بچه هائی که با ترفند مسعود رجوی به خارج فرستاده شدند و به هواداران و بنیادهای خیریه برای نگهداری سپرده شدند در سال 1375 به اشرف کشانده شدند! به این بچه ها در سازمان و در اشرف ” میلیشیا ” گفته می شد. لغت میلیشیا به معنی ارتش جوانها تلقی می شد.
کاری به سوابق و نحوه ی تربیت این بچه ها دراروپا نداریم که بارها پلیس به جرم دزدی در فروشگاهها آنان را دستگیرکرده ویا …
یکی از این باصطلاح میلیشیاها ، ” روزبه عمادزاده ” بود. پدر روزبه در عملیات چلچراغ ماشین خود را چپ کرده و در اثر این سانحه مرده بود.
مادر روزبه ، ” پری سرآمد ” نام دارد و در فرانسه جزو اکیپ حفاظت مریم رجوی بود.
در اشرف هم، پری سرآمد، بیشتر در درب اشرف دیده شده و از بیشترجنایات پشت پرده خبر داشت.
روزبه از همان ابتدا که به اشرف آمده بود، از امکانات خاصی برخوردار بود، حمایت مادر از پسر در اشرف، اغلب زننده و زشت جلوه می کرد، چرا که در اشرف مناسبات خانوادگی وجود نداشت ولی برای این بچه ها ، وجود داشت و کسی هم حق اعتراض نداشت.
رفتارهای اکثر این میلیشیاها عجیب و بسیار بچه گانه بود! چرا که به دلیل همراه نداشتن والدین و تربیت های غلط ، یک لوس بازی خاصی در همه شکل گرفته بود.
روزبه هم مستثنی نبود! روزبه رفتارهای خاص تری داشت و در نشست های لایه ای ، جمع بیشتر روی خصوصیات منفی فردیتی و شخصیتی او بحث کرده و او را زیر ضرب انتقادات تند می بردند!
از همان ابتدا به کارهای فیزیکی و زرهی و رزم ونظامی گری در گرمای بالای 50 درجه ی عراق ،علاقه نشان نمی داد و حمایت مادر هم اورا به کارهای هنری سوق می داد. علیرغم اینکه اصلا صدای خوانندگی هم نداشت ، ولی مادر کمک می کرد که پسرش خواننده شود!
واقعیت این است که طیف بچه های میلیشیا هم در سازمان که به “بچه های سازمان” شهرت داشتند، قربانیان رفتارهای غلط والدین خود و رهبری سازمان بودند! روزبه احتمالا خودش هم متوهم شده است که خوانندگی بلد است و خواننده است ! همه می دانیم که در سازمان موبایل به افراد داده نمی شود، به تبع آن هم گوشی هندزفری بلوتوثی هم کسی ندارد و جدای از اینکه این بلوتوث ها ، منسوخ شده و استفاده ی عام ندارد، نمی دانم این ژست و اداها برای چیست ؟
البته بیشتر این بچه ها، که با نیرنگ وفریب به اشرف آورده شده بودند، مجاهدین را ترک کرده و به همان اروپا و در موارد کمی به ایران رفتند.
یکی از این چهره های شاخص پسر مسعود رجوی ، محمد(مصطفی ) ، است! رجوی خیلی سعی کرد که او را بفریبد و در عراق نگه دارد، یا در حاشیه ی فرقه او را حفظ کند ، اما هرگز موفق نشد! عکس زیر هم از آخرین عکس های محمد رجوی است که به پدر پشت کرده و در اروپا به زندگی لاکچری آقازادگی مشغول است !
محمد رجوی، از منتقدان جدی پدر است و بارها با او در اشرف در افتاد!
پسر مسعود رجوی ، محمد یا همان مصطفی از همان اول فردی تشکیلاتی نبود ، معلوم بود با اجبار و فشار به عراق آورده شده است ، عاقبت هم که رفت !
مصطفی که اکنون حدود 34 سال سن دارد و با افکار و سیاستهای پدرش به شدت اختلاف دارد، در اشرف می گفت:
“من بدبختترین بچه دنیا هستم! وقتی که نوزاد بودم مادرم در خانه تیمی در تهران کشته شد، بعد از آن با پدر بزرگم بودم که توسط تشکیلات به فرانسه برده شدم. در آنجا روزها با 4 تا محافظ به مدرسه میرفتم و عصرها هم معلم خصوصی داشتم. حق نداشتم با بقیه بچهها بازی کنم و بعد هم که به اینجا(عراق) آورده شدهام”.
مصطفی رجوی هرگز مایل نبود كه در عراق باشد، ولی از آنجا كه با سیاستهای پدرش مخالف بود، برای عدم افشای روابط داخلی اجازه خروج ازآلبانی را به او نمی دادند. او بارها اشاره می کرد كه «مسعود» دجالترین فرد در دنیاست!
وی در زمانی که در پادگان اشرف نگه داشته میشد یک بار با چند نفر از اطرافیانش با یک کامیون اقدام به فرار کرده و سعی داشت از سیمخاردارها و سیاج اشرف عبور کند که دستگیر شد!
وی در بهار سال 2003 به همراه چند نفر دیگر با تهیه مقداری دلار و تهیه نقشه عراق اقدام به فرار میکنند که لو میروند، آنها در اوایل شب بعد از شام با یك آیفا به یك قسمت از سیم خاردار اشرف میزنند و هنگام پرش از سقف كامیون، توسط ماموران مراقبت مصطفی دستگیر میشوند!
ماموران یك سیلی به گوش مصطفی میزنند و به وی فحاشی میكنند، چند همراه دیگر نیز دستگیر و به اتاق اطلاعات برده میشوند و در آنجا مورد توهین و ضرب و شتم قرار میگیرند و بعدا به انفرادی برده میشوند.
عاقبت چه شد؟ آیا رجوی توانست تنها پسرش را “مجاهد” کند ؟ محمد رجوی از درون مناسبات اطلاعات محرمانه بسیاری داشت . برای همین هم پدر نمی خواست او از سازمان جداشود ، اما محمد بالاخره رفت و اکنون نیز از مخالفان پدر جنایتکار و دجال خودش است .
الان این “روزبه” هم در آلبانی گیر کرده است ! نه راه پیش دارد و نه راه پس! اما می تواند مثل پسر رجوی به همه چیز پشت پا زده و آزاد زندگی کند، روزبه باید بجای مشغول کردن خود با هندزفری و گیتار و … به فکر زندگی خودش باشد و امیدوارم هرچه زودتر از فرقه جدا وبه دنیای آزاد قدم بگذارد…
فرید
کاری به این روزبه سوسول که وضعیتش و امکانات رفاهی و خانوم هایی که در اختیارش قرار میگرفتند برای تمامی افراد مشخص است ندارم اما حقیقتا بچه های میلیشیا انسان هایی بودنو که در نوجوانی از شرایط زندگی عادی به بیابان های اورده شدند که بجز مسخ شدگان رجوی سگ هم در انجا زندگی نمیکرد اکثرشان هم بچه های خوبی بودند پس نباید بهشان خرده گرفت یا انها را لوس نامید
ور مورد محمد درون تشکیلات کم لطفی شده او بچه ای مودب و باهوش و مورد احترام اکثر افراد تشکیلات خارج از پسر مسعود بودن بود
شرایط زندگی او و انچه به او گذشت را نمیدانیم شاید فشارها رویش بیشتر باشند شاید دنبال فراموش کردن گذشته است انتخاب او وقتی یه دیگران صدمه ای نمیزند مورد احترام است