خاطرات قلعه اشرف(5)

خاطرات قلعه اشرف(5)


قصه تعهد
در هر نشستی که مسعود رجوی در آن شرکت داشت مسئله سرنگونی رژیم ایران را در آینده بسیار نزدیک با آب و تاب خاصی مطرح میکرد او می گفت:امسال سال آخر است و ما به ایران حمله می کنیم و رژیم را سرنگون خواهیم کرد.اما کسی این سخنان تکراری رجوی را به علت پوچ و بیهوده بودنش جدی نمی گرفت تا اینکه در اواخر سال 75 رجوی طی نشستی گفت:خاتمی در انتخابات خردادماه آینده قطعا رئیس جمهور نمی شود و در این رابطه طبق معمول تحلیل هائی را که پایه و اساس منطقی نداشت برایمان بیان کرد و افزود پس از انتخابات که خاتمی انتخاب نخواهد شد ما به راحتی می توانیم به ایران حمله کنیم. اما اینبار نیز پیشگوئی رجوی درست از آب در نیامد و دوباره نشستی آغاز شد و رجوی ادعا کرد که خاتمی به دور دوم نمی رسد و در لابلای حرفهای رجوی ناگهان چند نفر شروع به اعتراض کردند و خطاب به رجوی گفتند: مگر شما تحلیلتان این نبود که خاتمی انتخاب نمی شود ولی شد و در حال حاضر تکلیف ما چیست و ما چکار کنیم؟ رجوی نیز خیلی زیرکانه شروع به توجیهاتی عجیب و غریب نمود و سپس حالت تهاجمی به خود گرفته و افراد مسئله دار را نکوهش کرد. تا اینکه بعدها در نشستی که رجوی در مورد تعیین تکلیف رژیم سخنان بی مایه و مضحکی به زبان آورد سازمان از افراد تعهد گرفت که تا خردادماه سال 84 کسی ادعای خروج از قرارگاه و جدائی از سازمان را نکند و در این مورد زیاد گیر ندهد و تحلیل می کرد که در سال 84 رژیِم ایران تعیین تکلیف و سرنگون خواهد شد و بعد از اتمام موعد مقرر هر کس مایل به خروج از قرارگاه باشد سازمان مانع او نخواهد شد. و به این ترتیب تعهدی بر تعهدات دیگر افزوده شد و افراد را با اجبار و اکراه وادار نمودند تسلیم خواسته های زورگویانه آنان بشوند.
من تا سال 79 در قرارگاه موزرمی مستقر بودم تا اینکه در سال 79برای نشست عمومی به قرارگاه اشرف رفتیم. در نشست مذکور که حدود یک هفته طول کشید رجوی حضور نداشت و مریم خط مشی جدید ارتش را برایمان تشریح کرد.او گفت بعد از انتخابات دوم خرداد ما احساس می کنیم در رابطه با عملیات مرزی به بن بست رسیده ایم لذا سازمان برای شکستن بن بست موجود که به نفع رژیم است باید شیوه نظامی جدیدی را اتخاذ می کرد که بعد از ماهها بررسی به این نتیجه رسید که در مقطع کنونی می توان با عملیات انتحاری بن بست موجود را از بین برد و توان آسیب پذیری رژیم را به حداکثر رساند. لذا آغاز عملیات انتحاری یا عمق را اعلام کرد وعملیات مرزی کاملا متوقف شد. عملیات انتحاری یا عمق نیز به علت تحلیل نادرست و درک غیر واقع بینانه از شرایط ذهنی وعینی جامعه ایران به شکست مفتضحانه ای منجر شد و منجر به تلفات بسیار سنگین نیروهای عملیاتی گردید به طوریکه اغلب عملیات قبل از اقدام لو رفته و به دستگیری تعداد فراوانی از نیروهای سازمان منجر شد. تا اینکه در اردیبهشت سال هشتاد یکی دو هفته مانده به انتخابات ریاست جمهوری در ایران طی نشستی سیاسی در قرارگاه اشرف که با شرکت همه نیروهای ارتش و حضور مسعود و مریم برگزار شد مسعود طبق معمول برای امید واهی دادن به افراد همچون بیست سال قبل در رابطه با انتخابات خردادماه رژیم تحلیل های آبکی و احمقانه ای داد و معتقد بود که رژیم بر اثر چند گانگی و چند شقه شدن دچار پوسیدگی شده و عملیات راهگشای انتحاری مجاهدین نیز بر پیکر رژیم چنان صدمه ای زده است که سرنگونی آن در آینده بسیار نزدیک حتمی خواهد بود و در نهایت نتیجه گرفت مجاهدین در ماههای آینده در تهران خواهند بود.بعد از اتمام نشست برای ما رزمنده ها که تعدادمان سیزده نفر شده بود با حضور مسعود ، مریم ، عباس داوری ، محدثین ، احمد واقف و ابریشم چی نشستی دیگر ترتیب داده شد و در آن ضمن توضیحاتی که مسعود داد تصمیم ارتش برای جدا کردن یگان ما از دیگر یگان های ارتش را به اطلاع ما رساند. و فرمانده یگان ما نیز به اسدالله مثنی اهل تهران واگذار شد. مسعود گفت چون شما هنوز نتوانسته اید خود را با خصوصیات یک مجاهد خلق آدابته کنید از نظر سازمان باید در شرایط جداگانه ای در قرارگاه اشرف به رزمتان ادامه دهید تا خصلت ها و ناخالصی های خود را بریزید و سپس شایستگی ارتباط با دیگران را در ارتش پیدا کنید و به این شکل رجوی ماهیت فاشیستی خود را به عیان کشید و نشان داد که هیچ اعتقادی به حقوق وآزادی انسانی ندارد و به انسانها به مثابه یک ابزار مکانیکی نگاه می کند. در همین سال رجوی بحث تئوری انقلاب و پرچم و طعمه را در نشست عمومی مطرح کرد که بدون حضور یگان مستقل ما برگزار گردید و در حدود یکماه طول کشید.چند روز بعد از نشست ، نوار ویدیوئی آن را برای یگان ما که سیزده نفر بودیم گذاشتند و وادارمان کردند تا روزی چند ساعت به آن نگاه کنیم و نقطه نظرات خود را برای فرمانده خود به صورت مکتوب ارائه دهیم.محور های اصلی بحث طعمه این بود که شما نباید به هیچ عنوان ارتش را ترک کنید و برای اخذ پناهندگی به اروپا بروید زیرا به دام رژیم ایران خواهیم افتاد و رژیم جمهوری اسلامی از جداشدگان به عنوان طعمه بر علیه سازمان استفاده خواهد کرد. در بحث پرچم نیز رجوی ادعا داشت که راه امام حسین را میرود و از نفرات حاضر در قرارگاه اشرف می خواست تا با او خود را برای شهادت آماده کنند و در راه آرمان سازمان همگی با هم شهادت را انتخاب کنند.در حالی رجوی ژست آمادگی به شهادت رسیدن را در نشست مذکور به خود می گرفت که بارها در مواقع بحرانی و خطرناک نیروها و اعضای سازمان را تنها گذاشته و خود با بهانه های واهی فرار را برقرار ترجیح داده بود. فرارمفتضحانه او با لباس زنانه به همراه بنی صدر در وقایع بعد از سی خرداد نشان داد که چگونه ادعای مبارزه عاشورائی او جز تحریک احساسات هواداران برای رجوی مفهومی نداشت و او بی اعتقادتر و ترسوتر از آن است که به این شکل از مبارزه پایبند باشد.
در سال 81 جهت آموزش ، کل قرارگاهها با تجهیزات تخلیه و به اشرف منتقل شدند در قلعه اشرف طی نشست عمومی رجوی گفت: احتمال حمله امریکا به عراق وجود دارد که در آن موقع برای سازمان مرحله حساس بود و نبود فرا خواهد رسید و ما در این شرایط به نیروهای رژیم حمله ور خواهیم شد و آن را از پای در خواهیم آورد رجوی طبق معمول در این رابطه برای نیروها یاوه گویی کرد و در تخیلات خود به مقام سلطانی رسید. پس از یاوه گوییهای رجوی نیروها را برای به اصطلاح آمادگی رزمی برای حمله به ایران سازماندهی مجدد نمودند و قرارگاه ما به قرارگاه 8 تبدیل و به سه یگان منقسم شد. البته تعداد نفرات در سازماندهی مجدد به علت تلفات در عملیات های مرزی و عمق کم شده بود و به همین علت نفرات قرارگاهها نیز به طور محسوسی کاهش پیدا کرد. همچنان یگان ما که متشکل از سیزده نفر بود و به اصطلاح به ما رزمنده می گفتند مستقل ماند و فرماندهی ما همچنان بر عهده اسدالله مثنی بود. و فرمانده دو یگان دیگر نیز زاهد و کریم قریشی اهل ارومیه بود. بعد از سازماندهی دستور اعزام قرارگاه ما و قرارگاههای 9 و2 و11و10 به سمت جلولا داده شد.فرماندهی قرارگاه ما به ژیلا دیهیم اهل لرستان و معاونش احمد وشاق واگذار شد. ما در اطراف جلولا به مدت چند ماه مستقر بودیم تا اینکه خبر سقوط بغداد را شنیدیم در مدتی که در اطراف جلولا بسر بردیم از نظر غذایی و بهداشتی واقعا در مضیقه بودیم و برای همه افراد مسجل شده بود که سازمان بدون کمک رژیم صدام و دیگر کشورهای مخالف ایران طبل تو خالی است. ما دیگر اثری از نیروهای ارتش صدام در منطقه نمی دیدیم. گویی آب شده و به زمین فرو رفته بودند.همزمان نیروهای وابسته به جلال طالبانی و سربازان ارتش امریکا در منطقه استقرار ما با فاصله زیاد به گشت زنی مشغول بودند تا اینکه چند روز بعد از سرنگونی رژیم صدام مژگان پارسائی مسئول اول سازمان به همراه بتول رجائی فرمانده قرارگاه اشرف و زهره اخیانی رئیس ستاد ارتش و نیز حسین ابریشم چی از اعضای ستاد فرماندهی با خودروئی که یک پرچم سفید به آن بسته بودند به منطقه جلولا آمده و در فیلق2 پادگان عراقی ها در منطقه مقدادیه که به اشغال نظامیان امریکائی و کردها در آمده بود به مذاکره پرداختند و بر طبق مفاد مذاکره به ما دستور دادند تا بر خلاف تمام وعده های رجوی برای حمله به ایران و سرنگونی رژیم در صورت اشغال عراق به وسیله امریکائیها ، تمامی تجهیزات سبک و سنگین خود را در پادگاه مذکور به امریکائیها تحویل دهیم لذا بر اساس دستور بر روی همه زرهی ها و خودروهای نظامی پارچه سفید زدیم و به شکل ستونی به سمت منطقه سعیده حرکت کردیم البته حفاظت ما را نیروهای امریکائی بر عهده داشتند. در حین حرکت به منطقه مورد نظر که افراد ما تحت حفاظت ارتش امریکا بودند ناگهان تحلیلهای سیاسی سازمان در رابطه با استثمار خلقهای جهان سوم به وسیله سرمایه داری جهانی به سرکردگی امریکا و انگیزه وتفکرات بنیانگذاران اولیه مجاهدین برای ایجاد سازمانی ضد امریکائی برای رهایی خلق ایران از زیر یوغ استثمار و استعمار و استبداد امپریالیستهای امریکائی و نیز افکار بشدت ضد امپریالیستی و ضد امریکائی حنیف نژاد به یادم افتاد وناخودآگاه با وضعیتی که سازمان در آن قرار گرفته و برای بقاء خود دست به دامان امپریالیستهای امریکائی شده است و مجاهدین ، دیگر بدون حفاظت سربازان امریکائی جرئت و شهامت حتی برداشتن یک گام را ندارند ، به حیرت افتادم و باورم شد که اگر بنیانگذاران اولیه سازمان زنده می شدند و موقعیت کنونی سازمان را مشاهده میکردند بی شک به صورت خیانتکار و زشت مسعود رجوی تف می انداختند. پس از یک هفته اقامت در منطقه سعیده به سمت پادگان فیلق که در نزدیکی شهر مقدادیه قرار دارد رسیدیم و همه سلاح های خود را تحویل ارتش امریکا دادیم. در حقیقت خلع سلاح کامل شدیم و پس از آن مفتضحانه به قرارگاه اشرف باز گشتیم. در حین مراجعت به قرارگاه اشرف حالت یاس و ناامیدی بر چهره بچه ها نشسته بود انگار فریب خوردگانی بودند که تمامی سرمایه وجودی خود را در سیستم فکری و تشکیلاتی رجوی به هرز برده اند. نیروها کاملا دچار افسردگی شده بودند زیرا بدون هیچ دلیلی سلاح مان را دو دستی تحویل امریکائیها داده بودیم. در حالی که قبل از جنگ همه به وسیله رجوی توجیه شدند که اگر آمریکائیها سد راه ما بشوند و جلوی ما بایستند ما با آنها تا آخرین قطره خون خود خواهیم جنگید. کم کم باورم می شد که تمامی تحلیلهای به اصطلاح سیاسی واعتقادی رجوی در ساعتها و ماهها نشست های عمومی لاطائلات ، بی ارزش و نادرست بود و صرفا برای سرگرمی و استفاده ابزاری از ما بیان می شد و مفهومی جزوقت تلف کردن نداشت. بعد ازبازگشت به قرارگاه اشرف در ذهنیت افراد سوالات بیشماری مبنی بر خلع سلاح کامل به دست امریکائیها و ناپدید شدن رجوی و مریم و تنها گذاشتن افراد در عراق به وسیله رهبری سازمان پدیدار گشت و به تدریج اعتراضات شکل می گرفت و افراد در پایبندی به دستورات فرماندهان در بیشتر مواقع خودداری می کردند و به نوعی خواهان دیدار با رجوی بودند غافل از آنکه رهبری سازمان طبق خصلت همیشگی خود در لحظات حساس و خطرناک علیرغم شعارهای پر طمطراق قافیه را باخته و بدون اطلاع و مشورت دیگر نیروها فرار را بر قرار ترجیح می دهد و عرضه و جرئت همراهی نیروها را در لحظات بحرانی ندارد.
انجمن نجات شاخه آذربایجانغربی
 
خروج از نسخه موبایل