نامه محمد حسین سبحانی به آقای مهدی خوشحال

نامه محمد حسین سبحانی به آقای مهدی خوشحال
با سلام
مطلب بسیار پر محتوی و آمیخته با مهر و محبتت را در مورد قلم خواندم. چندین بار ، لطف کرده و در نوشته ات از من یاد کرده بودی، همچنین مطلبی را به نقل از خاطرات من از تاریکخانه بغداد، از موضع فروتنی، ناقص نوشته بودی، که همه اینها سبب شد که برایت نامه ای بنویسم. البته خودت مطلع هستی که چقدر نسبت به تو ارادت دارم و به نوشته هایت دلبندم. اعتقاد دارم که قلم تو سرمایه جاودانی برای همه اعضای جدا شده از سازمان مجاهدین خلق، از جمله من، می باشد. قلم تو هیچگاه خشن ننوشته، و به همین دلیل، خشونت طلبان از تو کینه و درد بیشتری دارند. قلم تو تاثیر گذارترین وسیله برای شناخت زیر و بم ساختار فرقه های خشونت طلب بوده و خواهد بود. ایده قلم نیز تنها به فرد خاصی تعلق ندارد و تو خودت یکی از کانون های مرکزی آن هستی. تو اولین کسی بودی که از زندان ابوغریب نوشتی و برای نجات اعضای ناراضی مجاهدین در آن استمداد طلبیدی. اگر چه در حال حاضر بحث فرقه بودن مجاهدین در نزد کارشناسان اهمیت بیشتری پیدا کرده ، اما باز تو نخستین کسی بودی که از سال ها قبل به یاری هادی و کریم در نشریه پیوند از فرقه بودن مجاهدین سخن گفتی و مطلب نوشتی. هیچوقت در نوشته هایت تندی و بد دهنی ندیده ام. سایت قلم این هفته برای تقویت فرهنگ پرهیز از خشونت، پرسشی را مطرح کرده است:
چرا بعضی قلم را بر سر سلاح می گذارند و می نویسند؟
به نظر من فرهنگ خشونت فقط اختصاص به کانون مرکزی آن ندارد، من و هر کس دیگر نیز که از کانون مرکز خشونت گریخته ایم، می توانیم به آن آغشته باشیم، که متاسفانه در بعضی مطالب دیده می شود. اما صادقانه می گویم که همیشه تو در نوشته هایت از ادبیات و فرهنگ خشونت پرهیز کرده ای و به همین دلیل می دانی که همیشه در صحبتهای خصوصی ، به تو و عزیزان دیگر گفته ام که باید برای کسانی که از سال های دور در مسیر افشای راه و فرهنگ خشونت، نقش کلیدی داشته اند، جایگاه و احترام ویژه ای قائل بود و بدون تردید تو یکی از آن، حداکثر 3 ـ 4 نفر طلایه دار مبارزه با فرهنگ واستراتژی حاکم بر فرقه سازمان مجاهدین خلق هستی. اما مهدی جان در نوشته ات از موضع فروتنی، خاطره من از تاریکخانه بغداد را ناقص نوشته بودی. اجازه بده که کامل آن را برای خوانندگان این مطلب تعریف کنم تا بیشتر بر ارزش کارت واقف شوند.
یکی از روزهایی که در زندان انفرادی مجاهدین در قرارگاه اشرف بودم، سادات دربندی که زندانبان من بود، درب سلول را باز کرد و گفت می خواهند با تو صحبت کنند. سادات دربندی یک شلوار و پیراهن آورده بود و گفت نیم ساعت دیگر می آیم. اما من به عنوان اعتراض با همان لباس زندان منتظر ماندم تا اینکه با چشم بسته من را به منطقه ای دیگر در همان اطراف بردند. وقتی من را داخل اتاق بردند دیدم که مهدی ابریشمچی و فرهاد الفت نشسته اند. آنها از جای خود بلند شدند و سلام کردند، من نیز پاسخ سردی به سلام آنها دادم. مهدی ابریشمچی بعد از صحبتهای فراوان در قریب الوقوع بودن سرنگونی رژیم خمینی ، پاسخ همیشگی من را شنید. به او گفتم که رژیم جمهوری اسلامی از خاک عراق و با خشونت و مبارزه مسلحانه سرنگون نمی شود. آنها در گام بعدی برای شکستن و راضی کردن من، پست فرماندهی لشگر و عضویت در شورای ملی مقاومت و… را پیشنهاد کردند که باز پاسخ من منفی بود تا اینکه در گام آخر فرهاد الفت کتابی را بیرون کشید و به ابریشمچی داد. ابریشمچی در حالیکه از آن طرف میز کتاب را به من نشان می داد، گفت پس می خواهی بروی جزء اضداد بشوی و سپس نام مهدی خوشحال را با لحنی بد از مهدی ابریشمچی شنیدم و…
با شنیدن اسم مهدی خوشحال، نور امیدی در درونم در زندان شکل گرفت و احساس کردم که در این میدان تنها نیستم و اراده من در سلول انفرادی برای مقاومت در مقابل خشونت بیشتر شد. آینده هم نشان داد که تنها نیستم و دوستان دیگری، از جمله دوست بسیار عزیزم مهدی خوشحال، مشعل بدست ایستاده اند و زوایای پنهان تاریکخانه را نشان می دهند.
با آرزوی موفقیت برای تو
محمد حسین سبحانی
12.11.200

خروج از نسخه موبایل