قرارگاه شش در العماره و بعدها دراشرف ، یکی از قرارگاههای ارتش رجوی در عراق بود. این قرارگاه در حاشیه شهر العماره از گرمترین شهرهای عراق بود و در تابستان هر یک روز آن برابر بود با کل تابستان شهرهای قزوین و تبریز .
حسین قهرمانی از جمله اسرای فرقه رجوی در عراق بود که در سازمان خیلی از او بیگاری می کشیدند و از “ام جدید” های آن زمان بود. او در همه برنامه های هنری شرکت فعال داشت و یک رگه ی همشهری با ما آذری ها هم داشت . سوابق دوستی من و حسین به زمانی برمی گشت که در اشرف مدت کوتاهی فرمانده من شد و در یک یگان سازماندهی شده بودیم .
حسین قهرمانی بچه ی قزوین بود و پدرش هم روحانی بود. حسین گهگداری از خاطرات پدر می گفت و با حسرت بدلی خاصی از او حرف می زد.
نزدیک 10 سال با حسین در قرارگاهها و محل های مختلف باهم بودیم.
حسین روحیه ای بسیار منعطف و نرم داشت . حسین که اسیر جنگ عراق و ایران بود و سپس به اسارت بزرگتری توسط سازمان در آمده بود، هرگز یک نیروی انگیزشی و عقیدتی برای سازمان و رهبری نبود.
اما ضایعه مرگ پدر کم دردی نیست ، رهبری و سازمان هرگز اجازه نداد امثال حسین با پدر و مادر تماس داشته باشد و پدر حسین از فراق فرزند سوخت و خاکستر شد.
جا دارد که اکنون که حسین پدرش را از دست داده است ، به حسین اجازه داده شود تا با خانواده ی خود تماس گرفته و تسلیت بگوید. اما سازمان ضدمردمی مجاهدین هرگز چنین ماهیتی نداشته و ندارد. سازمان همیشه بیشترین کارهای فیزیکی را روی دوش اسرای جنگی می گذاشت اما هرگز ارزشی برای آنان قائل نبود! ای کاش این خبر از طریق دوستان حسین به او داده شود تا حسین بداند که پدرش فوت کرده است .
من بعنوان یک دوست ، این ضایعه ی اسفناک را به حسین قهرمانی تسلیت عرض کرده و از خدای منان طلب آمرزش و رحمت برای این پدر دردمند مسئلت کرده و آرزومندم حسین یک روز بتواند خود را از چنگال این فرقه ی جهنمی نجات بدهد و زندگی شیرینی را آغاز کند…
فرید