مسئولیت ما
علیرضا میرعسگری
28اکتبر2006
حدود سه ماه است که خانواده محمدی تلاش خود برای بازگرداندن فرزندشان سمیه را علنی کرده اند. خانواده ایی که میشود گفت تمامی داشته های خود را برای سازمانی که زمانی فکر میکردند بر حق است گذاشتند و این را نه در حرف بلکه درعمل ثابت کردند(از اعتماد به سازمان مجاهدین و فرستادن فرزندان نوجوان خود به عراق تا خود سوزی مصطفی پد رخانواده برای آزادی مریم عضدانلو و..).
از زمانی که درعراق بودم با فرزندان این خانواده از نزدیک آشنایی داشتم ؛ از آنجایی که خانواده من نیزاز هواداران سازمان مجاهدین بودند و دراین راه تعداد زیادی از اقوام من ازجمله دوتن از عموهایم در سال 1360اعدام شدند و خود نیز درسن نوجوانی (17 سالگی ) به سازمان مجاهدین درعراق پیوستم، با تمامی وجود درد و رنجی که این خانواده متحمل میشوند درک میکنم.
در سال 1377 بنا به مسئولیتی که داشتم درپذیرش سازمان مجاهدین با محمد محمدی در بدو ورودش به عراق آشنا شدم که آن زمان حدودا 16- 17 سال بیشتر نداشت و سرشار انرژی بود و به قول خودش آمده بود که خواهرش را ببیند و برگردد ولی خبر نداشت که سازمان مجاهدین چه دامی برای وی و باقی نوجوانانی که در آن سال به بهانه های مختلف به عراق آورده بود پهن کرده است ( اکثر این نوجوانان که خانواده هایشان آنجا بودند توسط سازمان مجاهدین به بهانه دید و بازدید به عراق آورده شده بودند) آری سازمان مجاهدین با سواستفاد ه از این، اعتماد تعداد زیادی نوجوان را به عراق آورد و آنان را علی رغم میل باطنی خود مجبور به ماندن در عراق کرد.
من خود شخصا از نزدیک شاهد بودم که بر سر این نوجوانان دردرون مناسبات فرقه رجوی چه میگذشت و مسئولین سازمان مجاهدین برای پوشاندن مناسبات غیر اخلاقی در درون کمپ های این فرقه، که خود مسبب اصلی آن بودند بر تمام این مسائل سرپوش میگذاشتند و حتی بعضی از این نوجوانان هم که توانستند خود را به اروپا برسانند ( مانند امیر یغمایی) به دلایلی! از گفتن حقایق تلخی که برآنان گذشته گریزان هستند.
شاید با نگاهی کوتاه به وب لاگ نجات سمیه بشود به گوشه ایی از تلاش این خانواده ودر راس آن مصطفی محمدی برای نجات فرزندش پی برد ولی واقعیت امر این است که درد و رنجی که این پدردرراه نجات فرزندان خود کشیده است را نمیتوان بر کاغذ آورد.
در واقع این خانواده هدفی جز نجات فرزندشان سمیه نداشتند و هدف من از پرداختن به این موضوع نیز فقط وظیفه انسانی بود که بر دوش خود حس میکردم.
حدود سه ماه قبل وقتی این خانواده بعد از رفتن تمامی راه ها مجبور به علنی کردن این موضوع شد تمامی سایت های وابسته به سازمان مجاهدین مجبوربه واکنش شدند و مصطفی محمدی پدری که در راه بازگرداندن فرزندانش از هیچ چیز فرو گذار نکرد را متهم به وابستگی به جمهوری اسلامی کردند،هر چند که این عکس العمل از جانب سازمان مجاهدین تازگی نداشت ولیکن حجم و شد ت این واکنش ها بیانگر وحشت مسئولین سازمان مجاهدین از بیرونی کردن این خبر بود چرا که میدانستند که این مسئله از جانب تمامی ارگانهای حقوق بشری و بین المللی محکوم است.
حال بعد از گذشت سه ماه از بیرونی کردن این تلاش برای نجات سمیه و سمیه ها متاسفانه پرداختن به این موضوع کمی کم رنگ شده است.
با توجه به رسالتی که بر دوش تک تک ما به عنوان قربانیان نجات یافته از درون فرقه رجوی می باشد(چه به عنوان فرد چه درغالب انجمن یا کانون و..) نباید بگذاریم که مسئله سمیه و سمیه ها از قلم بیافتد یا با گذشت زمان کم کم از یاد ها برود چیزی که مطمئا هستم مسئولین سازمان مجاهدین و درراس آن مریم عضدانلو خواستار آن هستند.
من نیز خود دردرون سازمان مجاهدین متحمل درد ها و رنجهای بسیاری شدم (شکنجه وزندان،کشته شدن بهترین دوستانم توسط سازمان مجاهدین و درراس آن خیانت به اعتمادم) در این راه دست این خانواده شریف را میفشارم وبرایشان آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم که سمیه و تمامی افرادی که دردرون این فرقه اسیر هستند نجات یافته و به کشوری آزاد برای ادامه زندگی خود انتقال یابند.
در پایان شعری را که دروبلاگی زیبا خواندم ،با اجازه از سراینده آن تقدیم به این خانواده شریف میکنم.
تنها شاهد اشک های شبانه ام
همین صفحه سفید و جوهر سیاه است
هرگز نخواستم چشم نامحرم این لحظه های ناآشنا
وفروریختن اشک را بر گونه هایم ببیند
همیشه بالش سکوت را
زیر سر هق هق تنهایی ام گذاشتم
تا کسی صدایم را نشنود
اما تو ٬
تو که از گریه های پنهانی من باخبری
چه کنم
گاهی همین گریه های گهگاه
جای خالی تو را
در غربت لحظه هایم پر می کند.