یادی از بهروز ثابت
آشنایی من با بهروز ثابت به سالهای 70 برمی گردد که نشست های لایه ای شروع شد.
بهروز تلاش می کرد آنچه که می گوید پای آن بایستد وهمانطوری هم شد .
درنشست ها که باهم صحبت می کردیم ایشان بیان می کرد این سرفصل را هم قبول دارم .
بیرون که می آمدیم بطور خصوصی بمن میگفت که من دروغکی قبول کردم وبا این کار میخواهم بمانم و ببینم که آخرکار چه میشود. .
با بهروز درعملیات های سحر که او هم جزء تیم عملیاتی بود و جلودار تیم احمد ، صحبت هایی می کردیم . یک شب که در منطقه ما درگیری رخ داد همه ازاین بابت که دیگر بین ایران وعراق جنگ شروع خواهد شد وما یا این ور خواهیم شد یا دیگر از جنگ خلاص می شویم ، خوشحال شدیم!
در این تصورات غرق بودم که بهروز نزد من آمد گفت تو چه فکر می کنی آیا جنگ شروع می شود گفتم من به خاطربدست آوردن دل علیرضا حاتمی می گویم آری ولی به خاطر خودم نه.
گفت چرا؟
گفتم ایشان خیلی شادی میکند.
همه ماها دراشرف خسته شده بودیم و همه تکه پرانی میکردند.
در بیابان رنگمان شکل خاک منطقه ی بی آب و علف را بخود گرفته بود. دراین صحبت ها بودیم که بهروز گفت ما در این بین دو خاکریز عمرمان تمام می شود وآن موقع کسی از درون من و تو خبر ندارد که دراین سالها به ما چه گذشت و فقط یک پیام که او هم شهید شده را برای ما خواهند خواند .
بهروزبعد از مدت ها که من ازمناسبات بیرون رفتم، چنین سرنوشتی پیدا کرد!
همه ما راضی بودیم که کار یک طرفه شود یا کشته شویم ویا از این داستان های روزمره خلاص شویم دراثر نشست های طولانی با رهبران نالایق، فرسوده گشته و به آدم خشن وبی روح تبدیل میشدیم!
بلی این وضع، اخلاقیات متعالی را درما پرورش نمیداد وما را ازانسانیت مان تهی میکرد!
بهروز همراه ما از سازمان جدا نشد وگفت که من می خواهم آخر این فیلم را ببینم. او برای دیدن آخر فیلم هرروز درنشست ها سوژه شد ودرآخر هم یک پیام دادند که بهروز شهید شد . همین!
سیروس غضنفری