شرح سینه های شرحه و سینه های شکسته!
مهدی خوشحال
21.10.2006
مشهدی نجمه اهل گیلان است. 70 سال بدبختی را پشت سر گذاشته است. 22 سال است رو ایوان خانه اش نشسته و چشمانش به در سپید شده است. از بیوگرافی نجمه زیاد نمی توانم بنویسم و شرمنده ام از این که حق مطلب را نمی توانم ادا کنم و عمق ماجرا را بشکافم. قصدم، تنها نقل و قول درد و رنج مردمی امثال مشهدی نجمه است.
نجمه دختری داشت 18 ساله که 22 سال قبل از مادرش خداحافظی کرد تا چند ماه بعد به خانه بازگردد. اما تاکنون نه این که به خانه بازنگشته است، بلکه هیچ خبری از احوال و شرنوشت شومش، به مادرش نمی رسد.
نجمه شالیکار است و 50 سال کار سخت، کمرش را خم نکرده، اما 22 سال جدایی از فرزندش کمرش، دلش و سینه اش را شکسته است. نه سواد خواندن و نوشتن دارد تا بتواند بخواند و بنویسد. نه نفس گرمی دارد تا حرف بزند و فریاد سر دهد. نجمه، هر چه دارد دو چشم منتظر دارد و این دو چشم منتطر 22 سال آزگار است به سوی دروازه آهنی و بسته خانه اش دوخته شده است. این دو چشم، تصویری که طی 18 سال تمام ضبط کرده اند، نمی توانند از حافظه چشم و دل پاک کنند.
دختر نجمه، 22 سال قبل از خانه بیرون رفت تا از بیرون، خانه را آباد کند! از خانه اش بیرون رفت. رفت و رفت تا از خاک غربت و فرقه ای غریب، سر در آورد. فرقه ای که همه ی تار و پودش از تارهای عنکبوت ساخته شده و دختر جوان را و هر گونه وابستگی و احساس و عواطف و روح و عصیان و پندار و رفتارش را به خود تنیده و در خودش، زندانی کرد.
نجمه اگرچه در خانه ماندگار شد، اما شبانه روز فکرش تا به سراب عراق، در سیر و سیاحت است. نجمه آرزوی زیادی داشت تا روزی به عراق و زیارت کربلا برود، اما به دلیل درد کهنه ای که در عراق دارد، از رفتن به زیارت و دیدن دردش هراس دارد. بنابراین، ترجیح داده است از آرزویش چشم بپوشد و در خانه، بماند و بمیرد.
سال گذشته، احوال عراق و عراقیان و اسرایی که هیچ دیروز و فردایی ندارند، به همه جا و حتی به گوش نجمه رسید. نجمه دلش مثل دریا شور زد و به دلشوره گی افتاد. افسرده شد. غصه خورد. مویه کرد. ناله کرد. هیچ کس از حال نزارش نپرسید و از فوران دردِ سینه اش خبردار نشد تا این که رفته رفته درد و خشم از سینه اش به دستانش رسید و مشت شد، مشت ها به سینه کوبیدند و استخوان سینه را شکستند.
همسر نجمه که یک ماهیگیر پیر است، با رویت احوال نجمه ابتدا گمان کرد، شاید دیوی اندرون سینه اش رفته و او را دیوانه کرده است! با ملامت رو به زنش گفت، اگر دیوانه شدی برو به صحرا و با دیوان دیگر باش و این جا و در بین مردم آبرو و حیثیت ما را نبر!
نجمه اما که دردی در سینه و زخم دیگری در سینه داشت و دردِ اندرونش را نمی توانست بازگو کند و زخم زبان این و آن را بشنود، دردِ بیرونش را به شوهرش نشان داد و گفت، از سوز سینه حرف نمی زنم از درد سینه می سوزم! شوهر، زنش را به شهر و نزد طبیب برد تا مداوا شود! طبیب شهر، سینه پر درد نجمه را معاینه کرد و متوجه شد سه عدد دنده هایش شکسته است. متعجب شد و پرسید که چگونه و چرا دنده هایش شکسته است؟!
طبیب وقتی دانست که سینه نجمه از اصابت مشت های خودش شکسته، مرهمی برای دردش نیافت و تنها نصیحتش کرد تا همچنان درد نهفته در سینه را تحمل کند و دگر بار با مشت به سینه اش نکوبد!
جدایی، از سخت ترین رنج ها و دردهاست که هیچ گاه علاجی نداشته است و این جدایی خواه ناخواه یقه همه را خواهد گرفت. اما جدایی داریم تا جدایی. جدایی گرم و جدایی سرد داریم. کسی که عزیزی را از دست می دهد، این جدایی سرد است به این دلیل که رو به فراموشی است. جدایی گرم این است که کسی عزیزی را از دست می دهد و ضمناً از دست نمی دهد. داغ جدایی سرد رو به سردی است و داغ جدایی گرم رو به گرمی است و رو به تازه شدن.
به هر حال نجمه درد سینه اش بهبود یافت، اما سوز سینه شرحه اش تا کنون التیام نیافته است، بلکه هر روزی که از روز دیگر می گذرد، شرحه تر می شود. نجمه، در سینه اش دل ندارد بلکه آتشفشان کهنه ای است که قصد خاموشی ندارد. آتشفشانی که آتش و مذابش را نه در بیرون، بلکه در خودش می ریزد و می سوزد. می سوزد و هیچ کس را از این همه سوز سینه، سینه شرحه شرحه، خیالی نیست که نیست!
با این وصف، نجمه دیگر از واژه های صبر و تحمل و تقدیر، خسته شده است. به او دیگر هیچ حرف و حدیث و پیامی کارساز نیست، هیچ زخم و درد و رنجی کارگر نیست، هیچ طعنه و شماتت و سرزنشی چاره نیست، هیچ امید و آرزو و فردایی در سر نیست، نیست که نیست!
با این وجود، اگر نجمه هنوز گوشش به چشم بدل نشده و باز مانده باشد، آخرین کلامم را از قول شاعر به او خواهم گفت،
تو و زاهد هر دو از رندی داغدارانید
داغ تو بر دل و داغ او بر پیشانی