نامه آقای شمس حائری به دکتر مسعود بنی صدر و پاسخ آن

نامه آقای شمس حائری به دکتر مسعود بنی صدر و پاسخ آن
سایت دکتر مسعود بنی صدر، سیزدهم دسامبر 2006
سلام آقای مسعود بنی صدر
امیدوارم که حالتان خوب باشد و همیشه سالم و تدرست باشید.
من بسیار مشتاق دیدار شما از نزدیک هستم اما نمی دانم چه موقع عملی خواهد شد و آیا وقت شما این اجازه را خواهد داد تا از نزدیک به گفتگو بنشینیم یا نه؟
من شما را یکبار در بیمارستان بغداد هنگامی که پس از عملیات فروغ بستری شده بودید دیدم. شما زخمی در دست یا آرنج داشتید و اولین باری بود که شما را می دیدم.
قدری با هم صحبت کردیم و شما روحیه خوبی داشتید و وضعتان از همه زخمی ها بهتر بود. پس از آن دیگر سعادت یاری نکرد تا دوباره شما را زیارت کنم. بهر حال گذر زمان و شرایط نا متعین و حوادثی که بعد ها اتفاق افتاد و یا از قبل اتفاق افتاده بود و ما نمی دیدیم، هر دوی ما را با فاصله زمانی در شرایطی واحد قرار داد و هردو از فرقه جدا شدیم و آزادی را بدور از کنترل تشکیلاتی تجربه کردیم و دوباره اراده و ابتکار و استقلال و شعورمان به نقطه اول، یعنی روزی که وارد سازمان شده بودیم برگشت.
تجربه شکست آمال و آرزوها و خیانت به اعتماد مان و اتلاف عمر تجربه ای پر هزینه بود اما شکست این تجربه برای مردم بمراتب گران تر و پر هزینه تر بود.
خوشحالی ما بخاطر نجات از فرقه در مقابل اندوه خیل عظیمی از مردم، چه آنها که بخاطر از دست دادن جوانانشان به سوک نشستند و چه کل جامعه ایران که بهای این ماجراجوئی را پرداختند بسیار ناچیز و خودخواهانه است.
ما دین بزرگی به مردم داریم و بخشی از تقصیر شکست جنبش دمکراتیک مردم در دو دهه اخیر متوجه ماست.
امیدوارم که بتوانیم از عهده جبران آن برآییم.
با ارزوی موفقیت برای شما و بهروزی مردم شما را به خدا می سپارم.
شاد و پیروز باشید.
اگر تلفن خود به من بدهید تا مزاحمتان شوم ممنون می شوم
ارادتمند هادی شمس حائری




پاسخ به نامه فوق:

آقای هادی شمس حائری عزيز،
با عرض سلام، چند روز قبل ايميل گرم و محبت آميز شما را دريافت کردم که متاسفانه بدلايل مختلف تا امروز توفيق پاسخ به آن حاصل نشد.
دوست عزيز من ياران دوران سازمان را آشنايان غريبه مينامم، چرا که عليرغم نزديکي بسيار، بجرئت نزديکتر از هر خويش آوندی، از يکديگر دورتر از هر غريبه ای بوديم، با يکديگر ميخنديديم، درد ميکشيديم، بيهوده زميني را کنده و بعد سعي ميکرديم آنرا پر نمائيم و سر انجام پس از خستگي باطل روز زير يک سقف ميخسبيديم.
چهره های يکديگر را ميشناختيم، اما آن چهره ها بيروح بودند چرا که روح ديگری بر آنان حاکم بود، روح تشکيلات، روح ايدئولوژی، روح رهبری و يا هر چيز ديگری که بخواهيد بناميدش؟ هر چه بود روح خود ما نبود، روح ديگری بود که غباری محو از دوردستهای گذشته ما بر آن نشسته بود.
وقتي در حال نگارش خاطراتم بودم، در هر مرحله از داستان، به ياد تک تک دوستان آندوران ميافتادم، خاطرات تلخ و شيرين بودن با آنها، دوستيها و گاها رقابتهای ساخته و پرداخته شده سازمان بينمان، آناني که هنوز در قيد حياتند، و آناني که مدتهاست از ميان ما رخت بر بسته و به ديار مابعد رفته اند. براستي ما که بوديم و آنها که بودند؟ دلم ميخواست ميتوانستم درباره تک تک آنان و داستان زندگيشان بنويسم، اما هر بار که قلم را به يکي از آنان داده و سعي ميکردم درباره او بنويسم بعد از چند لغتي قلمم عاجز ميشد و در ميافتم که شناخت من از او، اوی واقعي نا چيز بوده و همانطور که گفتم غباری بوده در کنار روح غالب دميده شده از طرف تشکيلات بر وی. باور کن بعضي از آنها را از نزديکترينها بخود و صدها مرتبه بيشتر از جان خود دوست داشتم و باز وقتي که بگذشته مينگرم و سعي ميکنم آنها را و خود واقعي آنها را بياد آورم ذهنم تهي است و جز چند تبسم، دست ياری در دوران سختي چيزی بر جای نمانده، بقيه هر چه که بوده با مرگ سازمان در ذهنم فراموش شده و رفته. چرا که اگر هم ما ميتوانستيم خود واقعي خود را در صندوقچه ای پنهان از چشم تشکيلات نگه داريم، آنقدر آن صنوقچه را محفوظ نگه ميداشتيم که شعاعي از خود به بيرون نتابد و داستان ما را در تشکيلات بر ملا نسازد.
آری دوست عزيز در دوران مجاهدين ما انسانهای با نام بي نام بوديم، هر يک نامي داشتيم و با نامي مخاطب قرار ميگرفتيم، اما آن نام هويت ما نبود، نام تشکيلاتي ما بود و از همين روی متاسفانه من هيچيک را بخاطر نسپارده ام ، چهره ها را که ببينم ميشناسم، اما متاسفانه نام ها، همه را يا از نخست به خاطر نسپرده بودم و يا در طول زمان محو شده و رفته اند.
باری صحبت از بازگشت به خود و بازگشت به شعور و هويت قبلي خودمان کرده بودی. حرفت درست است و فکر کنم درباره همه ما صادق باشد که وقتي از سازمان جدا ميشويم بدنبال اولين گمشده ای که هستيم، آن گمشده خود ماست. و الحق که يافتن آن سختترين است و گاها مضحکترين. چرا مضحک ؟ آخر در دنيای بيرون شخصيت انسان بهمراه افزايش چين و چروکهای پوست و سپيد شدن موی، عمق پيدا ميکند و پخته ميشود، در حاليکه شخصيتي که ما به آن باز ميگرديم شخصيتي است يخ زده در زمان. در آخرين نامه ای که ابراهيم برایم نوشته بود، ويژگي رشد افراد در فرقه را با اين مضمون تعريف کرده بود: « بزرگ شدن در دنیای مجازی و کودک ماندن در دنیای واقعی». واقعيت همين است که تازه وقتي ما خود را مييابيم با اندکي فکر متوجه ميشويم که با کودکي و يا نوجواني روبرو هستيم که جايگاه واقعي خود را در دنيای بيرون ندارد و تازه بايد برای وی لالائي بگوئيم که تا خوابش ببرد و در خواب بزرگ شود وبعبارتي همسن و سال جسممان گردد. خوشبختانه تا آنجا که به ياد دارم شما قبل از مرحله «طلاق خود» از سازمان جدا شديد و خوشبختانه تاثيرات سو آن مرحله بر شما ننشسته و در نتيجه شايد راحتتر توانسته باشيد به خود بازگرديد و يا حداقل از همين روی شايد شب هنگام دچار کابوسهای کمتری از بقيه ميشويد.
در ميان ما جدا شدگان فکر کنم بدترين درد از آن کساني است که در درون تشکيلات بدنيا آمده و در آن بزرگ شدند، چرا که آنان خودی خارج از خود تشکيلات ندارند که به آن بازگردند، و اگر اشتباه نکنم شخصيت فردی آنها نه در دوران نوجواني بلکه در دوران کودکي ميماند، دوراني که هنوز روح تشکيلات نتوانسته به وی، بدليل کودکي دميده شود. در نقطه مقابل، جالبترين ما کساني هستند که به شخصيت ماقبل تشکيلات باز نميگردند و به حيات خود در بيرون تشکيلات با همان شخصيت به ارث برده از مجاهدين ادامه ميدهند.
صحبت از بهای پرداخت شده و دين ما نسبت به جامعه کرده بوديد. با حرفهای شما کاملا موافق هستم، ضرر و زيان حرکت سازمان برای جامعه و کشور ما نيازمند نگارش کتابهاست، کاش ميشد آنرا منحصر به درد ورنج ما و خانواده هايمان ميکرديم و اثرات سو آن بر حرکت سياسي و اجتماعي کشور را قابل گذشت ميديديم، اما متاسفان چنين نيست و بيشترين متضرر اين جريان ساختار سياسي کشور و به عقب افتادن روند دموکراسي و آزادی خواهي در کشور است. اثرات سو اين غده سرطاني بر اندام جامعه ما بمراتب فراتر از دردهای بلافصل حاصله از خود سرطان ميباشد. ايستا شدن و عقب گرد جامعه بدليل روبرو شدن با اين بيماری در شرايطي که ميتوانست و ميبايست به تاخت بسوی آزادی و دموکراسي بدود ضايعه ای است جبران ناپذير. در اينکه ما ، و تک تک ما بسته به شعور و فهممان بهنگام پيوستن به سازمان در بروز اين ضايعه سهم داشته ایم با شما کاملا موافق هستم و اميدوارم بتوانيم روزی حداقل سهمي از دين خود را بمردم ادا نمائيم.
در پايان من نيز اميدوارم که روزی سعادتي نسيببمان شود و بتوانيم همديگر را از نزديک ديده و يادها و خاطرات گذشته را زنده سازيم.
با آرزوی موفقيت برای شما مسعود
خروج از نسخه موبایل