پاسخ به نامه شماره شش ابراهيم خدابنده مرداد 1385

دوست عزيز سلام
يادم ميآيد حدود بيست و چهار سال قبل وقتي اسرائيل به لبنان حمله کرد، ما بعنوان هوادار مجاهدين چه حال و روزی داشتيم، روز و شبي نبود که در تب و تاب برادران و خواهران و همنوعان خود در آنجا و آنچه بر آنها ميگذشت نباشيم. شايد به ياد داشته باشي که يکی از بچه های لندن از غم آنچه در آنجا ميگذشت سکته کرد و فوت کرد. وقتي بما گفتند که بايد در تظاهرات همبستگي شرکت کنيم از شب تا به صبح روی يک بنر نقاشي شده فلسطين کار کردم که پرچم آنها را در کنار دردشان به نمايش ميگذاشت. اين کار آنهم در دل تنهائي شب قدری دل دردمندم را ساکت کرد تا بتوانم برای شبي هم شده خواب نسبتا آرامی داشته باشم. اين تنها من و تو و يدالله نبوديم که دل پر از درد داشتيم، بنظر ميرسيد اين همه ما اعضأ و هواداران مجاهدين بوديم که از دردي مشترک رنج ميبرديم. يادم ميآيد همانزمان وقتي رهبر مجاهدين اعلام کرد که اگر رژيم اجازه دهد حاضر است تمام نيروهای مجاهدين را از ايران به لبنان منتقل کند تا در کنار برادران فلسطيني خود بجنگند چقدر احساس غرور کرديم ، چرا که به آن و به صداقت رهبری خود باور داشتيم و آنرا يک حقه سياسي و يک عوام فريبي نميديديم.
نميدانم که در آنجا ميتواني وب سايتهای رنگارنگ مجاهدين مملو از اخبار دست چندم و مقالات دستوری و تکرارای آنها را ببيني يا نه؟ من تقريبا هيچگاه به ديدن آنها نمي روم چرا که احساس ميکنم وب سايتهای آنها نيز مسخ و جامد شده در زمان هستند. اما ميخواستم ببينم در باره حوادث امروز لبنان چه ميگويند؟ افسوس از خطي و يک کلام همدردی.
دوستي دردمند از آمريکا امروز با من تماس گرفت و گفت ديروز يکی از هواداران دور مجاهدين را ديده و بحث درباره حوادث لبنان شده، ميگفت برای يک لحظه احساس کردم دارم با يکی از سخنگويان دولت اسرائيل صحبت ميکنم که شبانروز در رسانه های امريکائي به وراجي و توجيه جنايت خود مشغول هستند. در واقع اين حال و روز حقيقت خواهي و مردم گرائي مجاهدين امروز است. اگر توانستي برای لحظه ای هم شده وب سايتهای آنها را نگاه کن و ببين اسفل و السافليني که مسعود ما را از آن ميترسانيد در کجاست.
در نامه ات گفته بودی بايد بدنبال چرا ها بود؟ فکر نميکنم اين از من و تو پوشيده باشد که چرا در کجاست. خود مجاهدين در يکی از نخستين مقالات خود در مجاهد پاسخ را نوشته بودند. انسان تحت نظام، انسان مسخ شده و از خود تهي شده، از انسانيت خارج و تبديل به ابزاری ميشود که در دست صاحب ابزار در هر لحظه به کاری ميآيد. و امروز آن انسانهائي که ديروز در غم انسانيت دق ميکردند و ميمردند، آنچنان مسخ شده اند که بقول دوستم ميگفت هوادارشان گفته: حزباللهي ها از خدا ميخواهند که مردم عادی کشته شوند و بهمين علت از کنار مردم عادی بسمت اسرائيل شليک ميکنند و وقتي اسرائيل را به اندازه کافي تحريک کردند از کنار مردم فرار کرده و آنها را بدام آتش اسرائيل مياندازند. آيا ميتواني فاصله ای حتي اندک بين مواضع مجاهدين و راستترين جناحهای امريکا و اسرائيل ببيني؟ بيدليل نيست که لابي محافظه کاران جديد در امريکا سخت مشغول لابي برای خارج کردن اسم آنها از ليست تروريستها درآمريکا و نجات تشکيلاتشان در عراق است.
چرا مشخص است: مسخ شدگي و انسان ابزار شده در دست رهبری.
چگونگي هم مشخص است: کار مستمر،مرحله ای و برنامه ريزی شده لحظه به لحظه برای ساليان متمادی با استفاده از عواطف و احساسات و خارج کردن افراد از منطق معمول و بردن آنها به منطق خود ساخته سازمان.
چگونه ميشود آنها را نجات داد: متاسفانه فورمول مشخصي ندارد. هر کس در نقطه اي و بشکلي و يا در اثر حادثه ای بايد تکاني خورده وخود را از سحر رهبری سازمان رها کند تا بلکه دوباره بعنوان يک انسان آزاده و مستقل بتواند قادر به ديدن و فهميدن شود.
اما متاسفانه در اين نقطه هم اين افراد دچار اعوجاجات بسياری ميشوند. عده ای در همان دايره دوقطبي نفرت باقي مانده و اين بار بدليل آنچه که ازخانواده، جواني و سلامت و.. خود از دست داده اند نفرت کور خود را متوجه مجاهدين کرده و باقي مانده زندگي خود را هم باز به نوعي فدای اين سازمان جهنمي ميکنند. عده ای هم به دليل از دست داده ها، همه چيز را حتي انسانيت و ايرانيت خود را بفراموشي سپرده و با تمام قوا و تنها به دنبال پول ساختن و لذت بردن مادي از زندگي ميروند و عده اي هم که حاضر به فراموش کردن آرمانهای انساني اوليه خود نيستند در دنيای مطلقيات، تنها و منزوی باقي ميمانند.
درست است که ميگوئي هواداران هم بنوعي در دام فرقه اسير شده اند، اما تفاوت در اين است که آنها در چارچوب و محيط زيست خود از فرقه تبعيت ميکنند، درست مثل افرادي که از يک فرقه دراويش و يا بودائي تبعيت ميکنند. اين همراه با نوعي از اختيار و آزادی است، آنها بدليل منفعت شخصي، بخاطر راحت کردن وجدان خود، مشروع جلوه دادن زندگی خارج از کشور، توجيه نا موفقيتهای تحصيلي و مالي خود در مقابل خانواده و حتي در مورادي با انگيزه های مادی دانسته و آگاهانه از فرقه حمايت ميکنند. چيزی که افراد داخل فرقه از آن بی بهره اند و تمام وقت، فکر، جسم، روح و عواطف آنها بطور منحصر بفردی تحت تسلط رهبر فرقه است.
هفته قبل تظاهراتی در لندن بهمايت از مردم لبنان بود، اولا جای بسي ناراحتي بود که حتي يکی از اعضأ و هواداران جدا شده از مجاهدين در آن حضور نداشتند، حتي آنهائيکه روز قبلش در لندن کنفرانسي بر عليه مجاهدين ترتيب داده بودند. ( تا آنجا که من در ميان تظاهرات کنندگان برای يافتن يک چهره آشنا چشم گرداندم). علاوه برآن جز چند هوادار حکومت ايران از ايرانيان نيز خبری نبود، اکثر تظاهرات کنندگان انگليسي و شايد %40 آنها هم مسلمان عرب و پاکستاني بودند. فکر ميکنم تعداد شرکت کنندگان حدود پانزده هزارتن بود، برگزار کنندگان آنرا حدود بیست تا سی هزار و پليس تعداد را هشت هزار اعلام کرد. روز بعد طرفداران اسرائيل تظاهرات داشتند فکر ميکنم عليرغم اينکه خودشان تعداد را پنج هزار تن اعلام کردند، تعداد واقعي حدود دو هزار تن بود. اما نکته جالب اينستکه تلويزيون بي بي سي به تظاهرات هوادار لبنان حدود سي ثانيه و به تظاهرات هوادار اسرائيل حدود شش دقيقه انعکاس داد.
ديروز اسرائيل حدود شصت نفر شامل بيش از سي کودک را در لبنان ترور کرد،چند روز قبل نيز چهار پرسنل سازمان ملل در لبنان را بشهادت کلام دبير کل سازمان ملل عامدانه بقتل رساند. ديروز در حاليکه تمام دنيا در شوک جنايت اسرائيل در لبنان بودند، تلويزيون بِی بی سی در يکي از پر بيننده ترين برنامه های خود يعني برنامه پانوراما يک برنامه يک ساعته بر عليه کمکهای مالي برای حماس و حزب الله و بنفع اسرائيل و تهديد مهاجرت مسلمانان برای غرب پخش کرد. روز قبل از آنهم برنامه ای تحت عنوان اعدام يک کودک شانزده ساله در ايران داشت که بشدت احساسات را بر عليه حکومت ايران و حتي مردم ايران که شاهد اعدام وی بودند تحريک ميکرد.
عليرغم جنايت آشکاراسرائيل در لبنان،سازمان ملل نتوانست قطعنامه محکوميت اين کشتار را به دليل ممانعت آمريکا و انگليس به تصويب برساند، شورای امنيت حتي نتوانست خواهان قطع آتش بس شود و جالب است بداني که وقتي از سفير آمريکا دليل را پرسيدند گفت بسياری از کساني که ميبايست در تصميم گيری شرکت ميکردند در اروپا مشغول بوده و نتوانستند به موقع به اينجا برسند، اما جالب است بداني که همين افراد در همين روز توانستند قطعنامه ای بر عليه ايران به تصويب رسانده و ايران را مجبور به تعليق غني سازی اورانيوم کنند. و باز اين در حاليستکه اسرائيل دارای بمب اتمي ميباشد. شايد باز بد نباشد بداني که رهبر مجاهدين علي رغم سکوت درباره کشتار مردم لبنان امروز فرصت را برای تبريک به مردم ايران برای تصويب اين قطعنامه از دست نداد. قطعنامه ای که مردم ايران را از حق قانوني خود محروم کرده و آنها را يک قدم به محاصره اقتصادی، فقر و بيکاری و تورم بيشتر و احتمالا مثل آنچه که در عراق اتفاق افتاد مرگ کودکان بسيار به دليل نرسيدن دارو نزديک ميکند.
آری دوست عزيز تو در آنجا درکشور خود بخاطر عشق به آن کشور و آن مردم دربندی، اما بدان که در اين دوران لعنتي به اصطلاح صلح بعد از پايان جنگ سرد هر انسان آزاده اِی که عاشق انسان و انسانيت و عدالت باشد به نوعي در بند است و بشکلي غم دارد او را ازدرون خفه ميکند.
صحبت از نسل سوم بعد از انقلاب کرده بودی حرفت بسيار درست است، چند روز قبل سروی برايم يک اي ميل فرستاده بود که از دوستي ايراني در استراليا دريافت کرده بود و تيترش اين بود که ايراني کيست و در پاسخ، تبليغات نژاد پرستانه دوران جنگ جهاني دوم را تکرار کرده بود. واقعيت اينستکه نسل دوم و يا شايد حتي سوم خارج از کشور به دنبال شناختن خود است. چرا که در اين دوران که ما شرقي ها و مسلمانان از هر سو در غرب مورد تهاجم به عنوان دشمن استراتژيک هستيم، آنها ميخواهند خود تاريخي، خود فرهنگي و خود مذهبي را بشناسند تا بلکه بتوانند در مقابل اينهمه تهاجم نا جوانمردانه و نا عادلانه به جائي تکيه کنند. متاسفانه همانطور که در نامه قبلي خود گفتم همان چند هزار نفر انحصار گران سياست در خارج با تبليغات خود و در دست داشتن رسانه های جمعي ايرانيان، نسل اول مهاجر را به نقطه ای رسانده اند که منکر مليت، فرهنگ، دين و تاريخ خود شده اند و در نتيجه هيچ چيزندارند به فرزندان خود بدهند مگر گليم خود از آب به بيرون کشيدن و نوعي انديويدواليسم غربي البته بشکل مبتذل آن ( چرا که از تجربه و فلسفه تاريخي و اجتماعي آن بي بهره اند). متاسفانه بسياری از اين نسل دومي ها بدليل از خود بيگانگي نسل قبلي بسختي ميتوانند به فارسي صحبت کرده و عملا قادر بخواندن خط فارسي نيستند و از کشور خود شبهي خوفناک، اسرار آميز و تاريک در سر دارند. اما با اينحال من از نشاني که در فرزندان خود و دوستان آنها ميبينم ميتوانم بگويم که اين در حال شکستن است چرا که خوشبختانه نسل دومي ها همانقدر که از ايران و خط فارسي فاصله گرفته اند از سياسيون غرق شده در بهمن 58، خارج از کشور هم بيگانه هستند و در نتيجه در جستجوی خود شناسي مجدد هستند. و اينکار را يا با استفاده از ادبيات خارجي مثلا خواندن شعرهای فارسي بزبان لاتين انجام ميدهند و يا به ديدار کساني که از داخل مي آيند مي شتابند ( دليل اين، استقبال نسل جوان از چند جلسه ای است که اخيرا در لندن با حضور شخصيتهاي از اپوزيسيون داخل تشکيل شد و عملا چند نفر مزاحم هميشگي نماينده اپوزيسيون خارج در انزوای شديد قرار گرفتند.). البته با ديدن چند نفر از دوستان سروی که از ايران ديدن کرده و تاثيرديدن کشور روی آنها و تاثيری که روی سروی گذاشتند، بايد بگويم که تشويق آنها به ديدن کشور و زيبائيهای آن نيز خيلي موثر و مفيد است.
تا نامه بعدی تو را به خدا ميسپارم. قربانت مسعود
 

خروج از نسخه موبایل