خاطرات مهران رستگار فرد

خاطرات مهران رستگار فرد


 


از  جذب تا جدایی :


در آبان ماه سال 1380 من و پسر دایی ام  به قصد پیدا کردن کار و زندگی در خارج از کشور تصمیم گرفتیم از ایران خارج شویم. مدتی طول کشید تا پاسپورت تهیه کردیم و پس از تهیه ی مقدمات سفر در آذر ماه سال 80 عازم ترکیه شدیم بعد از رسیدن به ترکیه با دایی ام در هلند تماس گرفتیم که ازاو راهنمایی بگیریم و او توضیحاتی در مورد سازمان مجاهدین داد و این که ما می توانیم در آن جا راحت باشیم. بعد خانمی با ما در هتل تماس گرفت وگفت نوارهایی را برای آشنایی بیش تر با سازمان برایمان می آورد. فردای آن روز 2 نفر از افراد سازمان به هتل آمدند  و یک ویدئو و چند فیلم به ما دادند که محتوای فیلم ها رژه و سخنرانی های مریم رجوی بود که ما بعد از نگاه کردن آن ها ابتدا قصد رفتن به سازمان را نداشتیم ولی چون به نظر خودمان راه دیگری هم نبود تصمیم به رفتن گرفتیم و بعد تصمیم خود را به آن خانم گفتیم و او  از ما خواست کارهایی انجام دهیم، از جمله نوشتن تعهدات در مورد نبودن زن و زندگی در ارتش ،زندگی در عراق، و…!!  چند روز آن جا ماندیم و بعد با هواپیما به دبی رفتیم. در دبی طی تماس تلفنی به ما گفتند که می توانید به دوستان تان زنگ بزنید و آن ها را هم پیش خودتان ببرید. من و پسر دایی ام به دو سه نفر زنگ زدیم و شماره ی آن خانم را به آن ها دادیم که با او تماس بگیرند و کارهایشان را حل و فصل بکنند. بعد از چند روز ما با کشتی به عراق رفتیم ، در بندرام القصر پیش ما آمدند و ما را به دفتر سازمان در بغداد بردند، حدود سه روز در آن جا بودیم و سئوالاتی از ما پرسیدند ، تمام پول ها و مدارک مان را هم گرفتند و بعد به سمت اشرف حرکت کردیم. در قسمت ورودی تمامی وسایل و لباس های ما را گرفته و لباس های خودشان را به ما دادند و به مدت چهار روز ،ما هر روز برای نوشتن زندگی نامه، اسامی نفرات خانواده، اقوام و دوستان، آدرس محل و پر کردن یکسری فرم ها می رفتیم و در روز آخر ما با فهیمه و یکسری فرماندهانی که قرا ربود مسئولین ما باشند صحبت کردیم ، بعد جشن کوچکی برای ما گرفتند و به ما لباس فرم ارتش دادند و ما را به قسمت پذیرش بردند.در آن جا ابتدا آسایشگاه های ما را تعیین کرده و بعد قسمت های مختلف آن جا را به ما نشان دادند. بعد از یک روز آموزش های ما شروع شد ؛ صبح ها آموزش اسلحه ی کلاشینکف و رزم انفرادی و.. بعد از ظهرها هم ادامه ی کلاس های صبح ، بعد از آن ورزش و نشست کوچکی به نام” صفر صفر نفرات” ،شام و پس از آن عملیات جاری تا ساعت 30/9 و در آخر استراحت. در دوره ی پذیرش نشست های مختلفی برای ما گذاشتند ، در مورد آشنایی با ایدئولوژی و سیاست کار آن ها بود. در هفته دو یا سه بار باید پروژه می نوشتیم ؛ درمورد کارهای گذشته ، در مورد ایدئولوژی حکومت ایران و آن ها را در نشست های بزرگ می خوانیدم. یا فاکت های مربوط به نشست غسل هفتگی که باید تمامی فکر خود را در مورد مسائل جنسی و غیره می نوشتیم و می خواندیم. در دوره پذیرش ما کاملاً با ایدئولوژی و سیاست و اهدافشان آشنا شدیم، ما را تحت تأثیر رویا های خودشان قراردادند و ما هم تصمیم گرفتیم بمانیم و مبارزه کنیم. یک سال  در پذیرش بودیم و بعد از اتمام دوره و به پایان رسانیدن آموزش های لازم ، تقسیم شدیم. من و پسر دایی ام به همراه چند نفر دیگر از دوستانمان به قرارگاه جلولا رفتیم. شب اول ما را پیش فرمانده ی قرارگاه بردند که خانمی به نام ژیلا بود بعد از معرفی خودمان و صحبت های آن ها محل استقرار را به ما نشان دادند و وسایل مان را به آن جا بردیم و بعد از یک روز استراحت و درست کردن  محل آسایشگاه آموزش های ما شرع شد که شامل رزم انفرادی، رزم گروهی، زندگی در شرایط سخت استتار با محیط  ، آموزش اسلحه پاراژ ، آموزش توپ 122، نارنجک  ،بود. این آموزش در مدت شش ماه به صورت فشرده انجام شد با شروع جنگ ما را در یگان های رزمی تقسیم کردند.من به یگان بی. ام. پی رفتم. در آن جا با کندن سنگرهای یگانی و انفرادی و استقراری ، مستقر شدیم. حدود یک الی دو هفته در آن جا بودیم و چند با ر هم مقر ما مورد حمله ی هواپیما های امریکایی قرار گرفت تا آن که قرارگاه را زدند و ما آماده بودیم که به طرف ایران حرکت کنیم. چون قرار بر این بود که اگر قرارگاه های ما را زدند آن جا را ترک کنیم ولی این طور نشد و ما به خاطر ناامن بودن آن محل به محل دیگری رفتیم  به نام کانی ماست و در آن جا مستقر شدیم د ران جا با سختی زندگی می کردیم چون مجبور بودیم شبانه روز نگهبانی بدهیم و درست کردن غذا بسیار مشکل بود تا این که به ما فرمان دادند به سر تانک های خود پرچم بزنیم. چون با نیروهای امریکایی صحبت شده بود که با زدن پرچم سفید دیگر مورد حمله قرار نگیرم و ما هم با وجودی که از زیر چتر امریکا رفتن ناراحت بودیم اما به اجبار پذیرفتیم  و به طرف یک پادگان عراقی به نام فلیق حرکت کردیم. پس از رسیدن و یک روز استراحت، نشست برای ما گذاشتند که باید سلاح های خودمان را به طور امانت در این جا بگذاریم تا اوضاع کمی امن تر شود و بعد دوباره بر می گردیم و همه آن ها را می بریم ما هم سلاح و تانک ها را گذاشتیم و با اتوبوس به طرف اشرف رفتیم. بعد از رسیدن به اشرف نشست های مختلفی برای ما گذاشتند از جمله نشست هایی مربوط به تناقض های خطی و استراتژیک و…در واقع می خواستند حماقت خودشان را درست نشان بدهند من در هیچ یک از این نشست ها شرکت نکردم چون دیگر آن ها را قبول نداشتم  . هر روز با مسئولین دعوا داشتم تا این که در اوایل مهرماه یک روز نشستی برگزار گردید که گفته شد هر کس دیگر توان و کشش مبارزه را ندارد می تواند پیش نیروهای امریکایی در کمپ بالاتر از اشرف برود که عده زیادی رفتند. من هم درخواستم را نوشتم ولی آن ها قبول نکردند و با کارهای توجیهی و امکاناتی که در اختیارم می گذاشتند مانع رفتنم می شدند تا این که یک روز مادرم با کاروان نجات به اشرف آمد و من بعد از چند سال او را دیدم و با او صحبت کردم. بعد از دیدار برای رفتن مصمم شدم ولی هر بار مسئولین می گفتند امریکایی ها دیگر کسی را نمی پذیرند. و من هم به اجبار آن جا ماندم و کارهایی را که دوست نداشتم انجام می دادم تا این که در اردیبهشت سال 1383 با یکی از دوستانم تصمیم گرفتیم از قرارگاه فرار کنیم و پیش امریکایی ها برویم و در یک بعد از ظهر به بهانه دوچرخه سواری از قرارگاه خارج شده و پیش امریکایی ها رفتیم و گفتیم ما می خواهیم بیاییم این جا و آن ها هم قبول کردند و ما را به داخل کمپ بردند ، ما به چادر یکی از دوستانمان رفتیم. در آن جا موقعیت زندگی خیلی بهتر از اشرف بود. چون دیگر کسی به کسی امر و نهی نمی کرد و اختیارمان در دست خودمان بود در آن جا صبح ها ساعت 8 صبح برای صرف صبحانه و تحویل دارو به خارج از چادر ها می رفتیم و ساعت 10 آمارگیری بود و تا ظهر یا تلویزیون نگاه می کردیم و یا لباس می شستیم، ساعت دوازده ناهار می خوردیم و تا ساعت دو می خوابیدیم  بعد ورزش می کردیم ، شب ساعت هشت شام می خوردیم و  تا ساعت ده تحویل گیری دارو و هواخوری  و ساعت 10 شب آمارگیری، در کمپ در اوایل سخت گیری زیاد بو د، وضعیت چادرها زیاد خوب نبود  ،رسیدگی کم بود، زمان استحمام خیلی کم بود، مقدار آب مصرفی کافی نبود. ولی در این اواخر وضعیت کمپ خیلی  خوب شد، امکانات رفاهی زیاد شد، ایجاد شغل برای نفرات کمپ، برخورد دوستانه سربازان با نفرات و در کل کمپ در حال حاضر وضعیت خیلی خوبی دارد ما در کمپ به راحتی زندگی می کردیم و مشکلی نداشتیم تا این که تصمیم گرفتیم به ایران برگردیم و اینا به امریکایی ها اعلام کردم.  در ابتدا قصد نداشتند ما را به ایران بازگردانند تا این که یک روز صدای مان کردند و  گفتند کارهایتان درست شده و به کشورتان برمی گردید و چندی بعد ما با اتوبوس به سمت مرز به راه افتادیم و در آن جا زیر نظر نمایندگان UN ما به کشور بازگشتیم.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا