نرگس لطیفی مشغول درس وتحصیل بود و اساسا افکارسیاسی نداشت ولذا هیچگونه فعالیت سیاسی هم درکارنامه اش درایران قبل ازاعزام به عراق نداشت.
مراسم عید نوروز1365 درمنطقه مرزی درپایگاهی درسلیمانیه عراق بود که نرگس را که هم محلی ام نیزبود وبخوبی می شناختم دیدم وخشکم زد ودرپاسخ به چگونگی پیوستنش گفت: “والله خودم هم باورم نمیشود که الان بدوراز خانواده خاصه پدرومادرعزیزم درعراق باشم و تنهایشان بگذارم.”
خیلی علاقه مند به درس وتحصیل بودم ودرنظرداشتم که با اتمام تحصیلات و اخذ مدارج عالیه بدرد مردمم برسم نه اینکه …( توام با گریه )
ودرادامه توضیح داد:
” ازطریق شخص ناشناس خیلی با من تماس گرفته شد و اصرار اندر اصرار که بیا منطقه مرزی عراق تا بتوانی برادرت ابراهیم را ببینی. خودت بهترمیدانی که ابراهیم برادربزرگ ما بود وخیلی دوستش داشتم ورابطه خیلی عاطفی وصمیمی با هم داشتیم . اوایل که مقاومت داشتم وحتی بعضا به تماس هایشان جواب نمیدادم ولی تشکیلات کوتاه بیا نبود و از ضعفی که ازخود درعلاقه مند بودن به ابراهیم نشان دادم، استفاده کردند که نهایتا منجربه این شد که من امروز در عراق باشم .”
جالب است که برادرش ابراهیم بتدریج سرطلاق اجباری در سازمان مساله دار شد و کج دار مریز طی نمود تا اینکه درسال 1373 که پایش به آلمان رسید ازرجویها جدا شد وپی زندگی عادی خود رفت .
واما نرگس بخاطرزن بودن دربرخورداری ازستم مضاعف رجویها به زنان، تاب تحمل نداشت ودراثرفشارهای مفرط روحی وروانی تشکیلات فروبرنده رجویها ودست وپنجه نرم کردن با بیماری صعب العلاج سرطان وبی توجهی رجویها به رفع بیماری، درسال 1388 درگذشت .
پوراحمد