق همواره در نقد سازمان و در مقاطع مختلف حتی شماری از بنیانگذاران اولیه که از ابتدا به دلیل همین ساختارهای ضد دمکراتیک با بینانگذار سازمان اختلاف اساسی داشتند بر این وجه تاکید داشتند. این تاثیرات در دور اول حیات سازمان به اذعان بسیاری از این افراد به دیکتاتوری نامریی حنیف نژاد منتهی شد. در جمع بندی ضربه شهریور سال 50 در درون تشکیلات این دیکتاتوری نهفته که به عنوان رهبری کاریزما از آن نام می برند دلیل عمده ضربه شهریور شناخته می شود. رهبری سازمان از این مقطع در اختیار یکی از اعضایی قرار می گیرد که طی چهار سال از اساس ایدئولوژی سازمان را تحت هژمونی خود تغییر می دهد. تقی شهرام در واقع تکمله تمام عیار محتوایی و ساختاری سازمان مجاهدین خلق را از التقاط مارکسیسم با اسلام یکسره به سود مارکسیسم تغییر می دهد. مسیر بنیانگذاران اما به رهبری مسعود رجوی کماکان با حفظ همان ساختار تشکیلاتی ادامه حیات داد. مرور کارنامه رجوی در راس هرم سازمان از این مقطع تحولات و سرفصلهایی را پشت سر می گذارد که در تمامیت خود به تشدید همه جانبه هژمونی او بر سازمان حکایت می کند. این هژمونی در ادامه با حذف تدریجی تتمه مانده از شیوه رهبری ظاهرا جمعی، یکسره در انحصار رهبری فردی رجوی عملا مجاهدین خلق را به الگوی تمام عیار استالینی تبدیل کرد. سی خرداد در واقع اولین محصول رهبری تمامیت خواهی بود که به دلایلی رجوی خود را وارث بدون قید و شرط بنیانگذاران آن می دانست. این هژمونی اما الزاما باید با تکیه بر مبانی جدید ایدئولوژیک موقعیت تازه رهبری تشکیلاتی را توجیه می کرد. شکست سی خرداد به عنوان نقطه آغازین استراتژی مسلحانه در درون سازمان چالش های نامرئی و در سایه را منجر شد. رجوی برای جلوگیری از بروز و عینی شدن این چالشها ناگزیر مثل همیشه تاکتیک فرار به جلو را انتخاب کرد.
انقلاب ایدئولوژیک سازمان در سال 1363 که ابتدا محتویات آن در لایحه های بالای رهبری اعلام شد به تدریج مرئی و در ساختار تشکیلات از آن به عنوان یک سرفصل برای توجیه بدنه و سطح سازمان تدوین و با نشستهای درون تشکیلاتی عملا موضوعیت خود را اعلام کرد. هسته این انقلاب نفی رهبری جمعی و پذیرش بی قید و شرط رهبری فردی رجوی برای تمام تصمیم گیریهای سازمان بود. عصاره این اولین دستاورد انقلاب ایدئولوژیک را یکی از مریدان این رهبری اینگونه توضیح می دهد:
“برای اولین بار در تاریخ انقلابات معاصر، یک سازمان انقلابی، اصل اساسی” سانترالیزم دمکراتیک” مورد پذیرش خود، یعنی یکی از بزرگترین ارزشهایی را که دست آورد صدها سال تجربیات مبارزه انقلابی و سازمان یافته می باشد، به کناری گذاشته و تمامیت خود را به”راهبری” می سپارد که تنها در مقابل خدا مسئول است.” (1)
انقلاب ایدئولوژیک در واقع به هژمونی چند ساله رجوی بر سازمان مجاهدین خلق رسمیت سیاسی و ایدئولوژیک می دهد. مجاهدین برای توجیه این هژمونی ناگزیر باید به دنبال ریشه های تاریخی آن در مناسبات سازمان بگردند. این ضرورت مجاهدین را ناگزیر می کند به رهبری کاریزما و به تعبیری دیگر هژمونی نامرئی حنیف نژاد بر سازمان اشاره کنند. در این رد یابی تاریخی برای توجیه شرایط موجود به ناچار می پذیرند که مجاهدین از بنیان و ریشه چندان به رهبری جمعی وقعی نمی گذاشتند. در این رابطه می خوانیم:
“در درک کهنه”حنیف” و”مسعود” مسئولین اول سازمان مجاهدینند. در اینجا اما مسعود نقطه وصل است. در درک کهنه رهبری مسئول آنقدر نزدیک و در دسترس است که می توان آن را با خود به زیر کشید. [اشاره تلویحی به محاکمه درون تشکیلاتی حنیف نژاد در مقطع ضربه شهریور سال 50 و متهم کردن او به اعمال دیکتاتوری درون تشکیلاتی، نگارنده] در اینجا اما رهبری عقیدتی آنقدر دور است که برای رسیدن به او ابتدا باید از سد معتبر مریم گذشت.(2)
برای محکم کردن شالوده های تازه و تئوریزه کردن موضوع هژمونی ناگزیر موضوع رهبری را به چالش جنبشهای انقلابی معاصر تبدیل می کنند و در ادامه با لعاب تقدس راه بر هر گونه مجادله بر نهادینه شدن هژمونی رجوی بر سازمان می بندند. به این دلیل که موضع رهبری را بر خلاف درک کهنه از این موقعیت که در دسترس بود اینبار او را دور از دسترس کند. در این رابطه می خوانیم:
“حل و فصل مسئله رهبری، هسته مرکزی انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین را تشکیل می داد. حل و فصل نهایی این مقوله که پاشنه آشیل تمامی جنبش ها و انقلابات عصر حاضر بوده و هست، فقط و فقط از طریق پیاده کردن تئوری امامت و تثبیت آن در درون سازمان و رهبری کننده انقلاب نوین امکان پذیر می بود. (3)
محتوای این دگردیسی ایدئولوژیک اما راه بر مسیری می گشاید که در گام اول عقلانیت و حتی شعور سیاسی، اجتماعی فرد را هدف قرار می دهد. به بیانی دیگر فردیت در پیشگاه رهبری به خودسپاری و وانهادگی تمام عیار مستحیل می شود. روند این استحاله از مسیر نفی خرد و عقل می گذرد، این پروسه در این عبارت خلاصه می شود:
“بدیهی است که این پروسه نمی تواند از یک روند منطقی برخوردار باشد. عنصر غالب در این فرایند نه”عقل و منطق” که”عشق” است و”احساس”. ابزارهای آن نه بحث و اقناع که خودسپاری است.(4)
این مقدمه ای است برای گذر از یک حزب سیاسی با مدل مارکسیستی به سوی یک تشکیلات بسته و فرقه ای. در این موقعیت اما ملاک ها نیز به تبعیت از این محتوا فارغ از شاخصهای سیاسی و عقیدتی و حتی سبقه مبارزاتی افراد موضوعیت خود را یکسره از تبعیت بی چون و چرای رهبری با پذیرش التزام هر عمل خواسته ای از سوی رهبری تعیین می کند. در این مسیر که یکسره موضوعیت و فلسفه وجودی خود را از وانهادگی تمام عیار فردیت عاریه می گیرد، گذشتن از جسم و قربانی شدن فیزیکی برای منزلت رهبری حداقل هزینه برای اثبات تبعیت ایدئولوژیک محسوب می شود. در این رابطه به وضوح اشاره می شود:
“در قالب درک نوین از همان ایدئولوژی دیگر از مجاهد خلق تنها مطالبه جان نمی شود. فراتر از جان مطالبه روان می شود!! اینجا دیگر گذشتن از خود فیزیکی کفایت نمی کند. عالیترین عواطف انسانی و عزیزترین علایق فردی نشانه گرفته می شود. آنچه که باید سر بریده شود نه فیزیک خود که عواطف خود می باشد. کمترین از این دیگر در درون سازمان پذیرفتنی نیست.” (5)
به این ترتیب خرد فردی و به تبع آن خرد تشکیلاتی قبل از قربانی شدن جسمیت به قربانگاه می رود. چیزی که رجوی در انقلاب ایدئولوژیک سال 63 از اعضای خود مطالبه می کند صرف پذیرش تبعیت بی چون و چرا از رهبری فردی است. اینکه او نه تنها از پائین به چالش کشیده نشود بلکه ذهنیت اعضا نیز هیچ تردیدی در صحت و حقانیت این رهبری به خود راه ندهند. رفتن سازمان به عراق یک تست سیاسی برای ارزیابی سقف این تبعیت پذیری است. عملیات فروغ اما یک نقطه کیفی برای ادامه روند فرقه ای شدن سازمان و از سایه در آوردن همه آموزه های ذهنی است. عملیات فروغ به بیانی آخرین تست جمعی برای قبول موقعیتی است که بی هیچ توضیح فرد را در آزمون فدای جسم می گذارد. بی هیچ پرسش و اما و اگری. در برداشت جمعی و فردی این افراد فرض دستاورد نظامی از کمترین درجه اهمیت برخوردار است. این را خود رجوی هم قبل از انجام آن اشاره می کند و بر این معنی تاکید دارد که این عملیات صرفنظر از هر دستاوردی در حکم یک ضرورت است. اما در توضیح این ضرورت الزامی نمی بیند. در واقع تبریکی که رجوی پیشاپیش به افراد خود می گوید فراتر از جنبه های معمول، محتوایی کاملا فرامتنی دارد. او در آخرین جلسه به اصطلاح توجیهی عملیات خطاب به افرادش می گوید:
” نتیجه عملیات البته فراتر از همه محاسبات معمول به اراده و مشیت خدا بر می گردد. اما تا آنجایی که به ارتش آزادیبخش ملی ایران و به مجاهدین خلق ایران ارتباط دارد، پیشاپیش نتیجه را هر چه باشد، به تک تک شما تبریک می گویم.” (6)
عملیات فروغ جاویدان از این منظر فی النفسه یک تست دوباره است. اقدامی که بر اساس هر نوع محاسبه فرجامی جز شکست برای آن نمی توان متصور شد. اما بر اساس خواست و اراده رهبری رجوی انجام می شود. چیزی شبیه یک انتحار جمعی. فقط برای اثبات حداقل وفاداری به این رهبری. اگر گذشتن از جان برای اثبات وفاداری به این رهبری حداقل هزینه ممکن است، الزاما برای بالا بردن سقف این تبعیت پذیری باید که این فدای حداقل، بدون ذهنیت محاسبه گر و خرد فردی و جمعی عاشقانه به ستیز محاسبه برود. دستاورد این چنین آزمونی هر چه باشد از منظر رهبری فرقه یک پیروزی است. به این دلیل که رجوی برای بیرونی کردن آموزه های فرقه ای خود اعضایش را در این آوردگاه! تست کرده است. در واقع بعد از عملیات فروغ رهبری سازمان محتوای رابطه فردی خود با سطوح مختلف سازمان را یک کاسه می کند. هیچ عضوی با هر درجه از اهمیت و اعتبار مبارزاتی و ایدئولوژیکی از عتاب رهبری مصونیت ندارد. به همان میزان که از افراد سلب مصونیت و مشروعیت تشکیلاتی می شود به همان میزان رهبری قدسی تر و غیر قابل دسترس تر می گردد. بعد از این رهبری به جای پاسخگویی مواخذه می کند. حق خود را مطالبه می کند. حقی که اعضا هزینه نفس و گیرهای شخصی و تعلقات عاطفی آلوده خود کرده اند. به گمان من اهمیت عملیات فروغ را نه در عرصه تنگه چارزبر و… که بعد از این باید جستجو کرد. جایی که رجوی تست خود را انجام داده است و نتیجه هر چه بود حداقل برای رجوی این پیام را داشت که می تواند محتوای رهبری فرقه ای خود را آنگونه که در مخیله پنهان کرده تئوریزه و به آموزش تبدیل کند. سلب ذهن و عین از همه چیز و جایگذین کردن رهبری به جای آن.
“برای اینکه این هدایت از بالا کارآیی داشته باشد، ضرورت دارد که ابتدا به ساکن کلیه پیوندهای فرد با علائق و ارزشهای تاکنون گسسته شود. این گسست تنها جنبه فیزیکی ندارد، فراتر از آن ابعاد گسترده روانی دارد. تنها جدایی فیزیکی از همسر و فرزند کفایت نمی کند. پاک کردن از ذهن مد نظر است. حیطه آن تنها شامل همسر و فرزند نیز نمی شود. از کل جهان خارج باید سلب ارزش کرد. این خلع ارزشی تنها زمانی امکان موفقیت دارد که با ارزش آلترناتیو جایگذین گردد. این ارزش آلترناتیو هم هیچ چیز بجز مسعود رجوی نیست.” (7)
برای رجوی رسیدن به این سقف از تبعیت نیازمند پروسه ای بود که به زعم او الزاما باید از فدای بی چون و چرای جان می گذشت. در تقابلی که هیچ فرضی برای رها شدن از آن متصور نباشی. میدان و آزمونی شبیه خودکشی و انتحار. فروغ جاویدان به این دلیل که مقدم بر انقلاب ایدئولوژیک سال 67 اتفاق افتاد می تواند عرصه این آزمون باشد. و در عین حال پاسخی درخور برای کسانی که کماکان در جستجوی بی حاصل چند و چون عقلانی و خرد در این عملیات هستند.
منابع
(1) ر.ک.”نگاهی از درون به انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق. نوشته بیژن نیابتی. انتشارات خارج کشور. ص35.”
(2) همان. ص90.
(3) همان.
(4) همان. ص 113
(5) همان. ص57
(6) ر.ک. دهمین سالگرد فروغ جاویدان. انتشارت سازمان مجاهدین خلق. خارج از کشور.
(7) ر.ک.”نگاهی از درون به انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق. نوشته بیژن نیابتی. انتشارات خارج کشور. ص 113.”