«یک نکته از هزاران »
کانون هابیلیان، بیست و پنجم اکتبر 2006
به نام خدا
جناب آقای مسعود خدابنده ،مسئول انجمن ایران اینترلینک
با سلام ؛
همانطور که اشاره داشتید ، مسائلی که در این مکاتبات مطرح می شود ،موضوعات مبتلابه سایر کسانی است که در این سو در ایران و یا آن سو در غرب زندگی می کنند و به نحوی قربانی و یا زیان دیده از ناحیه تروریسم هستند.
بعضی از مسائل نیز همانگونه که گفته اید هنوز محل مناقشه و اختلاف است و وجوه تفاوتهای فکری و سیاسی ما را می سازد.
این قبیل مسائل بر دوگونه اند:
یا در حوزه فکر و نظر و آنچه می اندیشیم قرار دارد و طبعاً از مبانی و منطق متفاوت در جهان بینی سرچشمه می گیرد و همانهایی است که می توان با وجود آنها و تکیه برمشترکات در مسیر مبارزه با تروریسم و فرهنگ خشونت گام برداشت و اکنون نیز قصد ورود به آن را ندارم.
یا مربوط به رویدادهای تاریخی و یا به عبارت درست تر برداشت ما از تاریخ است که احتمالاً برخی کدورتها را بیش ازآنچه لازم است ،پررنگ نموده و می بایستی توضیحی مناسب در مورد آن داده شود ، مثل این که شما گفته بودید که مسئولیت جذب اولیه نیروهای سازمان پس از انقلاب را بر دوش نظام جمهوری اسلامی می دانید که از زوایای گوناگون نیاز به روشنگری دارد که حقیقتاً آنچه شما فکر می کنید منطبق بر واقعیت است یا استنباط شخصی شما است و یا این که آیا باید دیدگاه شما را در چارچوب یک رویکرد تحلیلی –سیاسی دید و یا براساس حقوق اساسی حاکمیت، مورد ارزیابی قرار گیرد و یا این که برخواسته ازیک ایده آل عاطفی است و…
مایلم به موضوع برخورد حاکمیت با نیروها و اعضای سازمان مجاهدین،پس از آغاز فاز عملیاتهای تروریستی ، به عنوان یکی از موضوعات مطروحه درمکاتبات پیشین بپردازام و توضیحاتی که به نظرم می رسد ارائه کنم.لیکن قبل از آن لازم می دانم دونکته کاملاً روشن باشد:
– بنده هیچگاه ، هیچ مسئولیت و منصب دولتی نداشته ام و هم اکنون نیز ندارم و صرفاً بیان توضیحاتی از منظر یک شهروند ایرانی است.
– اگرچه پدر من به دست منافقین به شهادت رسید ، اما تعدادی از اقوام و دوستان بسیار نزدیک من نیز پس از این حوادث به دلیل جرائم تروریستی مجازات و اعدام شدند، از جمله امیر(محمد رضا) شریف رازی – پسرخاله ام- که از فعالین زمان شاه و افراد مؤثر گروه بود ، همچنین نزدیکان من در تشکیلات بودند که رهبران سازمان به خوبی از آن مطلع هستند و بنا بر این ، از دور دستی بر آتش نداشته و برخی از اظهارات و سخنان که در این رابطه می شود، برای من قابل درک و فهم است.
آقای خدابنده ؛
یک واقعیت مسلم تاریخی – که اکنون به سبب انتشار بسیاری از خاطرات و ناگفته های دوران 58 تا 60 ، غیرقابل انکار و تحریف گردیده است- در رابطه با نحوه رفتار حاکمیت با مجاهدین وجود دارد که عبارت از عدم سرکوب سیستماتیک و برنامه ریزی شده این گروه از جانب حکومت می باشد!
این حرف به معنای این نیست که احتمالاً کسانی از دست اندرکاران اجرایی مخالف فعالیت سازمان بوده اند ، اما آنچه تعیین کننده است مشی حاکمیت با آنها بوده است که هیچگاه بر اساس نابود سازی آنها نبوده است.
اگر چه در برخی درگیرهای خیابانی تعدادی از آنها بازداشت شده پس از یک یا دو روز آزاد می شدند و یا چندتن از آنان در درگیری با مخالفینشان کشته شدند ، اما هیچگاه حکومت اقدام کننده علیه آنها نبود و حتی در همان دوران بنا به خواست و جنجالهایی که سازمان براه انداخته بود ، هیئت بررسی شکنجه و یا بررسی مسئله چماقداری از طرف امام(ره) و قوه قضائیه تشکیل شد و کوششهای فراوانی از جانب رؤسای قوای مقننه و قضائی برای پایان بخشیدن به خشونتها صورت گرفت که تفصیل آن را می توان در جراید آن زمان و کتبی که در آن ارتباط به چاپ رسیده است ملاحظه نمود.
در حالی که می دانید که دلائل کافی برای برخورد با این گروه وجود داشت ؛ همان زمان که در سال 1358 انبار اسلحه گاراژ بخارایی در نارمک توسط کمیته کشف شد و سازمان رسماً مالکیت 200 قبضه سلاح کشف شده را پذیرفت و یا به عنوان یک گروه شبه نظامی که علناً خلع سلاح را نمی پذیرفت و به بهانه مبارزه ضد امپریالیستی داشتن آن را برای خود مجاز می شمرد و دهها مورد دیگر از این دست ، حاکمیت می توانست بنا بر حقوق و اختیارات خود ،رهبران این گروه را بازداشت و دستور انحلال آنها را صادر نماید ،اما فصل الخطاب در تمام این موارد فرمان امام (ره ) بود که تا زمانی که دست به اسلحه برده نشده است با هیچ گروهی برخورد نشود.
آقای خدابنده ،
سازمان بهانه نظامی گری و خشونت خود را ، سرکوب تظاهرات 30 خرداد اعلام می کند!
گمان می کنم برای فرماندهان و کادرهای این سازمان که اکنون جداشده اند ، نیازی به توضیح نباشد که آن تظاهرات غیرمسالمت آمیز از اول به چه نیتی براه انداخته شد و سازماندهی آن از ابتدا به چه نحو بوده است.تظاهراتی که ، بدون تحلیل برنامه های سازمان در جذب بنی صدر و توطئه چینی برای به دست آوردن قدرت ، نمی توان ماهیت آن را به درستی درک کرد.
بعد از آن هم که دیگر بر ما و شما معلوم است ، اما همین واقعیت معلوم نیاز به بازخوانی دارد؟
سئوال این است که آیا حرکت سازمان در براه انداختن عملیاتهای تروریستی درست بوده است یا خیر؟
شما و بسیاری از جداشدگان و کسانی که تعلقی به گروه رجوی داشته اند و اکنون به نقد گذشته خود نشسته اند ، اعتقاد دارند که آن حرکت اشتباه بود.شجاعانه ترین اظهار نظر را اخیراً در نوشته های آقای مسعود بنی صدر دیدم که خطاب به یکی از هواداران سازمان نوشته اند:
با افتخار ميگويم که من به اين رسيده ام که مبارزه مسلحانه بر عليه حکومت حاضر صددرصد غلط بود و دهها سال مبارزات مردم ما برای رسيدن به دموکراسي و آزادی را بعقب انداخت و منجر به کشته شدن تعداد بسياری از هموطنان ما از دو طرف شد. ما اگر ذره ای به دموکراسي بعنوان حق اکثريت، و احترام به انتخاب آنها عليرغم مخالف بودن، اعتقاد داشتيم ميبايست به ساختار انقلاب بهمن ماه و رهبری آن، به آنگونه که مردم آنرا (بدرست و يا بغلط) انتخاب کرده بودند احترام ميگذاشتيم و با فهم و تحليل مشخص از شرايط مشخص و اينکه جامعه هنوز در مرحله کنش و واکنشهای انقلابي است و از مرحله دموکراسي و آزادی نوع غربي فرسنگها بدور است، سياستهای مناسب با آن مرحله را اتخاذ ميکرديم. ميبايست اولويت خود را بجای مبارزه برای قدرت و تکيه رهبری مجاهدين بر جايگاه رهبری انقلاب، بدنبال سازندگي و رشد اقتصادی و فرهنگي مردم و آماده کردن آنان برای فهم آزادی و دموکراسي رفته و قدمهای بعدی را در فضای مسالمت آميز طي ميکرديم.
این اشتباه بزرگ و غیرقابل جبران رهبری سازمان ،از دو جنبه قابل بررسی است :
از نظر سیاست و عقلانیت ، ممکن است کسانی که منتقد رفتار حاکمیت هستند بگویند ، کدام حکومت و نظامی در جهان وجود دارد که یک جریان مسلح را – آن هم در شرایطی که مملکت درگیر یک جنگ خارجی است- که اقدام به شورش نموده و در تقلای سرنگون نمودن حکومت می باشد را با ناز و نوازش منصرف کند و از لطمات و صدمات ناشی از این حرکت به هر طریق ممکن جلوگیری نکند؟!
در ضمن این نیز ناگفته نماند که هر حاکمیتی بر اساس قوانین بین المللی و منشور ملل متحد و تمام قوانینی که آن را محدود و مجبور به رعایت حقوق شهروندان و دادن اجازه فعالیت سیاسی به گروهها می کند ،موظف و ملزم به برخورد با کسانی است که می خواهند با تروریسم و خشونت به اهداف خود برسند و حتی این قوانین ، اختیارات بیشتری به دولتها در زمان جنگ خارجی و هنگامی که کشورش در اشغال دشمن خارجی قرار دارد می دهد!
لابد می دانید که معنی این اختیار چیست ؟یعنی این که هر حرکتهای شورشگرانه در زمان جنگ خارجی ، اتحاد عملی است با دشمنی که خارج از مرزها تمامیت یک ملت و مملکت را هداف قرار داده است.
از نظر ارزشی نیز می توان آن حوادث را مرور کرد ،می دانید آقای خدابنده من گاهی به این می اندیشم که عمق خیانتهایی که سازمان در حق اعضای خود روا داشته است بسا فراتر از آن چیزی است که در مورد آن گفته می شود.
من سئوال می کنم که وقتی جریانی به دست یک جوان پرشور اسلحه می دهد ، آیا باید این را هم به او گوشزد نماید که نتیجه این سلاح به دست گرفتن احتمالاً مرگ و نابودی خود تو خواهد بود ؟
اما رهبران مجاهدین با شعله ور کردن حس ماجراجویی به کاربردن اسلحه را در خیابانها ، همان عامل پیروزی و رسیدن به حکومت معرفی می کردند و تازه خیلی ها بعد از این دستشان به جنایت آغشته شد تازه از خواب بیدار شدند ، آن هم بیدار شدنی که عملاً نفعی به حال آنها نداشت.
سرتاسر شهریور 1360 و روزهای منتهی به 5 مهر که همین امسال هم سازمان آن را گرامی داشت ، روزهای بود که اعضای سازمان در دسته جات چند ده نفره ، تظاهرات مسلحانه می کردند و برروی هر معترضی آتش می گشودند!
اما آن چه باعث می شود تا برخی ماهیت تروریستی این گونه اعمال را نبینند و آن را تلاش برای آزادی و عدالت اجتماعی بنامند!! ،اگر بر اساس غرض ورزیهای خاص نباشد ، یقیناً به دلیل تعلقات عاطفی به افراد و همچنین به سابقه ای است که خود در سازمان داشته اند ، با این توهم که گویی انحرافات سازمان از زمانی آغاز شده است که آنها از آن جدا شده اند.
این همه به این معنی نیست که اعتقاد داشته باشیم مطلقاً صداقتی در میان اعضای مجاهدین و یا کسانی که اعدام شده اند وجود نداشته است ، اما آنچه از انسان باقی می ماند نتیجه عملش است و مگر غیر از این است که نتیجه اعمال آن قربانیان، با کارنامه سراسر خشونت گروه رجوی پیوند خورده است؟
در همین زمینه حرفهایی است که می دانم برای وابستگان و خانواده این افراد ممکن است دردناک و غیرقابل تحمل باشد، که آن را می گذارم و می گذرم.شما می دانید که در طول تاریخ و بخصوص تاریخ اسلام ، نحله ها و دسته های زیادی بودند که با استفاده از افراد خام و سوء استفاده از حسن نیت آنان ، عاقبت کار ، آنان را به ناکجا آباد کشیده اند ، که سرنوشت عبرت آموز آنها در تاریخ ، در دسترس همگان قرار دارد.
البته من به نوبه خودم از مرگ هیچکس خوشحال نیستم و تا آنجا که مطلعم هیچکس در ایران از مرگ این افراد خوشحال نیست ،اما همانگونه که شما در مطلب اخیرتان نوشته اید: فرقه نشینان در بدر بدنبال خون (دوست و دشمنش هم فرق ندارد) و خونریزی و سوار شدن بر آنند.نباید گذاشت این سیر قهقرایی و این دایره بسته خونریزی و آدم کشی بین ما ایرانیان (خارج و داخلش اگر چه بر خلاف منافع خیلی ها باشد ولی در بنیاد فرقی نمی کند) ادامه پیدا کند. نباید گذاشت تاریخ ایران و ایرانی بیش از این شاهد چنین خونریزی های درونی ای باشد و نباید گذاشت نوکران بیگانه (فرق هم نمی کند نوکر صدام باشد یا نوکر راست ترین جناح های اسرائیل یا…) بعد از ربع قرن هنوز بر جنازه ایران و ایرانی جشن خونریزی و خونخواری بگیرند. و باید قدم به قدم (اگر چه با حوصله و آرام آرام و با مشاهده تمامی کمین هایی که ناراضیان دیالوگ ایرانی با ایرانی در مسیر پهن کرده و می کنند و خواهند کرد) دوران جدیدی را در چشم انداز گرفت و برای ورود به آن حاضر شد و حاضر کرد.
دلیل آمار و ارقام ده برابری که رهبران مجاهدین در مورد اعدامها و ترورها نیز تاکنون ارائه کرده اند (جهت اطلاع عرض کنم که آمار سازمان در مورد افراد ترور شده بالغ بر 200 هزار تن می شود!! در حالی که اسناد 12000 تن را نشان می دهد و نیز با آمار و ارقام این گروه در مورد معدومین آشنا هستید) ، همین نیازی است که آنان به خون و خونریزی در خود احساس می کنند ، گویی کشت و کشتار آدمها هنر است که این چنین به آن غره هستند و با خرسندی از آن یاد می کنند.
حرفهای ناگفته دیگری هم در این زمینه وجود دارد که انشاء الله در اولین فرصت به آن خواهم پرداخت.
سید جواد هاشمی نژاد
مشهد مقدس
سوم آبان 1385