در حاشیه مکاتبات اینترنتی مسعود بنی صدر و ابراهیم خدابنده

در حاشیه مکاتبات اینترنتی مسعود بنی صدر و ابراهیم خدابنده


بهار ایرانی
آقایان مسعود بنی صدر و ابراهیم خدابنده با سلام.
در لابلای مکاتبات شما احساس کردم تمایل دارید در گفتگوی دو نفره شما کسانی مشارکت و نقطه نظرات و یا تجارب خود را حول موضوع فرقه و یا موضوعات دیگر درباره سازمان بیان کنند. اینجانب تمایل خود را برای مشارکت در مباحث شما اعلام می کنم. با این توضیح که در سالهای گذشته کمابیش سابقه همکاری با مجاهدین را داشته و در این رابطه مقالاتی نیز به رشته تحریر در آورده، هم اکنون نیز با سایت www.mojahedin.ws همکاری دارم. جهت اطلاع از کم وکیف دیدگاههای اینجانب می توانید مقالات اینجانب را با امضای بهار ایرانی مطالعه نماید.
در نامه هشتم آقای ابراهیم خدابنده به مسعود بنی صدر به نکته اساسی و ریشه ای در باب انقیاد تشکیلاتی و فرقه ای اشاره شد که به گمانم اگر عمیق و در کل پروسه استحاله تشکیلاتی سازمان از یک جریان انقلابی به یک نظام فرقه ای به آن نگاه شود به نتایج درخوری ختم خواهد شد. برای ارتباط بیشتر با بحث شما بخش مورد نظر برای مشارکت در آن را عینا از متن نامه شما نقل می کنم.
من وقتی که در سازمان بودم احساس میکردم هر کاری که به دستور سازمان انجام میدهم درست است و حتی اگر دارم دروغ میگویم کلا کار صحیحی انجام میدهم. تناقض داشتم و خیلی از مواضع برایم زیر علامت سؤال بود ولی بهرحال خودم را متقاعد میکردم که سازمان بهتر می فهمد. هنر سازمان قبل از هر چیز این بود که توانسته بود با لطایف الحیل رابطه مرا با دنیای خارج قطع کند و تصویری از دنیای بیرون از تشکیلات برای من ایجاد نماید که آنرا بدتر از جهنم بدانم و هرگز به مخیله ام خطور نکند که در آن دنیا هم میشود مثل آدمیزاد زندگی کرد. الان میفهمم که مقوله فرقه و شگردها و ترفندهایی که برای جذب و حفظ و کنترل نیرو بکار میگیرند پدیده ناشناخته ای نبوده است و سازمان از خامی و غفلت افراد جوان و بی تجربه استفاده کرده و همان شیوه های کهنه شده را بر روی آنان اعمال نموده است. ( تاکید روی جملات از نگارنده است)
هر گونه رابطه فکری و سیاسی و بعضا عاطفی در مناسبات سازمان حتی تا آنجا که قرار است به دفاع از مواضع سازمان منتهی شود الزاما باید از طریق تعیین صلاحیت و موافقت تشکیلاتی صورت بگیرد. ریشه های این نوع تربیت تشکیلاتی را صرفنظر از مبانی تئوریک و ایدئولوژیک که در سازمان سراغ دارم در اوایل انقلاب و در ارتباطاتی که با هواداران سازمان داشتم شاهد و ناظر بودم. این فاکت مشخص در این رابط مربوط به سالهای 58 و 59 است. در آن سالها من علاقه وافری به ایجاد زمینه های گفتمان دوطرفه میان سازمان مجاهدین خلق و مخالفان آنها داشتم. شاید اگر ادعا کنم که عملی کردن این زمینه یکی از آرمان ها و اهداف من بود اغراق نکرده باشم. این میزگردها را جالب است که در مساجد محل و بعد از نماز مغرب و عشا راه می انداختم. به خاطر دارم با رایزنی هایی که با اعضای تشکیلات سازمان در شهرمان انجام دادم آنها بدون اینکه دلیل قانع کننده ای ارائه دهند حضورشان را منوط به موافقت تشکیلات قید کردند. در زمان مقرر هم بدون اشاره به دلیل خاصی پاسخ منفی خود را اعلام کردند. یکی از دوستانم که از طرفداران سازمان و اتفاقا به لحاظ نظری فرد نسبتا عمیق و آشنا با مبانی سیاسی و ایدئولوژیک سازمان بود بطور منفرد برای شرکت در این میز گرد اعلام آمادگی کرد. او دانشجوی رشته کشاورزی دانشگاه پهلوی شیراز و ورودی سال 55 این دانشگاه بود. موضوع بحث قانون اساسی و بررسی دیدگاههای سازمان مجاهدین و دیگر سازمانهای سیاسی از جمله جنبش مسلمانان مبارز ، جاما و یکی دو جریان مطرح آن روزها از جمله سازمان چریکهای فدایی خلق بود.
در آن زمان سازمان مجاهدین خلق شرکت در این رفراندوم را تحریم کرده بود و رای اش به قانون اساسی نه بود. در این میز گرد می خواستیم دلایل اقدام مجاهدین و سازمانهای مشابه را به بحث بگذاریم. میزگرد در یک شب برگزار شد. درست زمانش را بخاطر ندارم. شاید هنوز کاست صوتی آن بحث ها در آرشیو همان مسجد موجود باشد. یکی دو روز بعد از انجام این نشستها دوستم را دیدم. از نظر روحی از هم پاشیده و به شدت پریشان بود. خواستم درباره میزگرد با او صحبت کنم با بی حوصلگی امتناع کرد و گفت فراموشش کن. با کلی کلنجار و اصرار اصل ماجرا را برایم تعریف کرد. او می گفت بعد از این نشست از سوی سازمان احضار شده و به شدت مورد توبیخ و حتی اهانت قرار گرفته است. او می گفت مسئول تشکیلات شهر به او گفته است تو خجالت نمی کشی در جایی می نشینی که بطور سمبولیک متعلق به بنیانگذاران و مشخصا در حال حاضر مسعود رجوی است. او می گفت بیشتر از هر چیز روی عدم صلاحیت فکری و حتی اخلاقی او تاکید شده و از اینکه خودسرانه دست به این اقدام زده مورد توهین، مواخذه و حتی استهزاء قرار گرفته است. می گفت او را ناگزیر کرده اند که در جمع های مشترک اعتراف کند برای خودنمایی و تظاهر دست به این اقدام خودسرانه زده است. چیزی شبیه عملیات جاری و انتقاد از خود که حالا رکن اصلی و محوری انقلاب ایدئولوژیک را تشکیل می دهد. این ماجرا همانگونه که اشاره کردم مربوط به سال 58 است.
این دوست من نه منتقد سازمان بود و نه از سازمان به اصطلاح بریده بود. اقدام او هر چه بود در جهت دفاع از مواضع سازمان و نشان دهنده میزان تعبد و پایبندی او به راه مجاهدین بود. اما در درون مناسبات مجاهدین با چنین واکنشی روبرو شد. این نمونه ای از شیوه برخورد تشکیلاتی سازمان با اعضایی بود که از موضع دفاع از سازمان اما خودسرانه و بر اساس یک تمایل و یا اعتقاد شخصی اقدام به کار فردی می کردند. آن دوست من تا اواخر سال 59 در تشکیلات سازمان ماند و بالاخره دوام نیاورد و از سازمان جدا شد. در صحبتهایی که با او داشتم او به این نکته تاکید داشت که سازمان قبل از اینکه هوادار تشکیلاتی و سیاسی بخواهد یک عضو تابع می خواهد. تا جایی که برای او مهم نباشد که تابع چه اصول و اهدافی است. او می گفت حرف سازمان این است که فرد قبل از هر چیز باید به صلاحیت تمام و کمال سازمان در ابعاد ایدئولوژیک و سیاسی و تشکیلاتی ایمان داشته باشد. او می گفت سازمان دنبال این ایمان می گردد. میزان وفاداری و تبعیت و مشروعیت هر کس در سازمان اثبات این باورمندی بدون قید و شرط است. او اما می گفت من نسبت به این ایده تردید جدی دارم و به همین دلیل فارغ از هر قضاوتی در مورد مشروعیت مطالبات سازمان از آنها جدا شدم. او می گفت بعد از جدایی ام از مجاهدین خلق آنها مرا به عنوان یک عنصر خودسر فاقد صلاحیت هواداری تشخیص دادند.این دوست من به شدت با این دیدگاه سازمان از سیاست سرخورده شد و برای ادامه تحصیل رفت به اروپا و شکر خدا حالا حداقل برای خود و خانواده اش فرد مفید و موثری است. حالا بعد از سه دهه اکثر قریب به اتفاق کسانی که بنیادی با مجاهدین خط کشی کرده و از آنها جدا شده اند به این فاکت به عنوان یک معضل اساسی انحراف در مجاهدین اشاره می کنند.
سالها است این دوست را ندیده ام اما این خاطره از او در کوران مطالعاتی که درباره انقلاب ایدئولوژیک سازمان می کردم مرتب و مدام ذهنم را بواسطه قرابتش با محتوای انقلاب ایدئولوژیک به خود مشغول کرده بود. در همین دوران کتاب بیژن نیابتی که در دفاع و توجیه انقلاب ایدئولوژیک سازمان نوشته در یادآوری این خاطره کمک شایانی کرد. به گمانم این کتاب حتی به نسبت نشستهای درون تشکلاتی درباره انقلاب ایدئولوژیک بهتر محتوا و اهداف این رویکرد را تئوریزه و مادی می کند. تعریف کامل و جامعی که او از فرایند انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین مورد تاکید قرار می دهد در واقع سه دهه پیش از زبان یک دوست سمپات مجاهدین شنیدم. اینکه مجاهدین یک عنصر به شدت خودسپار نیاز دارند تا یک عضو مومن به آرمان های انسانی و اعتقادی. به همین دلیل در این مناسبات عنصر فکر و آرمان و حتی سابقه مبارزه سیاسی در کمترین درجه از اهمیت قرار می گیرد. بد نیست اینجا به عصاره انقلاب ایدئولوژیک سازمان از زبان نیابتی اشاره کنم تا به اهمیت دریافت کلیدی دوستم از ساختار فرقه ای آن زمان مجاهدین و تکوین آن ایده در پروسه استحاله سازمان به فرقه بیشتر پی ببریم. نیابتی در تبیین انقلاب ایدئولوژیک به اصل خودسپاری تشکیلاتی تاکید می کند. اصلی که میزان صلاحیت تشکیلاتی را تعیین می کند و بدون لحاظ آن هیچ فاکتور دیگری قائل به ایجاد مشروعیت نیست. او در کتاب خود می نویسد:
بدیهی است که این پروسه (انقلاب ایدئولوژیک) نمی تواند از یک روند منطقی برخوردار باشد. عنصر غالب در این فرایند نه عقل و منطق که عشق است و احساس. ابزارهای آن نه بحث و اقناع که خودسپاری است. هم اینجاست که مسعود قلب مجاهدین را طلب می کند. ص 11
این آموزه مدرن را مقایسه کنید با یکی از آموزه های مادون تاریخی در فرقه باطنیه در تئوریزه کردن همین اصل خودسپاری تا قرابت شگفت آنها را دریابید. در کتاب خداوند الموت در این رابطه می خوانیم:
ما از فدائیان حرارت و هیجان نمی خواهیم بلکه ما می خواهیم اطمینان داشته باشیم که وقتی دستوری برای یکی از فدائیان صادر می شود هیچ چیز مانع از اجرای دستور مذبور نخواهد بود. (43)
می خواهم به این نتیجه برسم که اساسا ساختارهای فرقه ای بطرز قریبی به ساختارهای تشکیلاتی کلاسیک و متاثر از مارکسیسم و مشخصا نمونه استالینی آن که مجاهدین بیشترین تاثیر را از آن گرفته اند تسری یافته است. با این حساب به نظر شما چالش کشیدن اصل صورت مسئله نوعیت مناسبات تشکیلاتی نمی تواند پاسخ بنیادی تر و اساسی تری به حل معضل فرقه ای شدن مجاهدین بدهد. تجربه حزب کمونیست شوروی در زمان استیلای استالین و تصفیه های درون تشکیلاتی منتقدین و مخالفان استالین با روشهای فرقه ای ضرورت این بازنگری را بیشتر مورد تاکید قرار می دهد. اخیرا خانم میترا یوسفی در مقاله ای خطاب به مسلم اسکندر فیلابی به نکته ظریفی اشاره کرده بود. او خطاب به فیلابی نوشته بود حالا دلیل تاکید سازمان در زمان نشستهای انقلاب ایدئولوژیک برای مطالعه کتاب خداوند الموت را بیشتر درک می کند. من کتاب آقای مسعود خدابنده را به دقت مطالعه کرده ام. در موضوع مناسبات فرقه ای از آن فیش برداری کرده ام و همچنین کتاب خداوند الموت را به قصد بررسی تطبیقی با آموزه های فرقه ای مجاهدین در انقلاب ایدئولوژیک. در این راستا برای مادی کردن تشابهات این دو جریان متجاوز از پنجاه عنوان مقاله انتخاب کرده ام. در صورت تمایل برای ادامه بحث فرقه و مجاهدین و در راستای مادی و عینی کردن این تشابهات می توانم با ارسال این عناوین در بحث شما مشارکت کنم.
سپتامبر 2006
بهار ایرانی
خروج از نسخه موبایل