کودکان جنگجو (قسمت پنجم – آخر)
نشنال پست
من با مجاهدین هستم
تورنتو/ صدایی که از بلندگوی تلفن میآمد ضعیف بود.
تماس گیرنده گفت: «سلام. من سمیه محمدی هستم. من در شهر اشرف در عراق هستم.»
سمیه از اردوگاه اشرف تماس میگرفت، مقر گروه چریکی که سمیه در 16 سالگی به آن پیوسته بود.
او در حالی که تلفن ماهوارهای را که قرض گرفته بود در دست داشت و در پیاده رو ایستاده بود تا دریافت بهتری داشته باشد صحبت میکرد و 10000 کیلومتر آن طرفتر کلمات مبهمش از طریق یک بلندگو در اتاق استماع 50 در دفتر هیأت مهاجرت و پناهندگی در مرکز شهر تورنتو پخش میشد.
وکیل او، پامیلا باردواج از او پرسید: سمیه، آیا هنوز در اردوگاه اشرف، در اردوگاه مجاهدین زندگی میکنی؟
سمیه جواب داد: بله. بله من آنجا هستم.
سمیه، دانش آموز سابق در مدرسه اتوبیکاک در کلاس دوم دبیرستان بود که جذب مجاهدین خلق شد، گروه مقاومتی که برای سرنگون کردن رژیم افراطی تهران مبارزه میکند.
برادر کوچکترش محمد در سن 16 سالگی به او در اردوگاه ملحق شد.
گرچه خانوادهشان از هواداران مجاهدین بودند و ابتدا از تصمیم آنان برای رفتن به عراق حمایت میکردند، اما با گذشت زمان تلاش کردند فرزندانشان را به خانه برگردانند. در سال 2004، توانستند محمد را بعد از پنج سال اقامت با چریکها به کانادا برگردانند، اما سمیه هنوز آنجا بود.
آنان نامه نوشتند، به عراق سفر کردند و با دیپلماتها و فرماندهان چریکها ملاقات کردند. اما در آخر این هیأت مهاجرت و پناهندگی کانادا بود که درباره سرنوشت سمیه تصمیم میگرفت.
آینده این جوان 25 ساله در روز 9 می 2006، در حالی که از طریق تلفن شهادت میداد، تعیین میشد: این که آیا میتواند به کانادا برگردد یا این که مجبور خواهد بود در اردوگاه شورشیان در مرگبارترین منطقه جنگی جهان باقی بماند.
مشکل اینجا بود که سمیه هنگام ترک تورنتو برای پیوستن به مقاومت در سال 1998 فقط یک مقیم دائم کانادا بود (و نه یک شهروند). وقتی که بقیه اعضای خانوادهاش شهروندی کانادا را دریافت کردند او در کنار شورشیان بود. در سال 2006، زمان دور بودن او از کشور آنقدر طولانی شد که وضعیت مهاجرت کانادای او لغو شد. او همچنین عضو خودمعترف سازمان مجاهدین خلق نیز بود، سازمانی که تحت قانون فدرال، تروریستی بود، و این امر در کانادا غیرقابل قبول است.
در اوایل سال 2004، سمیه نامهای را به سفارت کانادا در اردن ارسال کرد و خواستار کمک برای خروج از اشرف شد. در تاریخ 31 می همان سال، یکی از مسؤولان اداره مهاجرت به اردوگاه اشرف سفر کرد تا با سمیه مصاحبه کند.
این مسؤول در یادداشتهایی که آن روز برداشت مشاهده کرد که بهزاد صفاری، یکی از مشاوران حقوقی مجاهدین خلق بر ملاقات نظارت دارد. او از ترک کردن محل ملاقات خودداری کرد و مدام با این بهانه که ترجمه میکند مداخله میکرد.
مسؤول کانادایی از سمیه پرسید: اگر مشخص شود که شما حق دارید به کانادا برگردید، آیا مایل به انجام چنین کاری هستید؟
طبق گزارش دولتی که نسخهای از آن به دست نشنال پست رسیده سمیه جواب داده: چون در کانادا مهاجر بودم، میخواهم به کانادا نزد خانوادهام برگردم.
سمیه نحوه مهاجرت خود از ایران به کانادا همراه با والدینش در سال 1994 را برای آن مسؤول توضیح داد.
مسؤول پرسید: چه زمانی کانادا را ترک کردید؟
«1998».
«آیا از آن زمان به کانادا هم سفر داشتهاید؟»
«هرگز»
همان گونه که آن مسؤول گزارش وضعیت سمیه را نوشته، طبق قوانین کانادا، مهاجران دارای مجوز اقامت دائم در صورتی که در طول پنج سال گذشته به مدت بیش از 730 روز خارج از کشور باشند به صورت خودکار وضعیت مهاجرت خود را از دست میدهند.
سمیه این حساب و کتاب را دوست نداشت. او حدود ده سال بود که حتی یک روز را هم در کانادا سپری نکرده بود. سفارت کانادا در امان نامهای برای سمیه نوشت و آن بدان معنا بود که او مجاز به بازگشت به کانادا نبود. همچنین سفارت زمینههای عاطفی یا انسان دوستانه کافی پیدا نکرده بود که به او اجازه بازگشت بدهد.
خانواده محمدی تسلیم نشد. آنان یک وکیل به نام خانم باردواج استخدام کردند، که درخواست استیناف کرد. برای پشتیبانی از پرونده، مصطفی، پدر سمیه، که شهروند کانادا است، شهادتنامهای دوصفحهای نوشت که دخترش را به عنوان یک قربانی (شبیه به پتی هرست) به تصویر کشید. مصطفی نوشت: «دخترم در تعطیلات سال 1998، به تنهایی کانادا را به مقصد عراق ترک کرد. او در آن زمان 16 سال داشت (در واقع 17 ساله بود). دخترم به من اطلاع داده، و من واقعاً معتقدم، که او بعد از ورود او به عراق توسط مجاهدین دستگیر شده و از آن زمان به بعد علیرغم میل باطنیاش نگه داشته شده».
در جلسه استماع، سمیه با استفاده از تلفن ماهوارهای که از یک سرباز امریکایی (محافظ اردوگاه) قرض کرده بود تماس گرفت. او گفت که میتواند آزادانه صحبت کند.
وکیل او پرسید که آیا اردوگاه مجاهدین را ترک کرده و به اردوگاه جداشدگان، اردوگاهی در کنار اشرف که توسط سربازان امریکایی برای افراد مایل به جدا شدن از مجاهدین تأسیس شده، رفته است یا خیر؟ اما سمیه گفت که هنوز در اردوگاه مجاهدین است.
او به فارسی گفت: «من هنوز با مجاهدین هستم».
«چرا به اردوگاه امریکایی نرفتی؟»
«نمیخواهم به آنجا بروم.»
«چرا؟»
«من خودم یک مجاهد هستم و میخواهم اینجا بمانم».
وکیل از او پرسید که آیا میخواهد به کانادا برگردد یا خیر؟
«نه، نمیخواهم».
«چرا نه؟»
«دوست دارم اینجا بمانم.»
«چرا؟»
«چون خودم مجاهد هستم و میخواهم اینجا بمانم».
در آن زمان، وکیل رو به قاضی مهاجرت کرد و گفت که از ادامه رسیدگی راضی نیست، و استدلال او این بود که سمیه میترسد راستش را بگوید چون هنوز با مجاهدین زندگی میکند.
وکیل گفت که سمیه مجوز اقامت دائم خودش را داوطلبانه لغو نکرده است. خانم باردواج گفت وقتی که سمیه کانادا را ترک کرد نابالغ بود و اصلاً قصد نداشت برای مدت طولانی در عراق بماند. مجاهدین خلق برای اهداف و انگیزههای خود سمیه را ربوده بود.
در بررسیهای بیشتر، مسؤول مهاجرت پرسید که چرا سمیه کانادا را ترک کرده بود.
او جواب داد: «من میخواستم به مجاهدین بپیوندم».
«آیا والدینت این را میدانستند؟»
«بله».
«و اجازه دادند؟»
«بله، اجازه دادند.»
چه کسی پول مسافرت تو به عراق را پرداخت کرد؟
وی گفت: «پدر و مادرم»، و بعد ادامه داد: «پول تلفنم دارد تمام میشود.» مصطفی هم از طریق تلفن از امان شهادت داد. او در ماه آوریل همراه با همسرش به اردن رفت. آنان امیدوار بودند به عراق وارد شوند و سمیه را به اردوگاه امریکایی ببرند تا وضعیت مهاجرتش مشخص شود.
مصطفی گفت: «به عنوان پدر قسم میخورم حقیقت را بگویم. دختر من گروگان است و خیلی از این افراد میترسد، و آنچه را که امروز گفته به خواست آنان بوده است.»
اما مسؤول مهاجرت این ادعای خانواده که سمیه به عنوان دانش آموز جایگزین به مسافرت رفته و توسط شورشیان ربوده شده را رد کرد.
این مسؤول گفت: «چنین چیزی منطقی نیست. موضوع چیز دیگری است. آیا این سازمانی است که شما برای جایگزینی دخترتان انتخاب کردید؟ مصطفی میدانست که دخترش میخواهد به مجاهدین ملحق شود. این تنها توضیح منطقی است».
مصطفی، بعد از سپری کردن دو ماه در اردن و ترکیه، در تلاش برای رسیدن به دخترش، داشت پول تمام میکرد و پیشرفتش خیلی کم بود. او در 21 ژوئن 2006 به تورنتو برگشت. این پیمانکار ساختمانی تخمین میزند که شش سفر او به منطقه برایش 60000 دلار آب خورده است.
هنوز کار مجاهدین خلق، که خلع سلاح شده و در اردوگاهش در عراق بازداشت شده، به عنوان نیروی جنگجو پایان نیافته. چریکها زمان را با مطالعه و اداره پایگاهشان میگذرانند. اردوگاه اشرف دیگر چیزی نیست جز یک مرکز نگهداری برای شورشیانی مانند سمیه که، خواه به واسطه ترس یا تعهد، مجاهدین را ترک نمیکنند و جایی برای رفتن ندارند.
یک نسخه از تصمیم هیأت پناهندگی درباره پرونده سمیه پنجشنبه گذشته تحویل وکیل او شد و روز دوشنبه به صورت عمومی منتشر گردید. قاضی، جیمز واترز، اعلام کرد که سمیه داوطلبانه و با رضایت والدینش به مجاهدین خلق پیوسته بود.
وی متذکر شد که مجاهدین خلق تحت قانون ضدتروریسم کانادا یک سازمان تروریستی محسوب میشود و دیگر این که سمیه به روشنی بیان کرده که یک عضو متعهد به مجاهدین میباشد و مایل است با همکاران مجاهد خود در اردوگاه اشرف در عراق بماند، و به کانادا برنگردد.
استیناف سمیه رد شد.
زندگی او در کانادا، که به خاطر اشتیاق برای هدفی در آن طرف دنیا هدر شد، دیگر در کانادا تمام شده، مگر این که تصمیم اداره مهاجرت مورد استیناف قرار گرفته و عوض شود.
مصطفی از شنیدن خبر آشفته شد. همسرش هر روز گریه میکند. آنان همیشه عصبی هستند و نمیتوانند بخوابند. آنان نگران آن هستند که مجاهدین سمیه را به قتل برسانند و آن را به عنوان خودکشی اعلام کنند.
والدین احساس ناامیدی میکنند. و احساس گناه هم میکنند چرا که آنان بودند که سمیه را وقتی که نوجوان تأثیرپذیری بود با مجاهدین آشنا کردند.
مصطفی میگوید: «میفهمم، ما اشتباه کردیم».